eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
📧 📝 ✔ ⬅️"قسمت بیست و سوم"➡️ ✏ 🍁 ◻ بعد از هر عملیات، برای اینکه وقت بچه‌ها به بطالت نگذرد جلسات قرآن تشکیل می‌داد و ترجمه و تفسیر می‌کرد. او درس خداشناسی می‌داد. قبلاً دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. بعدها شنیدم شاگرد آیت الله حق شناس و از یک خانواده مذهبی بوده است. بعضی مواقع می گفت: "فرض کنید من مارکسیست هستم و خدا را قبول ندارم. شما وجود خدا را برای من ثابت کنید." در جمع ما بیشتر از همه با بحث می کرد. هرچه می گفت، انکار می‌کرد. سطح معلومات بسیار بالا بود. کار به جایی رسید که بلند شد تا یقه را بگیرد؛ چون بیش از آن نمی توانست جواب گو باشد. هر چه او می گفت، نمی پذیرفت. گفت: "بنشین برادر! با جدال و داد و بیداد که نمی‌شود چیزی را ثابت کرد. اگر با منطق صحبت کنی، ما می‌پذیریم." بعد خودش با منطق و دلیل، خدا را ثابت می کرد و آرامش برقرار می‌شد. 📬 📮 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند ، به روایت "سردار جواد اکبری _ معاون در سپاه " 📸 معرفی عکس: سال ۱۳۵۹، - نشسته از راست: ( ، ، ) ایستاده از راست: 😍 ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
📧 #زندگینامه_احمد_متوسلیان 📝 ✔ ⬅️ "قسمت بیست و چهارم" ➡️ 📬 🔻 ◻ در کنار مجاهدات شبانه روزی جهت گسترش دایره پاکسازی و سرکوبی ضد انقلاب، #احمد توجّه خاصّی به مردم مناطق محروم #مریوان مبذول می داشت؛ با غم های آنان هم درد و شریک شادی هایشان بود. از سوی دیگر، مردم منطقه #مریوان ، از شهری و روستایی و کوچک و بزرگ، در کار شگفت فرمانده پرمشغله سپاه شهر؛ که برای آنان هم فرماندار بود، هم شهردار و بخشدار، هم به فکر تهیّه سوخت و خوار و بار کمیاب مورد نیاز مردم بود و هم درصدد تهیّه کتاب و دفتر و گچ و تخته سیاه و تامین معلم برای مدارس کودکان شان؛ سخت حیران مانده بودند. دیری نپایید که بذر محبت نسبت به این تازه وارد ناشناس در گلخانه قلوب باصفای مردم #مریوان ریشه دوانید، جوانه زد، سبز شد و به شکوفه نشست و برای #احمد گل های خوشبوی محبّت پاک و بی غل و غش مردم #مریوان را به ارمغان آورد. 📮 🔸️ 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار، صفحات ۵۷ و ۵۸ ↘️ 🔍 📸 معرفی عکس: زمستان ۱۳۵۸، #پاوه - از راست: (سید محمدباقر موسوی، هاشم فراهانی، #حاج_احمد_متوسلیان، ناشناس) #حاجی_متوسلیان #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #حاج_احمد #متوسلیان #سردار_بی_نشان #سردار_دلها #جاوید_نشان #لشکر_27_محمد_رسول_الله #دفاع_مقدس 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📧 📝 ✔ 🔸️"قسمت بیست و پنجم"🔸️ 📬 🔻 ⛈ محسن رفیق دوست - از فرماندهان سپاه در خصوص توجه به مردم گفته است:🔸️ ▪️ 《اولین دیدار من با در اوایل تابستان ۱۳۵۹ رخ داد. ایشان به تازگی فرمانده شده بود. یک روز در تهران پیش من آمد و برای سپاه مریوان امکانات خواست. بعدها، خود من برای دیدار با او یک سفر به رفتم. بهترین جایی هم که را شناختم، همانجا بود. چون وقتی به همراه چند نفر به رفتم و از نزدیک با کارهای او آشنا شدم، دیدم همه آثار وجودی یک آدم سلحشور، آزادی خواه، مردم دوست، منضبط و جامع الاطراف در وجود او دیده می شود. ظاهراً بود؛ اما همه کاره شهر محسوب می‌شد.🔸️ 🔹️ یادم هست، در دفترش نشسته بودم که دیدم کسی آمد و با او صحبت کرد و در پایان کار از اجازه گرفت و رفت. از پرسیدم: "این آقا چه کسی بود؟" گفت: "رئیس اداره مخابرات است. تخلف کرده، من هم تنبیهش کرده بودم. حالا اجازه دادم برود سر کارش."