eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
288 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 جمع تخریب‌چی های لشگر ۲۷ اسفند ۱۳٦۳ ؛ عملیات بدر پشت قرارگاه تاکتیکی #شهید_محسن_دین_شعاری در حال توجیه بچه‌های تخریب @yousof_e_moghavemat
🗓 ۱۵ مرداد ۶۶ - مصادف با عید قربان -شهادت محسن دین شعاری،جانشین واحد تخریب لشکر27 🔹در حین خنثی سازی مین ضد تانک در منطقه سردشت 🌴مزار مطهر شهید: قطعه ۲۹ تهران @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🗓 ۱۵ مرداد ۶۶ - مصادف با عید قربان -شهادت محسن دین شعاری،جانشین واحد تخریب لشکر27 🔹در حین خنثی س
🔸 خاطره ای از شهید دین شعاری: 💠 ريشتو مي‌ذاري زير پتو يا روي پتو؟ 🔹بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 بود. كنار حاج محسن دين شعاري، جانشین تخريب لشكر 27 محمد رسول الله (ص) در اردوگاه تخريب يعني آنسوي اردوگاه دو كوهه ايستاده بوديم و با هم گرم صحبت بوديم . 🔸يكي از بچه هاي تخريب كه خيلي هم بود از راه رسيد و پس از سلام و عليك گرم، رو به حاجي كرد و با خنده گفت: حاجي جون! يه سوال ازت دارم خدا وكيلي راستشو بهم مي گي؟ 🔹حاج محسن ابروهاشو بالا كشيد و در حالي كه نگاه تندي به او انداخته بود گفت: پس من هر چي تا حالا مي گفتم دروغ بوده؟!! 🔸بسيجي هم كه جا خورده بود سريع عذرخواهي كرد و گفت: نه! حاجي خدا نكنه، ببخشين بدجور گفتم. يعني مي خواستم بگم بهم بگين... 🔹حاجي در حالي كه مي خنديد دستي بر شانه او زد و گفت: سؤالت را بپرس. 🔺 مي خواستم بپرسم شماشب ها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد يا زير ريشتون؟😁 ▫️حاجي دستي به ريش حنايي رنگ و بلند خود كشيد. نگاه پرسشگري به جوان انداخت و گفت چي شده كه شما امروز به ريش بنده گير دادي؟ 🤔 - هيچي حاجي همينجوري!!! - همين جوري؟ كه چي بشه؟ - خوب واسه خودم اين سوال پيش اومده بود خواستم بپرسم. حرف بدي زدم؟ - نه حرف بدي نزدي. ولي... چيزه... 🔹حاجي همينطوري به محاسن نرمش دست مي كشيد. نگاهي به آن مي انداخت. معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خود او پيش نيامده بود و داشت در ذهن خود مرور مي كرد كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنش كشيده يا زير آن.🤔 🔸جوان بسيجي كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي كرد و گفت: نگفتي حاجي، مي‌خواي فردا بيام جواب بگيرم؟😜 و همچنان مي خنديد. حاجي تبسمي كرد و گفت: باشه بعدا جوابت رو ميدم.😐 ▪️يكي دو روزي گذشت. دست بر قضا وقتي داشتم با حاجي صحبت مي كردم همان جوانك بسيجي از كنارمان رد شد. حاجي او را صدا زد. جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و زيركي به حاجي گفت: چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟؟!! 🔸حاجي با عصبانيت آميخته به خنده گفت: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. هر شب وقتي مي خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام. پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند مي آد. مي كشم زير ريشم، سردم ميشه. خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم.😂 🔹هر سه زديم زير خنده!!! دست آخر جوان بسيجي گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😉 @yousof_e_moghavemat
