🌷 #چقدر_پیر_شده_ای 💕
«... #حاجی برای رفتنش دعا می کرد، من برای ماندنش. قبل از عملیات #خیبر آمد به من و بچه ها سر بزند. خانۀ ما در اسلام آباد غرب، خرابی پیدا کرده بود. #حاجی که آمد، برایش توضیح دادم که خانه اینطور شده، بنایی کرده اند و الآن نمی شود آنجا ماند. سرما بود و وسط زمستان؛ امّا #حاجی وقتی کلید انداخت و در را باز کرد، جا خورد. گفت: «خانه چرا به این حال و روز افتاده؟»
انگار هیچکدام از حرفهای مرا نشنیده بود. خانم حاج عباس کریمی خیلی اصرار کرد آن شب برویم منزل آنها. #حاجی قبول نکرد، گفت: «دوست دارم خانۀ خودمان باشیم.»
رفتیم داخل خانه. وقتی کلید برق را زد و توی صورتش نگاه کردم، دیدم پیر شده. #حاجی با آن که ۲۸ سال داشت، همه فکر می کردند جوان ۲۲ ساله است؛ حتی کمتر. آن شب من برای اولین بار دیدم گوشه های چشمش چروک افتاده، روی پیشانیش هم. همان جا زدم زیر گریه، گفت: «چه به سرت آمده؟ چرا این شکلی شده ای؟»
#حاجی خندید، گفت: «فعلاً این حرف ها را بگذار کنار که من امشب یواشکی آمده ام خانه. اگر فلانی بفهمد، کله ام را می کند!» و دستش را مثل چاقو روی گلویش کشید. بعد گفت: «بیا بنشین اینجا، با تو حرف دارم.» نشستم.
گفت: «تو می دانی من الآن چی دیدم؟» گفتم: نه
گفت: «من جدایی مان را دیدم.» به شوخی گفتم: «تو داری مثل بچه لوس ها حرف می زنی!»
گفت: «نه، تاریخ را ببین. خدا هیچ وقت نخواسته عُشّاق، آنهایی که خیلی به هم دل بسته اند، با هم بمانند.»
من دل نمی دادم به حرفهای او، مسخره اش کردم، گفتم: «حالا ما لیلی و مجنونیم؟»
#حاجی عصبانی شد، گفت: «من هر وقت آمدم یک حرف جدی بزنم تو شوخی کن! من امشب می خواهم با تو حرف بزنم. در این مدت زندگی مشترکشان یا خانۀ مادرت بوده ای یا خانۀ پدری من، نمی خواهم بعد از من هم اینطور سرگردانی بکشی. به برادرم می گویم خانۀ #شهرضا را آماده کند، موکت کند که تو و بچه ها بعد از من پا روی زمین یخ نگذارید، راحت باشید.»
بعد من ناراحت شدم، گفتم: «تو به من گفتی دانشگاه را ول کن تا با هم برویم لبنان، حالا...»
#حاجی انگار تازه فهمید دارد چقدر حرف رفتن می زند، گفت: «نه، اینطور ها که نیست، من دارم محکم کاری می کنم، همین.»