✔ 🔹️ کسی که اولین تغییر را در قضاوت مردم کردستان هم نسبت به و هم نسبت به مسئولین جمهوری اسلامی ایجاد کرد، بود. خاطرم هست، یک بار در تهران به دفتر کارم آمد و گفت: "می توانید مقداری آذوقه به من بدهید؟" گفتم: "اگر جیره غذایی را می خواهی، باید برویم از سپاه منطقه ۷ کرمانشاه بگیریم." گفت: "من این آذوقه را برای نمی خواهم! برای مردم فقیر منطقه می خواهم!"✔ 🔹️ حالا شما ببینید کسی که به عنوان فرمانده سپاه رفته منطقه و در مقابلش چندین گروه ضد انقلاب ایستاده اند تا با او به بجنگند، فکرش شده بود تامین معاش همان مردم. من می‌توانم ادعا کنم که بذر مبارک تشکیلات مردمی از زمان کاشته شد و زمان به بهره‌برداری رسید. ص/۵۸۵۹✔ 📮 🔍 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند 📧 . . 📸 تصویری از سردار سرلشکر در مریوان 😊 . . . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 📝 ✔ ⬅️ "قسمت بیست و ششم ⛈ نصرت الله قریب؛ از نیروهای سپاه_مریوان نیز پیرامون علاقه به مردم کُرد و تاثیر متقابل این وابستگی عاطفی، گفته است: "...آن زمان، تردّد در شهرهای کردستان، واقعاً سخت بود، امّا برادر در امنیّت خوبی برقرار کرده بود. از خصوصیات این بود که در مقابل دشمن و ضدانقلاب به شدت برخورد می‌کرد، اما در مقابل مردم، روح لطیفی داشت؛ به طوری که باور نمی کردید این همان برادر پرصلابت و قاطع است. با کارهای برادر مردم باورشان شده بود، یک آدمی به آمده که خدمت برایش مهم است؛ نه ریاست و منصب...👉 دفاع از مردم مظلوم و محروم و کمک به آنها سبب شده بود که مردم از او حمایت کنند. او واقعاً مرد میدان جنگ بود. مردم فضای شهرهای دیگر را می‌دیدند که چقدر ناامنی است؛ اما در حتی شب ها راحت تردد می‌کنند و آذوقه و امکانات رفاهی در اختیارشان است. این برایشان خیلی مهم بود. 🍁 📮 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند نوشته سردار گلعلی بابایی 📸 متاسفانه از زمان و مکان این عکس اطلاعی ندارم! ولی خوش و بش و چایی خوردن و اون ش دنیاییه واسه خودش!!! 🆔 @yousof_e_moghavemat
📝 #زندگینامه_احمد_متوسلیان 💌 ✔ 📬 🔸️"قسمت بیست و هفتم" 🔸️ 📪 📎 🏷 گستره مهر و عطوفت #احمد_متوسلیان علاوه بر مردم وفادار به انقلاب، خانواده های ضدانقلابیون را هم دربر می گرفت و در همین رابطه، #شهید_سید_محمدرضا_دستواره گفته است: 《...دوهزار تومن در ماه حقوق می‌گرفت. بعد زنی آمد جلوی #سپاه_مریوان نشست و گفت: "شوهرم شده تفنگچی کوموله. حالا خرجی ندارم، گرسنه ام." از همان دوهزار تومان خودش به آن بنده خدا داد. علاوه بر حقوقی از #سپاه می گرفت، می رفت تهران و از پدر خودش هم مبلغی می گرفت و می آورد آنها را خرج مردم محروم #کردستان می‌کرد. می‌آمد و از جیب خودش به محرومین کردستان پول می‌داد؛ خدا شاهد است...》 #متوسلیان برای این که بتواند چنین آرامشی را در #مریوان حاکم کند، از تمامی پتانسیل موجود استفاده می کرد. ↘️ 🔻 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار نوشته سردار گلعلی بابایی 📸 معرفی عکس: ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ - خداحافظی #حاج_احمد_متوسلیان و #شهید_دستواره از مردم مریوان و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ رزمی برای شرکت در عملیات غرورآفرین #فتح_المبین #رئیس_جمهور_مریوان #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #حاج_احمد #حاجی_متوسلیان #سردار_دلها #سردار_بی_نشان #دفاع_مقدس #شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله #لشکر_27_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat 🆔
