🌹شهید حسن آبشناسان (رحمت✨الله✨علیه)🌹:
پسرمون باید میرفت سربازی ، گفتم: هوای بچه مان را داشته باش ......
گفت:اگر من پارتیش باشم، میفرستمش بدترین و سخت ترین جائی که ممکن است. چون با سختی ، آدم ساخته میشه.
پس بهتر است پارتیش خدا باشه نه من.
#شهید_حسن_آبشناسان
#سیره_شهدا 🌷
@yousof_e_moghavemat
شهید محمد رضا دهقان امیری
اگر دلتان گرفت یاد #عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم #زینب_کبری کوچکتر است.
💠روضه #اباعبدالله و خانم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید، که تنها با یاد خداست که دلها آرام میگیرد.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#مدافع_حرم
#سیره_شهدا
@yousof_e_moghavemat
#سیره_شهدا
زیر زمین خانه اش را کرده بود حسینیه ، پنجشنبه آخر هر ماه روضه می گرفت.
از ۶ بعد از ظهر مراسم شروع می شد و خیلی از دوستان از ۴ می آمدند حسینیه ، ولی صیاد نمی گذاشت کسی دست به چیزی بزند.
پاچه های دست و پایش را بالا می زد و مثل یک خادم کار می کرد ، همه جا رو جارو می کرد و می شست.
مجلس که شروع می شد دیگر خودش را نشان نمی داد....
خط عاشقی ، ج1
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
@yousof_e_moghavemat
🔰شیفتـه ی #شهید_بابایی بود و از وقتۍ با ایـــن شهیــد آشنا شـد شـوق پڔواز🕊 دڔ دڔونش، شعلہوڔ شد. او جوان تڔیـــن شهیــد مدافـع حڔم است.
🔰دڔ #سوریـہ هڔ وسیلہاۍ خــڔاب میشد، مصطفۍ دڔست مۍکڔده تا جایی کہ اسـم نابغہ کوچک ڔوۍ او گذاشتہ بودند.
🔰موبایــ📱ـل هڔ کدام از اعضاۍ خانواده هم کہ خڔاب میشد، #مصطفۍ دڔسـت میکڔد بدون اینکــہ آموزشۍ دیـده باشـد.
🔰او بہ دوستانـش گفتہ بود دعـا کنید🤲 تا محرم تمام نشده، من هم شهیــد شوم🌷و پیش #شهیــد_باقری بروم کہ روز آخڔ محڔم، او هم شهیـــد شــد🕊
#سیره_شهدا
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#مدافع_حرم
@yousof_e_moghavemat
🌹 #سیره_شهدا
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: «کرمانشاه»
_رانندگی بلدی؟
_کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس...
🌹 #شهید_علی_چیت_سازیان
@yousof_e_moghavemat
#سیره_شهدا
💥#شهید_عباس_کریمی ،یک نظامی تمام عیار بود. شنیدن اسمش،لرزه بر اندام افسران عراق می انداخت...
بعضی از انها وقتی اسیر می شدند، خیلی دوست داشتند این فرمانده
(از نگاه خودشان) اعجوبه و خشن را ببیند، و می دیدند... این دیدار کافی بود فقط چند دقیقه باشد... همین چند دقیقه نگاه انها را به کلی عوض می کرد... هر کسی که برای یک بار هم حاج عباس کریمی را دیده باشد،به مهربانی و سعه صدر او شهادت می دهد،حتی برخی از عناصر کلیدی ضد انقلاب به این خصوصیت اعتراف کرده اند،همان هایی که حاج عباس با مدد گرفتن از نیروی ایمان و شجاعت خودش انها را به اغوش ایران و اسلام باز گرداند....
💥پيكر غرق در خون وگل حاج عباس, زماني به تهران منتقل شد كه تنها چند روز از اولين سالگرد شهادت فرمانده پيشين لشكر محمد رسول الله (ص) يعني👈 «حاج محمد ابراهيم همت» مي گذشت... عباس را طبق وصيت خودش در بهشت زهراي تهران - قطعه 24 در جواز مزار شهيد مصطفي چمران دفن كردند...ِ
راوی : همسر شهید
تصویر سمت راست ارسالی یکی از اعضای محترم کانال حاج احمد آقا
#حاج_احمد_متوسلیان
#شهید_عباس_کریمی
@yousof_e_moghavemat
✅ #سیره_شهدا
آقا روح الله همیشه به دخترمون تاکید میکرد که مواظب باشه هیچ
وقت تار مویی ازش مقابل نامحرم
پیدا نباشه...
همیشه برای خرید لباسش هم
وسواس زیادی به خرج می داد که مناسب باشه و بدن نما نباشه... 👌🏻🌺
من بهشون میگفتم: دخترمون که
2 سالش هم نشده ‼️
بذار یه لباس دخترونه بدون آستین بگیریم 👗
میگفت نه
من نمیخوام چشم نامحرم از الان به دخترم بیفته
حتی اگه دوسالش باشه...
به روایت همسر شهید
#شهید_روح_الله_کافی_زاده
#مدافع_حرم
@yousof_e_moghavemat
✅ #سیره_شهدا
🌷 علاقهٔ عجیبی به نماز صبح داشت.😍 چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام میداد:👇🏻
اول سه مرتبه سلام بر پیامبر (ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت فاطمه (س) و سلام و درود به ائمه🌹
✨د وم تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره
🌸 سوم درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست #امام_رضا (ع)😍 و سپس تلاوت قرآن
♨️ میگفت :
«وقتی رزقت دست امام رضا (ع) باشد، خیالت راحت است.»☺️
#شهید_حاج_محمد_پور_هنگ
#مدافع_حرم
🌀 به روایت همسر شهید
♻️ (خواهر شهید حاج اصغر پاشاپور 🌹)
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
#سیره_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
🌺 یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!
🌼 گفتم: مگه چی شده؟
کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد!
آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند.😔
اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس نمی فهمد.🚫
مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم.😡
گفتم: نظم مدرسهٔ ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.❌
🔵 بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم 🗣: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیهٔ ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد.
🌺 حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم.
💎 همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم.✏️📖
🌸 با ابراهیم صحبت کردم. حرف های مدیر مدرسه را به او گفتم اما فایده ای نداشت. وقتش را جای دیگر پر کرده بود.
💐 ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.😇
📚ازکتاب: سلام بر ابراهیم ۱
@yousof_e_moghavemat
#سیره_شهدا
به اتفاق عباس با یک دستگاه تویوتا عازم منطقه عملیاتی غرب بودیم.
دلهره و تشویش تمام وجودم را گرفته بود، دوست داشتم هر چه زود تر به مقصد برسیم. اما عباس آرام نشسته و نگاهش به جاده بود. چشمم رفت روی عقربه کیلومتر ماشین، دیدم روی عدد 90 ایستاده، گاهی پائین می آمد اما بالاتر نه.
گفتم: عباس! جاده که خلوته، تندتر برو؟😳
در حالی که چشمش به جاده بود گفت: مگه نشنیدی، امام فرموده اند، رعایت سرعت مجاز و قانونی در جاده ها و قوانین راهنمایی رانندگی شرعاً واجبه!
جوابی جز سکوت نداشتم. عباس ادامه داد: این ماشین هم بیت الماله، نباید با سرعت زیاد مستهلکش کنیم!
#شهید_غلامعباس_کرمی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
#سیره_شهدا
💠 یک هفته بود مادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب این که من به او خدمت کردم، مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو میکنید.»
گفت: «دستی که به مادرش خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.
راوی همسر شهید
ازکتاب نیمه پنهان ماه: #شهید_چمران
#سالروز_شهادت
@yousof_e_moghavemat
🌷گاز اعصاب زده بودند، توی منطقه ی غرب. کوچک ترین نوری اعصابم را بهم می ریخت. چشم هایم را بستند. مجید بعد از نه ماه از کما در آمده بود و باز برگشته بود جبهه.
🌷دوران نقاهتش بود. خودش پرستار لازم داشت. ولی آمده بود بیمارستان صحرایی ، شده بود پرستار من. آن موقع همدیگر را نمی شناختیم. ۲۰ روز تمام همه کارهایم را انجام می داد. غذا دهانم می گذاشت و من را دستشویی و حمام می برد. شده بود چشم های من.
✍از مجموعه کتاب یادگاران
#شهید_مجید_پازوکی
#سیره_شهدا
@yousof_e_moghavemat