📚 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی #ماه_همراه_بچه_هاست ، به نقل همسر #شهید_حاج_ابراهیم_همت
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔎 #زندگینامه_احمد_متوسلیان 🏷
↘️
👈 قسمت بیست و نهم👉
✔
📬
🍁 مهرماه سال ۱۳۶۰ #احمد_متوسلیان به همراه #محمد_ابراهیم_همت ؛ فرمانده سپاه شهرستان پاوه و #محمود_شهبازی ؛ فرمانده سپاه استان همدان به سفر حج مشرّف شدند. این سه نفر به محض رسیدن، یک تیم تبلیغاتی درست کردند و مدام داخل بعثه ها و چادرهای حجاج کشورهای اسلامی میرفتند و با حاجی ها حشر و نشر داشتند. علی رغم آن که اکثر اعضای کاروان بچه های پرشور #سپاهی بودند، ولی #متوسلیان #همت و #شهبازی اصلاً عالم دیگری داشتند. اولین اقدام #همت پیدا کردن چند نفر مترجم و افراد مسلّط به زبانهای عربی و انگلیسی در بین حجاج ایرانی بود. او اصرار زیادی داشت که ما باید با استفاده از این مترجمین به صورت کتبی و شفاهی پیام معنوی انقلاب مان را به حاجیانی که از چهار گوشی دنیا به عربستان آمده بودند، ابلاغ کنیم.😎
📢
💠 بعد از مراجعت از سفر حج، #حاج_احمد متوسلیان با اشاره به یکی از حوادث جالب و شیرینی که حاصل تیزهوشی #حاج_همت به شمار می رفت، به یکی از همرزمانش گفته بود: "...من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم؛ اما #حاج_همت پاک روی دستم زده بود.✔
روز تظاهرات حاجیان ایرانی در مکه یک سری از این تصاویر کوچک برچسب دار #حضرت_امام را توی جیب دشداشه خودش مخفی کرده بود. هر چند لحظه یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب را کف دستش مخفی کرده بود، به طرف مامورین پلیس سعودی میرفت، دست در گردن آنها میانداخت و با آنها معانقه میکرد.👀🙋♂️
ناغافل می دیدی صدای خنده جمعیت بلند شده! نگو معانقه کردن برای #حاج_همت بهانهای بود تا بتواند خیلی راحت تصویر #حضرت_امام را به پشت کلاه کاسکت سفیدرنگ مامورین پلیس سعودی بچسباند. پلیسهای بینوا هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بودند، دائم به آنها چشم غرّه میرفتند.😄
آن روز با این ترفند زیرکانه، #حاج_همت حدود ۵۰-۶۰ نفر از مأمورین قلدر سعودی، ناخواسته و ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر #حضرت_امام مفتخر شدند.😁
_______________________________________________
📸 معرفی تصویر اول: اواخر مهر ۱۳۶۰، مدینه منوره، دامنه کوه احد ایستاده از راست: (حسین شریعتمداری، #حاج_احمد_متوسلیان، ناشناس، #حاج_محمدابراهیم_همت، ناشناس)
نشسته از راست: (ناشناس، #حاج_محمود_شهبازی )
📚 برگرفته از کتابهای جذاب و خواندنی #در_هاله_ای_از_غبار و #ماه_همراه_بچه_هاست - با تخلیص و اختصار
#حاجی_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
#دفاع_مقدس
🆔
@yousof_e_moghavemat
💟 #فرمانده_قلبها 💕
🍁
🍂
«...صادق آهنگران؛ مدّاحِ خوش الحانِ جبهههای نبرد از حال و روز #همت پس از عملیات والفجر-۱ میگوید:
...#شهید_حاج_ابراهیم_همت ، فرمانده #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ ، یکی از فرماندهان بسیار پرانرژی، مومن و متعهّد، پرکار و در عین حال، دل نازک بود. #حاج_همت به حدّی احساساتی بود، که بعضی مواقع با خودم میگفتم، ایشان با این روحیهی عاطفی، چطور میتواند نیروهایش را کنترل کند. این خصوصیات، #حاج_همت را دوست داشتنیتر کرده بود.»
💠 منبع زیرنویس: کتاب #ماه_همراه_بچه_هاست ، صفحه ۱۴۶
#شهید_همت
#حاج_ابراهیم_همت
@yousof_e_moghavemat
💟 #فرمانده_قلبها 💕
🍁
🍂
«...صادق آهنگران؛ مدّاحِ خوش الحانِ جبهههای نبرد از حال و روز #همت پس از عملیات والفجر-۱ میگوید:
...#شهید_حاج_ابراهیم_همت ، فرمانده #لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، یکی از فرماندهان بسیار پرانرژی، مومن و متعهّد، پرکار و در عین حال، دل نازک بود. #حاج_همت به حدّی احساساتی بود، که بعضی مواقع با خودم میگفتم، ایشان با این روحیهی عاطفی، چطور میتواند نیروهایش را کنترل کند. این خصوصیات، #حاج_همت را دوست داشتنیتر کرده بود.»
💠 منبع زیرنویس: کتاب #ماه_همراه_بچه_هاست ، صفحه ۱۴۶
📚 #معرفی_کتاب
◀ عنوان کتاب: ماه همراه بچه هاست (سرگذشت نامه سردار #شهید_محمد_ابراهیم_همت )
◀ نویسنده: گلعلی بابایی
◀ ناشر: نشر صاعقه، تهران
◀ نوبت چاپ: سوم، ۱۳۹۳
◀ تعداد صفحه: ۲۷۱
◀ قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان
#شهید_همت
#حاج_ابراهیم_همت
@yousof_e_moghavemat