eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 😒 💌 ✅ مرد از پشتِ در پرسید: «کیه؟» محکم گفت: «در را باز کن.» در باز شد. پرسید: «با کی کار دارین؟» گفت: «با تو.» و ادامه داد "بچه ها، بیایید تو." مرد حیران نگاه کرد. او را هل داد و داخل شد. بلند گفت: «همه جای خانه را خوب بگردید.» مرد جلو آمد و را هل داد. عقب عقب رفت و پایش به سطل زبالۀ قرمز رنگ کنارِ در خورد. مگس های سبز رنگ وزوزکنان به پرواز درآمدند. مرد فریاد کشید: «شما چکار به خانۀ من دارید؟» گفت: «همین جا، کنار دیوار بایست.» مرد خواست جلو بیاید که محکم مچ دستش را چسبید. مرد بلند گفت: «من از شما شکایت می کنم. شما بی اجازه به خانۀ ما آمدید. شما...» این بار محکم گفت: «ساکت!» صدای مرد بُرید. یکی از طبقه دوم گفت: «اینجا چیزی نیست.» گفت: «باز هم بگردید.» چشمان مرد داشت از حدقه بیرون می زد. این بار با صدایی لرزان گفت: «به خدا من جاسوس نیستم. من با آمریکایی‌ها تماس ندارم...» گفت: «تو کانالهای کولر را هم بگردید.» مرد عصبانی فریاد کشید: «مگر من چکار کرده ام که با من اینطور رفتار می کنید. شما حق ندارید...» کسانی که خانه را جستجو می کردند، دست خالی برگشتند و جلوی ایستادند. ناامید بودند. پرسید "نبود؟" گفتند: «نه! نبود.» مرد که خوشحال به نظر می رسید، قیافۀ حق به جانبی گرفت و گفت: «می دهم پدرتان را دربیاورند. شما به چه حقی...» برگشت و با عصبانیت نگاهش کرد. گفت: «راستش را بگو، مدارک را کجا گذاشتی؟» مرد فریاد زد: "چه مدارکی؟ شما از چه صحبت می کنید، معلوم هست؟" همه ناامید بودند. مرد گفت: «زود از خانۀ من بزنید به چاک.» بعد آنها را به طرف در خروجی هل داد. می خواست زودتر بیرونشان کند. تو فکر بود. آمدند توی خیابان. ناگهان فکری به ذهن رسید. لبخندی زد و تند برگشت. مرد انگار که فکر را خوانده باشد، بر خود لرزید. مرد را از جلوی در کنار زد و گفت: «ببخشید! فقط چند لحظه...» بعد یک راست به طرف سطل آشغال رفت. رنگ از چهرۀ مرد پرید. آستین هایش را بالا زد و دست تو سطل برد. دستش به چیزی خورد. ناگهان یکی فریاد زد: «بگیریدش...فرار کرد...» احمد بسته را بیرون آورد. توی آن، یک بود و مقداری کاغذ که در پارچه ای بسته بودند. زد. مرد را کشان کشان بردند.😃 📔 با اختصار از کتاب ، نوشته «حسین نیری» @yousof_e_moghavemat
📕 📚 نوشته: حسین نیری چاپ هشتم: ۱۳۹۳ قیمت: ۳۵۰۰ تومان تعداد صفحه: ۱۰۰ @yousof_e_moghavemat
📕 📚 نوشته: حسین نیری چاپ هشتم: ۱۳۹۳ قیمت: ۳۵۰۰ تومان تعداد صفحه: ۱۰۰ @yousof_e_moghavemat