💗 حاج احمد 💗
😎 😄 ✔ 🔻 🎁 آسایش و امنیتی که در حاکم شده بود، علاوه بر مردم بومی منطقه، رزمنده های حاضر در این شهر را هم آسوده خاطر کرده بود. طوری که آنها را به فکر و تشکیل زندگی می‌انداخت. کما اینکه چند نفر از نیروهای سپاه مریوان در همان شرایط جنگی تن به دادند. جواد اکبری یکی از کسانی که دُم به تَله داد و در کرد، می‌گوید: "...آن روز حمّام کرده بودم و لباس تمیز به تن داشتم. من نیروی داوطلب بودم و لباس سپاه نمی پوشیدم؛ امّا آن شب استثنائاً لباس پوشیدم. اوایل شب در حضور نداشت و ساعت یک نیمه شب بود که تازه از راه رسید. ما با بچّه ها در حیاط ایستاده بودیم که آمد. می خواستم جریان ازدواجم را به بگویم، امّا نمی شد. مدام نیروهای مریوانی، غیر مریوانی و افراد بسیج و سپاه با او کار داشتند. نمی‌دانم چه شد که یک دفعه جلو رفتم و با صدای بلند گفتم:😬 ...بس کنید دیگر. نوبتی هم که باشد نوبت من است. من هم با کار دارم.😧 بعد هم دست را گرفتم و او را کنار کشیدم. گفت: جواد چی شده؟ گفتم: می‌خواهم چیزی به تو بگویم. گفت: جریان چیست؟ گفتم: من می خواهم ازدواج کنم!😄 گفت: چی؟ ازدواج کنی؟ با چه کسی؟ گفتم: با یکی از خواهرهای امدادگر مشغول در بیمارستان. الان هم آمده ام اینجا شما را دعوت کنیم که در جشن ما شرکت کنی.🤗 رو به بچه‌ها کرد و گفت: ؛ راه بیفتید برویم به جشن عروسی.😄 با همان لباس گرد و خاکی به منزل مجتبی عسگری رفتیم. یک اتاق خانم ها بودند و یک اتاق آقایان. در همان اتاق ها هم سفره شام پهن شد. چند عکس یادگاری هم با انداختیم.😎 آن شب چون ما تا آخر شب منتظر مانده بودیم، به همین دلیل نتوانستیم شام خوبی تهیه کنیم؛ ناچار چند و گرفتیم و شام عروسی به خلق الله، نان و هندوانه و خربزه دادیم. ساده بود؛ امّا خیلی چسبید..."🍉🍉🍉 📸 تصاویر سردار جواد اکبری - جانشین در سپاه مریوان 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
↙️ ↘️ ✔ 🔸️قسمت بیست و هشتم 🔸️ 🏷 🔖 💌 ایام حضور در سرشار از خاطراتی است که در سینه هم رزمانش سنگینی می کند که به قدر مقدور گفته شد؛ امّا علاوه بر خدماتی که و دیگر هم رزمانش به مردم ارائه می‌دادند، آنان در مدت زمان حضورشان در این شهر با چندین رشته عملیات نظامی توانستند ضربات سختی به ضد انقلابیون و ارتش رژیم بعثی عراق وارد نمایند که از جمله آنها می‌توان به عملیات‌های: 💥 - آزادسازی منطقه استراتژیک ؛ مرکز ستاد مشترک ضدانقلاب در مناطق کردنشین غرب کشور - مقابله با یورش مستمر نیروهای سپاه یکم ارتش بعث و گروهک های مسلح ضدانقلاب از تیرماه تا پایان اسفند ۱۳۵۹ - آزادسازی قله سوق الجیشی - بازپس‌گیری پاسگاه مرزی ژالانه؛ تصرف دکل مرزی کمانجیر، مشرف به خاک عراق - تسخیر ارتفاع ۲۸۹۰ متری اورامان تخت - تصرف منطقه مرزی ملخور و قله مرتفع دالانی؛ مشرف بر شهرهای خرمال، بیاره، طُوَیله، سید صادق و شانه دری عراق از چهارم فروردین تا هشتم خرداد ۱۳۶۰ - آزادسازی ارتفاعات استراتژیک در نوار مرزی - و تسخیر ۲۴ ساعته شهر عراقی در تاریخ یازدهم تا سیزدهم تیر ۱۳۶۰ ...