🌷شهید محسن دین شعاری🌷 💠 " آیه و جعلنا... "💠 با محسن برای شرکت در مراسم ختم دو پسرخاله ی شهیدمان رفتیم تبریز. به هم گفته بودیم هرجایی خواستیم برویم اطلاع بدیم به هم دیگه. مراسم روبه اتمام بود که محسن رفت بیرون از مسجد. از مسجد امدم بیرون و دنبالش گشتم، طوری که سه بار رفتم داخل مسجد و آمدم بیرون اما پیداش نکردم. بار آخر دیدم درحالی که دارد میخندد روبه روی مسجد ایستاده است. گفتم تو کجایی پسر؟ گفت: همین جا ایستاده بودم، آیه وجعلنا... خوندم، میخواستم بدونم به غیر از منطقه هم میشه ازش استفاده کرد! 📚 کتاب لبخندی به معبر آسمان @yousof_e_moghavemat
🔸️شهید محسن دین شعاری می‌گوید... ♦️شهادت شمع راه انسانهای پاک و نورانی... @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🌸 ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ ، لحظات اوّلیه‌ی فتح شهر فاو توسط رزمندگان اسلام. ⚘ از چپ به راست: محسن پیر جماعت سردار ، سردار ، سردار ، اکبر ربانی ، ناصر خوش قلب ، محسن جدیدی و سید جعفر و سید حسین تهرانی. 🌸 ✔ @yousof_e_moghavemat
💢 خاطرات محسن همیشه فردی خندان و خوش‌رو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمی‌شد، حتی در سخت‌ترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچه‌ها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و می‌خندید وقتی بچه‌ها از او پرسیدند چرا در این شرایط می‌خندد؟ پاسخ داد نمی‌دانم چرا می‌خندم؟این خنده از شادی است یا ناراحتی؟! محسن خودش تعریف می‌کرد که در زمان خدمت سربازی یک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوی صف هم ایستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم.فرمانده پادگان که مشغول سخنرانی بود از این حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بیرون بکشند و 24 ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که این عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است به هر حال خنده‌ای گاه و بیگاه محسن به همه بچه‌ها روحیه می داد. 🖌 راوی:همرزم شهید 🌹 @yousof_e_moghavemat
📸 جمع تخریب‌چی های لشکر ۲۷ اسفند ۱۳٦۳ ؛ عملیات بدر پشت قرارگاه تاکتیکی (در تصویر مشخص شده اند) در حال توجیه بچه‌های تخریب @yousof_e_moghavemat
📚 📘 عنوان: (زندگی‌نامه‌ی سردار ) ؛ فرمانده‌ی گردان تخریب ۲۷_محمد_رسول_الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ﷺ به کوشش: سرکار خانم معصومه حاجی‌رحیمی مشخصات نشر: نشر۲۷ بعثت نوبت چاپ: اول، تابستان ۱۳۹۳ تعداد صفحات: ۱۸۰ صفحه قیمت روی جلد: ۸۰۰۰ تومان 📜 فرازی از : «...آرزویم بر این است که در صحنه‌ی نبرد، تکه‌تکه شوم که در روز قیامت، پیش سالار اباعبدالله (ع) و سایر سرافکنده نباشم...» 🌸 🌺 @yousof_e_moghavemat
