#تو_خودِ_برادر_احمدی؟
.
.
.
📙 #حاج_احمد ابلاغ کرده بود که هیچ کس حق کشیدن سیگار 🚬 را ندارد. حتی پیش مرگ ها هم که کُرد بودند، با این که کُردها خیلی سیگار می کشند، مجبور بودند رعایت کنند. اگر کسی می خواست سیگار بکشد، باید به جایی می رفت که دیده نمی شد، و الّا مورد غصب #حاج_احمد قرار می گرفت.
یک بار که #حاج_احمد داخل #پاسگاه_شهدا بود، وقتی بوی سیگار را شنید، رویش را برگرداند تا ببیند بو از کدام طرف است. پسر ۱۷ ساله ای لبِ سکّو نشسته بود و در حالی که ۵ متر برف، روی زمین بود، زیر آفتاب ⛅ مشغول کشیدن سیگار بود.
#حاج_احمد به سراغ او رفت و بدون مقدمه گفت: «کی گفته این جا سیگار بکشی؟»
بعد هم محکم زد زیر گوشش و او را نقش زمین کرد.
پسر که جا خورده بود، بلند شد و شروع کرد به گریه کردن و گفت: «- برای چی می زنی؟ به تو چه مربوطه؟ مگه تو اینجا چه کاره ای؟ مگه تو فرمانده ای؟ فرماندۀ اینجا برادر #احمد ه ، من میرم شکایت تو رو پیش برادر #احمد می کنم! واسۀ چی منو زدی؟» 😔😰
تا این را گفت، #حاج_احمد کمی شُل شد و گفت: «- تو برای چی سیگار می کشی؟»
- خُب می کشم که می کشم، به تو چه! اگه کارم اشتباه بود، خود برادر #احمد میومد با من برخورد می کرد.تو چرا این کارو کردی؟
- تو خوب میدونی که اگه برادر #احمد میومد و تو رو اینجا میدید، ۱۰ برابر بدتر از من، تو رو می زد. تو #امانت پدرمادرت هستی! تو رو سالم تحویل برادر #احمد دادن. حالا سیگاری تحویل خانوادت بدن؟! عیبی نداره، تو می خوای بری شکایت منو بکنی، منم به برادر #احمد میگم که تو سیگار می کشیدی. اون در مورد ما تصمیم می گیره. امّا حالا من با تو یه #معامله ای می کنم! 😉
- چی؟ معامله؟!
- آره. تو به برادر #احمد نگو که من تو رو زدم، منم چیزی دربارهی سیگار کشیدنت به اون نمیگم. امّا باید قول بدی که دیگه توی عمرت دست به #سیگار نزنی. قبوله؟ ☺️
پسر سرش را به حالت تأیید تکان داد. در همین حین، یکی از نیروها که در جریان قضیه نبود، از راه رسید و گفت: «برادر #احمد ! ماشینتون حاضره.» تا پسر این جمله را شنید، کمی به #حاج_احمد نگاه کرد و گفت: «چی؟! چی؟!! تو خودت برادر #احمد بودی؟!!!» این را گفت و زد زیر گریه.
به #حاج_احمد می گفت: «چرا به من نگفتی؟ چرا به من نگفتی که برادر #احمد خودتی؟» بعد پرید توی بغل #حاج_احمد . #حاج_احمد او را بغل کرد و به خودش چسباند. بعد در حالی که او را نوازش می کرد، گفت: «تو عزیز مایی. منو #حلال کن. دست خودم نبود. من مثل برادر بزرگترت هستم. تو #امانت دست ما هستی. من نمی تونم اجازه بدم امانتی رو که پدر و مادرت به من سپردن و انتظار دارن زنده و سالم برگرده، وقتی که برمی گردی ببینن بوی #سیگار میدی، یا سیگار توی کیف و لای انگشتاته. اون وقت میگن این هم شد #سوغات_جبهه رفتنت. قول بده که دیگه نفهمم و نشنوم جایی #سیگار کشیدی.»
پسر که هم چنان #گریه می کرد، گفت: «غلط کردم. بی جا کردم. باز هم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمی زنم.»
... #می_خواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۶۱ ، اندکی تصرف به نقل از "سعید طاهریان"
🌷 خاطراتی از #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat