💗 حاج احمد 💗
📨 #زندگینامه_احمد_متوسلیان 📬
👈 قسمت سی و دوم 👉
🏷
🍁
💠 از حوادث غیرمترقبه پس از عملیات محمد رسول الله (ص)، سفر #محسن_رضایی_میرقائد ، فرماندهی کل "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" به منطقه عملیاتی مزبور در روز چهاردهم دی ۱۳۶۷ بوده است. مشاهده توانمندیها و لیاقت های فرماندهان سپاه #مریوان و #پاوه یعنی #حاج_احمد_متوسلیان و #حاج_محمد_ابراهیم_همت ذکر شده است. فرمانده کل سپاه پس از اینکه از نزدیک شایستگیهای این دو فرمانده را مشاهده کرد، پیشنهاد تشکیل یک تیپ رزمی را به آنها داد. سپس از #احمد_متوسلیان خواست تا جهت نهایی شدن این طرح به تهران عزیمت نماید. در تهران و طی جلسهای با حضور #محسن_رضایی و تنی چند از فرماندهان ارشد سپاه، تشکیل تیپ به صورت قطعی مورد توافق طرفین قرار گرفت و #احمد€متوسلیان بلافاصله برای گردآوری نفرات و کارهای مورد نیاز به #مریوان بازگشت./ ص ۷۹ و ۸۰ 📮
📸 تابستان ۱۳۶۰، #روانسر، منطقه سراب (استان کرمانشاه) - از راست: ( #شهید_عباس_حاجی_زاده، #شهید_محمدابراهیم_همت، #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان )
📚 برگرفته از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار نوشته #گلعلی_بابایی ✏
🔍
🔖
#حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد
#حاجی_متوسلیان
#متوسلیان
#حاج_همت
#شهید_همت
#همت
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
💠 خاطره شهید الموسوی، مسئول مخابرات لشکر 31 عاشورا و همرزم شهید مهدی باکری:
🔹به سمیناری در مشهد دعوت شده بودم. رفت و برگشتمان با هواپيما بود. آنجا هم ما را به يك هتل۴ستاره بردند كه امکانات خوبی هم داشت. برای من كه مدت زيادی در منطقه بودم، سفر لذتبخشی بود. چند روزی آنجا بوديم و برگشتيم
🔸آقا مهدی، اولين حقوق سپاهش را گرفته بود. به ما گفت: امروز همه مهمان من، میخواهم همه را جگر مهمان كنم
▫️خيلی سرحال بود. همينطور كه مشغول خوردن بوديم، گفت:خُب، آقای الموسوی،تعريف كن ببينم،از سمينارچه خبر؟
▪️من با آب و تاب گفتم:آقا مهدی،سمينار نگو، بگو دومينار! عجب سميناري بود.با هواپيما بردنمون و رفتيم هتل۴ستاره و خلاصه همه چيز براه بود
تا اينها راگفتم، قيافهاش درهم رفت. حرفهايم كه تمام شد، همينطوركه سيخها دستش بود، گفت: آقای الموسوی اين سيخها رو میبينی؟ روز قيامت اينها رو توی بدنت فرو میكنن. شما میتوانستی با اتوبوس بری، با اتوبوس هم برگردی!
گفتم: من كه هواپيما نگرفتم، برامون گرفته بودن
سعی كردم خودم را تبرئه كنم، اما او با ناراحتی گفت: شما یک انسان بالغ هستی، وقتی یک جایی را میتونیم با اتوبوس بریم چرا از پول ملت خرج کنیم؟ وقتی میشه تو هتل معمولی خوابید چرا بريم هتل۴ ستاره؟
🌈 دوران #دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
"خستگی ناپذیر"
از خاطرات شهید حاج احمد کاظمی
فرزند شهید کاظمی در خاطره ای از پدر بزرگوار خود میگوید:
دانشگاه من نزديک محل کار بابا بود و بيشتر شب ها با او بر مي گشتم خانه .خب بايد صبر مي کردم تا کارهايش تمام شود . بعضي وقت ها به ساعت 11 يا حتي ديرتر هم مي کشيد. به غير از ماه رمضان به ياد نمي آورم بابا زودتر از 8 شب آمده باشد خانه.
من مي رفتم در يک اتاقي و مشغول به درس خواندن می شدم .بعضي وقت ها هم دراز مي کشيدم و چرتي مي زدم.
وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه، براي من ديگر جاني باقي نمانده بود.اما بابا که قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود، در خانه را که باز مي کرد چنان سلام گرمي مي کرد که انگار تازه اول صبح است و بيدار شده است. مي گفت:« خيلي مخلصيم»، «خيلي چاکريم»!
هميشه در تعجب بودم که بابا چه حالي دارد با اين همه کار و خستگي اين قدر شارژ و سرحال است.
#شهید_احمد_کاظمی
@yousof_e_moghavemat
بهمن دُرولی همان دانشجوی ـ دانشگاه علم و صنعت ـ شهیدی است که وصیت کرد:
قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی»
عارفی دلسوز:
«خدایا! آنچنان که از تو میترسم، به رحمتت امید دارم. خدایا! میدانم آنچنان که دادهای مؤاخذه میکنی، اما ای فریادرس! روزی که مؤآخذه ام میکنی، هیچ جوابی برایت ندارم. تو را به وحدانیتت قسم میدهم آن روز دست رد بر سینه ام نزن!
خدایا! دوست داشتم در این مسافرت 25 ساله آنچنان در دنیا کشت کنم که در آخرت روسفید باشم، اما چه کنم که این سگِ نفس من را به دنبال خود کشید.»
این جملات آسمانی از خواجه عبدالله انصاری یا هیچ پیر عاشق و از دنیا بریدهای نیست. اینها را بهمن (محمدجواد) دُرولی نوشته است؛ دانشجوی عارفی که دنیا را سه طلاقه کرده بود و دل عاشق خود را به قرب الهی پیوند داده بود.
@yousof_e_moghavemat