🚩 ☆ ♡ ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مصادف با عید قربان ۱۴۰۷ ۷ سالروز شهادت سردار پاک‌باز سپاه اسلام فرمانده‌ی قَدَرقدرت ۲۷ تخریب‌چیِ نفس امّاره و دام‌های شیاطین بعثی 🚩☘❤ •°• °•° ولادت: ۱۳۳۸ ، ، تهران رشد و تربیت در یک خانواده‌ای مذهبی محب و ارادتمند اهل بیت علیهم‌السلام راه‌اندازی هیئت شهدای کربلا در سن ۱۳ - ۱۴ سالگی فعالیت‌های انقلابی و موثر علیه رژیم فاسد شاهنشاهی مشغول به کار در پزشکی قانونی تهران و کار جابجایی و انتقال شهدا از اولین مراجعین به پادگان محل خدمت پس از پیروزی انقلاب اسلامی ورود به مجموعه‌ی سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۰ و پیوستن به گردان تخریب (ص) تشرّف به خانه‌ی خدا در سال ۱۳۶۳ شهادت: عملیات نصر ۷ ، سردشت ، هنگام خنثی‌سازی مینِ ضدتانک. ⚘ 🌸 ✍ چه سعادتی بالاتر از این که مومن، جانش رو روز عید قربان در قربان حضرت حق کنه... چه سرّی داشت در به دنیا آمدی و در به شهادت رسیدی!!؟؟ ☆ ♡ ما اَز تو نَداریم به غِیرِ تو تَمَنّا حَلوا به کَسی دِه، که مُحَبَّت نَچِشیده یا حسین... ⚫ 🔴 ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ سالروز شهادت حاج‌محسن مصادف با هشتم محرم ۱۴۴۴ ... ... @yousof_e_moghavemat
📚 📘 عنوان: (زندگی‌نامه‌ی سردار ) ؛ فرمانده‌ی گردان تخریب ۲۷_محمد_رسول_الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ﷺ به کوشش: سرکار خانم معصومه حاجی‌رحیمی مشخصات نشر: نشر۲۷ بعثت نوبت چاپ: اول، تابستان ۱۳۹۳ تعداد صفحات: ۱۸۰ صفحه قیمت روی جلد: ۸۰۰۰ تومان 📜 فرازی از : «...آرزویم بر این است که در صحنه‌ی نبرد، تکه‌تکه شوم که در روز قیامت، پیش سالار اباعبدالله (ع) و سایر سرافکنده نباشم...» 🌸 🌺 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌷 سال ۶۶ - , جانشین واحد تخریب 🔴 در حین خنثی سازی مین ضد تانک در منطقه سردشت 🌴مزار مطهر شهید: تهران ▫️ قطعه ۲۹، ردیف ۳، شماره ۹ 🌱 متولد: ۱۳۳۸ -- (محله درخونگاه - تهران) در کوچه پس کوچه های تو در توی این محله قدیمی، کودکی رشد و نمو یافت که بعدها در سنین جوانی، معبرهای مین را برای راهیابی رزمنده ها به خطوط مقدم دشمن، می گشود. او در دوران نهضت، از جمله جوانان پرشور و فعال بود و در ماه های پیش از پیروزی انقلاب، به همراه برادر خود در پزشکی قانونی به تلاش شبانه روزی در جهت شناسایی و جابه جایی پیکر مطهر شهدا می پرداخت. بعد از پیروزی، پیرو درخواست امام مبنی بر بازگشت سربازان، خود را به محل خدمتش معرفی نمود. او در پادگان، برای سربازان برنامه شناخت ایدئولوژی گذاشته بود و به آگاهی بخشی افرادی که در انجام واجبات دچار سستی شده بودند، کمک می کرد. سال ۶۰ وارد سپاه شد و در سلک تخریبچی های لشکر ۲۷ درآمد. سال ۶۳ به خانه خدا مشرف شد. برای بار دوم نیز در سال ۶۶ ؛ عازم این سفر معنوی بود که به دلیل مسئولیت های سنگینی که در جبهه به عهده داشت، منصرف شد . . . و در همین ایام بود آسمانی شد🕊🕊 🌴عملیات های طریق القدس و کربلای یک، شاهد حضور دلاور مردی های این سردار رشید و گشاده رو بود. @yousof_e_moghavemat
❇️حاج محسن یه سوت داشت همیشه گردنش بود؛ تو اردوگاه صبح ها برای نماز صبح میامد دم چادر ها و شروع میکرد به سوت زدن و این شعر معروف را برای بچه ها میخواند : "صبح که سحر می کند خدا نظر می کند بنده چقدر بی حیاست خواب سحر می کند." راوی هم رزم شهید ، جانشین تخریب لشگر ۲۷ محمد رسول الله (,ص) @yousof_e_moghavemat