و سرانجام آزادسازی جاده به در مرداد ماه ۱۳۶۰ 📚 📚 ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👋 😧 ✔ 💥 💎 در پادگان بانه که بودیم، نه غذایی، نه امکاناتی، هیچ چیز نداشتیم. قیافه ها از زور گرسنگی زرد شده بود. تا اینکه تصمیم گرفت که هر طور شده ما را به کرمانشاه منتقل کند. دنبال این بودیم که شرایط مهیا شود تا بتوانیم از پادگان بیرون برویم و خودمان را به کرمانشاه برسانیم. فرمانده پادگان به هیچ وجه با ما همکاری نمی کرد. بالاخره در اواسط بهمن ۱۳۵۸ چندتا هلیکوپتر آمدند و داخل پادگان نشستند. به فرمانده پادگان گفت: "این هلیکوپتر باید تعدادی از نیروهای ما را ببرد کرمانشاه." فرمانده هم گفت: "نه! ما اجازه چنین کاری را نداریم و چنین کاری هم نمی کنیم." 🙄 بچه ها را جمع کرد دور و خودش هم ضامن یک را کشید و بغل هلیکوپتر ایستاد. گفت: "اگر از اینجا بلند شود، من آن را دود می کنم و می فرستم هوا. مگر اینکه بچه های ما را ببرد." 😊 کار به درگیری کشید. بالای ساختمانی که در آن مستقر بودیم، یک کالیبر ۵۰ داشتیم. یکی از بچه‌ها پشت کالیبر ۵۰ آماده ایستاده بود که اگر درگیر شدیم، هوای ما را داشته باشد. آن زمان در ارتش تک و توک افراد خائنی بودند و چنین مشکلاتی را به وجود می آوردند. پایش را کرده بود توی یک کفش که باید بچه‌های ما با همین هلیکوپترها از اینجا بروند.😡 سرهنگی که فرمانده پادگان بود می‌گفت نمی‌شود. تا اینکه با عصبانیت یک سیلی خواباند توی گوشش و او هم با سر رفت توی و... تسلیم شد. 😄 به غیر از چهار، پنج نفر که من هم جزو آن‌ها بودم، بقیه سوار هلی‌کوپتر شدند. چون دیگر همراهشان نبود. آنها را به جای در پیاده کرده بود. ما چهار، پنج نفر با در پادگان ماندیم. بعد از رفتن بچه ها، چند روز بعد یک هلی‌کوپتر مقداری امکانات آورد و قرار شد ما چند نفر که باقی مانده بودیم، با آن هلیکوپتر به کرمانشاه برویم. این بار هم درگیری لفظی پیش آمد؛ امّا جناب سرهنگ، فرمانده پادگان، سعادت خوردن سیلی های آبدار را نیافت و ما سوار شدیم و رفتیم کرمانشاه و با آن پادگان وداع کردیم.✋ 💌 🔻 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، خاطرات سردار جانباز - فرمانده گردان ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) 🚩 🆔 @yousof_e_moghavemat 🆔
💗 حاج احمد 💗
🔎 🏷 ↘️ 👈 قسمت بیست و نهم👉 ✔ 📬 🍁 مهرماه سال ۱۳۶۰ به همراه ؛ فرمانده سپاه شهرستان پاوه و ؛ فرمانده سپاه استان همدان به سفر حج مشرّف شدند. این سه نفر به محض رسیدن، یک تیم تبلیغاتی درست کردند و مدام داخل بعثه ها و چادرهای حجاج کشورهای اسلامی می‌رفتند و با حاجی ها حشر و نشر داشتند. علی رغم آن که اکثر اعضای کاروان بچه های پرشور بودند، ولی و اصلاً عالم دیگری داشتند. اولین اقدام پیدا کردن چند نفر مترجم و افراد مسلّط به زبان‌های عربی و انگلیسی در بین حجاج ایرانی بود. او اصرار زیادی داشت که ما باید با استفاده از این مترجمین به صورت کتبی و شفاهی پیام معنوی انقلاب مان را به حاجیانی که از چهار گوشی دنیا به عربستان آمده بودند، ابلاغ کنیم.😎 📢 💠 بعد از مراجعت از سفر حج، متوسلیان با اشاره به یکی از حوادث جالب و شیرینی که حاصل تیزهوشی به شمار می رفت، به یکی از همرزمانش گفته بود: "...من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم؛ اما پاک روی دستم زده بود.✔ روز تظاهرات حاجیان ایرانی در مکه یک سری از این تصاویر کوچک برچسب دار را توی جیب دشداشه خودش مخفی کرده بود. هر چند لحظه یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب را کف دستش مخفی کرده بود، به طرف مامورین پلیس سعودی می‌رفت، دست در گردن آنها می‌انداخت و با آنها معانقه می‌کرد.👀🙋‍♂️ ناغافل می دیدی صدای خنده جمعیت بلند شده! نگو معانقه کردن برای بهانه‌ای بود تا بتواند خیلی راحت تصویر را به پشت کلاه کاسکت سفیدرنگ مامورین پلیس سعودی بچسباند. پلیس‌های بینوا هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بودند، دائم به آنها چشم غرّه می‌رفتند.