eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️به بيت‌المال بسيار حساس بود، آخر شب كه كار بسيج تمام ميشد از دفتر پايگاه بسيج بيرون مي آمد!او در راهرو، كه بيرون از پايگاه بود، مشغول مطالعه ميشد. ‼️داخل راهرو لامپ هايي داريم که شب نيز روشن است. هادي آنجا در سرما مي نشست و درس ميخواند! ‼️يك بار به هادي گفتم: چرا اينجا درس ميخواني تو حق گردن اين پايگاه داري، همه ي در و ديوار اينجا را خود تو بدون گرفتن مزد گچکاری كردي. همهٔ تزئينات اينجا كار شماست. ‼️خب بمون توي پايگاه و درس بخوان. هادي گفت: من اين درس رو براي خودم ميخوانم. درست نيست از نوري که هزينه اش را بيت‌المال پرداخت ميكند استفاده کنم. چون ميدانم اين لامپ ها تاصبح روش است اينجا ميمانم. 📎پذیرایی از شیطان دستش رو محڪم گرفتم گفتم: بحثو عوض نڪن این سوختگے دستت چیہ ؟؟؟ هادی خنــدید وسرشو پایین انداخت و گفت: یہ شب شیطون اومد سراغم منم اینجورے ازش پذیرایے کردم! 🌷 @yousof_e_moghavemat
💌 🌹شهیـد هـادی ذوالفقـاری دیـن خـودتان را حـفظ کنیـد؛چـون اگـر ‌امام زمـان بیایـد احتـمال دارد رو به امام باشیم وبا امام مخالفت کنیـم؛ امـام زمـان را تنـها نگذاریـد @yousof_e_moghavemat
🌹🍃 🌀همیشه روی لبش لبخند بود...نه از این بابت که مشکلی ندارد.من خبردارم که اوبا کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکرد. ✳رفاقت بااو هیچکس را خسته نمیکرد.اما مواظب بود در شوخی هایش گناه نباشد. 💟بار اولی که هادی را دیدم قبل از حرکتش به اردوی جهادی بود.وارد مسجدشدم و دیدم جوانی سرش روی پای دیگری گذاشته و خوابیده... ⚡رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجداست بلند شو.دیدم بلند شد وشروع کرد به صحبت کردن بامن.خیلی حالم گرفته شد چون بنده خدالال بود و با اَده اَده بامن صحبت میکرد.دلم برایش سوخت معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر شهدا. بچهای دیگر هم خندیدند. 🚌ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و اماده ی حرکت. یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت:نابودی همه ی علمای اس.... بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد:نابودی همه ی علمای اسرائیل صلوات. ✳همه صلوات فرستادیم. وقتی برگشتم با تعجب دیدم ❗که این همان جوان لال در مسجد بود. ❓به دوستم گفتم مگه این جوان لال نبود؟دوستم گفت فکر میکردی برای چه توی مسجد میخندیدیم.این هادی ذوالفقاری از بچهای جدیدمسجدماست که خیلی پسرخوبیه،خیلی فعال و دلسوز و درعین حال وشوخ طبع و دوست داشتنی،شما رو سرکار گذاشته بود..... 🗣راوی:جمعی از دوستان شهید 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش @yousof_e_moghavemat
سیره شهید همیشه روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلے ندارد من خبردارم که او با کوهے از مشکلات دست و پنجه نرم میکرد... رفاقت با او هیچکس را خسته نمیکرد اما مواظب بود در شوخےهایش گناه نباشد... بار اولے که هادی را دیدم قبل از حرکتش به اردوی جهادی بود وارد مسجدشدم و دیدم جوانے سرش روی پای دیگری گذاشته و خوابیده... رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجد است بلند شو دیدم بلند شد و شروع کرد به صحبت کردن بامن... خیلے حالم گرفته شد چون بنده خدالال بود و با اَده اَده بامن صحبت میکرد. دلم برایش سوخت معذرت خواهے کردم و رفتم سراغ دیگر شهدا بچهای دیگر هم خندیدند. ساعتے بعد سوار اتوبوس شدیم و آماده‌ی حرکت یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت: نابودی همه‌ی علمای اس.... بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد: نابودی همه‌ی علمای اسرائیل صلوات... همه صلوات فرستادیم. وقتے برگشتم با تعجب دیدم که این همان جوان لال در مسجد بود... به دوستم گفتم مگه این جوان لال نبود؟ دوستم گفت فکر میکردی برای چه توی مسجد میخندیدیم این هادی ذوالفقاری از بچهای جدید مسجد ماست که خیلے پسرخوبیه،خیلی فعال و دلسوز و درعین حال و شوخ طبع و دوست داشتنے، شما رو سرکار گذاشته بود..... راوی: جمعے از دوستان شهید 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش 🥀🕊 🍃ولادت: ۱۳/ ۱۱/ ۱۳۶۷ 🍂شهادت: ۲۶/ ۱۱/ ۱۳۹۳ @yousof_e_moghavemat
به خواهر یک بار هادی به من گفت : (زینب) فیلم خداحافظ رفیق را دیده ای؟؟ گفتم: ..... @yousof_e_moghavemat
🔰سه‌شنبه بود. من به جلسه قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسیدند خانه‌ای؟ گفتم نه. بعد گفتند بروید خانه🏡 کارتان داریم. 🔰فهمیدم از دوستان هادی هستند و صحبت‌شان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند. 🔰من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد🕌 آمدند و گفتند هادی مجروح شده. 🔰من اول حرف‌شان را باور کردم؛ گفتم حضرت ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) کمک می‌کنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت، همسایه‌ها آمدند و مادر دو تن از شهدای محل🌷 مرا در آغوش گرفتند وگفتند هادی به شهادت رسیده. به نقل از مادر شهید @yousof_e_moghavemat
در قنوت عاشقانه‌ ات چه دیده ای که عالم را به طواف دست‌هایت کشانده‌ ای التماس دعا ای شهید .... 🌷 @yousof_e_moghavemat
‌ ۲۶بهمن ماه 🌷 اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم، موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم، هادی به راننده گفت: نگه دار، تعجب کردم، گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟ گفت: می خواهم برم وادی السلام. گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است، صبر کن وسط روز برو توی قبرستان، هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد، بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده. ✍راوی: دوست عراقی شهید @yousof_e_moghavemat
‍ 🌺میگفت من برای کار در منزل طلبه ها و افراد مستحق پول نمی گیرم! 🔆 در نجف روال زندگی هادی ذوالفقاری همین بود. یا درس می خواند یا برای افراد مستحق لوله کشی آب انجام میداد. 🍃یکبار گفتم: آخه پسر این چه کاریه؟ تو پول بگیر ولی کمتر. تو پس فردا به این پول احتیاج پیدا میکنی. نگاهی به چهره من انداخت و گفت: حرفی که میزنم تا زنده ام نقل نکن. من هر زمان احتیاج به پول داشته باشم خود مولا مرا کمک می کند. 🔶 یکبار از تهران زنگ زدند و پول میخواستند. مادرم یک میلیون تومان پول می خواست. شب طبق معمول رفتم حرم. کنار ضریح بودم که یک نفر صدایم کرد و گفت: این پاکت مال شماست. فکر کردم مربوط به حوزه است. وقتی برگشتم پاکت را باز کردم. یک میلیون تومان پول داخل آن بود.... 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش زندگینامه @yousof_e_moghavemat