eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
271 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗.💗.💗.💗.💗.💗.💗.💗.💗.......... 🔵 حماسی و عاشقانۀ روز ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ پیش از آغاز مرحلۀ سوم ( ) ✅ ✅ ... بسیجی ها! شما که می گویید اگر ما در روز بودیم، به علیه‌_السلام و سپاه او کمک می کردیم، بدانید امروز روز عاشورا است. به خدا قسم من از یک یک شما درس می گیرم. شما ها برای من و امثال من در حکم و هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده اید، حجتی ندارم. ✅ ✅ می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شده اند. می دانم بیش از روز است دارید یک نفس و بی امان در منطقه می جنگید و خسته اید و شاید در خودتان توان لازم برای ادامۀ رزم را سراغ ندارید؛ ولی از شما خواهش می کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم را آزاد کنیم...» 💗 💗 در آخر صحبت هایش، در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست هایش را رو به بلند کرد و گفت : ↘ ↘ 🔵 ! راضی نشو که زنده باشد و ببیند ما ما، در دست دشمن باقی مانده. ! اگر بنا بر این است که در دست دشمن باشد، مرگِ را برسان! ⚪ ⚪ شنیدن این حرف ها و خصوصاً مناجات باعث شد همه ی نیروهای تیپ زار زار گریه کنند. خود هم دل به دل نیروهای ها داده بود و بی اختیار هق هق گریه، شانه هایش را می لرزاند. به زحمت « » سخنرانی را ادا کرد و از پشت کنار آمد. ⚫ ⚫ حرف های مثل انفجارِ یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه ها ، همه را تکان داده بود. به محض پایان یافتن حرف های ، بچه های تیپ، در حالی که می فرستادند و می گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته جمعی و بی قرار، را در آغوش گرفته، می بوسیدند. در آن سخنرانی، ها که واله و شیدای روحیه ی پولادین شده بودند، زیر گوشی👂 با هم می گفتند : « وقتی با این وضع بد جسمی ( مجروحیت در مرحله ی اول و عصا به دست ) ، این طور قرص و محکم مانده، ما چه حقی داریم اظهار خستگی کنیم؟ » 😊 تأثیر سخنرانی طوری بود که همۀ بچه ها احساس می‌کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به عملیات. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #شب_جمعه_یاد_شهدا 🌸 🍁 🌂 ☔ 🌷#شهید_سید_جواد_موسوی 🌷 . . بچه #فومن ، استان گیلان متولد ۱۳۴۵ مهربان، شیرین زبان، چابک و بسیار نورانی سال ۶۰ بسیجی شد. در هلال احمر فومن نقش به سزایی داشت. سال ۶۲ وارد جبهه شد. ↘ ✅ وی در طول جنگ دو بار مجروح شد و در آخرین مرتبه که به جبهه اعزام شد به برادر بزرگش گفته بود: «عید امسال منتظر من نباشید… من دیگر در منزل و در جمع شما نخواهم بود، حلالم کنید و از همگان برایم طلب حلالیت کنید.» 😃 🌺 🌹  او سر انجام در ۲۵ بهمن سال ۱۳۶۴ در سن ۱۹ سالگی در عملیات #والفجر_هشت ٬ گردان #امام_حسین_(ع) ٬ #لشکر_۲۵_کربلا به عنوان خط شکن در منطقه عملیاتی #اروندکنار به دلیل اصابت گلوله و جراحات شدید از ناحیه پهلو، صورت و دست به جمع یاران کربلایی امام حسین(ع) پیوست و به #شهادت رسید و در گلزار شهدای شنبه بازار فومن در جوار ۱۳ همرزم شهیدش به خاک سپرده شد. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
✊💚🚩 ♡ ☆ 🔵 حماسی و عاشقانۀ روز ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ پیش از آغاز مرحلۀ سوم ( ) ✅ ✅ ... ها! شما که می.گویید اگر ما در روز بودیم، به علیه‌_السلام و سپ.اه او کمک می‌کردیم، بدانید امروز است. به خدا قسم من از یک‌یک شما درس می‌گیرم. شما بسیجی‌ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده‌اید، حجتی ندارم. ☆ می‌دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شده اند. می‌دانم بیش از بیست روز است دارید یک نفس و بی‌امان در منطقه می‌جنگید و خسته‌اید و شاید در خودتان توان لازم برای ادامۀ رزم را سراغ ندارید؛ ولی از شما خواهش می‌کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم را آزاد کنیم...» ♡ در آخر صحبت‌هایش، در حالیکه اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست‌هایش را رو به بلند کرد و گفت : 🥺 🤲 🔵 ! راضی نشو که زنده باشد و ببیند ما ما، در دست دشمن باقی مانده. ! اگر بنا بر این است که در دست دشمن باشد، مرگِ را برسان! 💘 💔 شنیدن این حرف ها و خصوصاً مناجات باعث شد همهٔ نیروهای تیپ زارزار گریه کنند. خود هم دل به دل نیروهای ها داده بود و بی اختیار هق‌هق گریه، شانه‌هایش را می‌لرزاند. به زحمت «والسلام» سخنرانی را ادا کرد و از پشت میکروفن کنار آمد. ✊ ✌ حرف‌های حاجی مثل انفجارِ یک کپسول معنویت و اخلاص در جمع بچه‌ها ، همه را تکان داده بود. به محض پایان‌یافتن حرف‌های حاجی، بچه‌های تیپ، در حالی که می‌فرستادند و می‌گفتند، به طرف او هجوم آوردند و دسته‌جمعی و بی قرار، را در آغوش گرفته، می‌بوسیدند. در آن سخنرانی، بسیجی‌ها که واله و شیدای روحیۀ پولادین شده بودند، زیر گوشی👂 با هم می‌گفتند : « وقتی با این وضعِ بدِ جسمی ( مجروحیت در مرحلۀ اول و عصا به دست ) ، این طور قرص و محکم مانده، ما چه حقّی داریم اظهار خستگی کنیم؟!! » 😊 تأثیر سخنرانی طوری بود که همۀ بچه‌ها احساس می‌کردند انگار اولین روزی است که به منطقه آمده‌اند. خلاصه، نیروها آماده شدند برای رفتن به عملیات. 😍 🫂 🟧 برگرفته از کتاب بسیار جذاب و ارزشمند نوشته سردار گلعلی بابایی و حسین بهزاد. @yousof_e_moghavemat