😄 آن روز با این ترفند زیرکانه، حدود ۵۰-۶۰ نفر از مأمورین قلدر سعودی، ناخواسته و ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر مفتخر شدند.😁 _______________________________________________ 📸 معرفی تصویر اول: اواخر مهر ۱۳۶۰، مدینه منوره، دامنه کوه احد ایستاده از راست: (حسین شریعتمداری، ، ناشناس، ، ناشناس) نشسته از راست: (ناشناس، ) 📚 برگرفته از کتابهای جذاب و خواندنی و - با تخلیص و اختصار ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📬 📮 ✔ 👈 قسمت سی ام👉 🍁 💕 💠 پس از بازگشت از این سفر معنوی، در رابطه با وقایع مهم این سفر گفته بود: "...حین طواف دور خانه خدا بود که بنده، برادر عزیزمان و زیر ناودان طلای کعبه، با هم وعده گذاشتیم و عهد بستیم که در بازگشت به ایران، با هم کار کنیم." سفر حج و تجارب ارزشمند حاصل از این سفر معنوی، پیوند عمیقی در میان ، و به وجود آورد. الفتی مستحکم که به فاصله کوتاه پس از این سفر، زمینه ساز همکاری و رزم مشترک آن سه در حساس ترین بُرهه‌های گردید. در همین رابطه عملیات محمّد رسول الله (ص) بر اساس 《طرح عملیاتی کربلای ۱۰》؛ مصوّبِ فرماندهی مشترک قرارگاه تازه تاسیس کربلا، در منطقه عمومی - با هدایت و فرماندهی مشترک و در اوایل زمستان ۱۳۶۰ به مرحله اجرا درآمد. 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی - صفحات ۷۷ و ۷۸ و ۷۹ 📸 معرفی تصاویر تا آن لحظه: : فرمانده سپاه مریوان : فرمانده سپاه همدان : فرمانده سپاه پاوه 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 📨 ✔ 🔹️ قسمت سی و یکم 🔸️ 🏷 🌸 💠 دستاورد نبرد سخت و طاقت فرسای زمستانی (ص) ، آزادسازی پاسگاه مرزی طویله، ارتفاع ملگاه، ارتفاع پشغله، ارتفاع سمت چپ پاسگاه مرزی طویله عراق، نفوذ به شهر عراقی طویله و انهدام مقر ستاد فرماندهی تیپ ۱۱۶ سپاه یکم عراق و استخبارات این شهر بوده است. با این همه، اگرچه عملیات (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در رسیدن به هدف اصلی طراحان آن، یعنی انحراف اذهان فرماندهان ارتش بعثت از جبهه طریق القدس و کمک به تثبیت فتح‌الفتوح بستان، قرین موفقیت گشت؛ اما سختی ها و رنج های این نبرد زمستانی به سان جراحتی عمیق، روح پرصلابت و را آزرد. 📮 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، ص ۷۰ 🔎 💠 📸 معرفی عکس: ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰، بیمارستان ، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📨 📬 👈 قسمت سی و دوم 👉 🏷 🍁 💠 از حوادث غیرمترقبه پس از عملیات محمد رسول الله (ص)، سفر ، فرماندهی کل "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" به منطقه عملیاتی مزبور در روز چهاردهم دی ۱۳۶۷ بوده است. مشاهده توانمندی‌ها و لیاقت های فرماندهان سپاه و یعنی و ذکر شده است. فرمانده کل سپاه پس از اینکه از نزدیک شایستگی‌های این دو فرمانده را مشاهده کرد، پیشنهاد تشکیل یک تیپ رزمی را به آنها داد. سپس از خواست تا جهت نهایی شدن این طرح به تهران عزیمت نماید. در تهران و طی جلسه‌ای با حضور و تنی چند از فرماندهان ارشد سپاه، تشکیل تیپ به صورت قطعی مورد توافق طرفین قرار گرفت و €متوسلیان بلافاصله برای گردآوری نفرات و کارهای مورد نیاز به بازگشت./ ص ۷۹ و ۸۰ 📮 📸  تابستان ۱۳۶۰، ، منطقه سراب (استان کرمانشاه) - از راست: ( ، ، ) 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند نوشته ✏ 🔍 🔖 @yousof_e_moghavemat