eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان شهید آوینی درباره شهید رحمانیان : « باطن مصفای حاج علی اکبر در چهره‌ مردانه‌اش تجلی داشت و ما را اگر چشم باطن بخشیده بودند تقدیر شهادت را در عمق چشمانش در شکوفه‌های خنده و در وسعت ناصیه‌اش می خواندیم همه یک یک او را در آغوش گرفتند و نشان خاک را بر پیشانی‌اش بوسیدند و او را به امان خدا سپردند اما هیچ یک از ما آن تقدیر نزدیک را در نیافت . صبح روز عملیات، در سنگرهای تازه تسخیر شده‌ دشمن بار دیگر حاج علی اکبر رحمانیان را ملاقات کردیم آنها قصد داشتند که از همین محور رأس البیشه حاشیه‌ اروند را تا خور به تصرف در بیاورند امروز که بار دیگر به این صحنه‌ها می‌نگرم گفته‌های مادرش را به خاطر می‌آورم که آرام و مطمئن می‌گفت : . کاش که من بیش‌تر (از یک) پسر داشتم که در راه خدا صدقه‌ سر علی اکبر امام حسین {ع} می‌دادم روزی که برای رفتن به سپاه خداحافظی کرد، گفتم اول صدقه‌ سر علی اکبر امام‌ حسین {ع} تو را دادم دوم هر چه خدا قابلمان دانست خدا این قربانی را قبول کند هدیه‌ ناقابلی که دادم امانت خودش بود » @yousof_e_moghavemat
‌‌‌‌‌‌‌┄༻‌‌‌‌‌‌‌‌┄༻‌‌‌‌‌‌‌‌┄༻‌‌‌‌‌‌‌‌┄༻‌‌‌‌‌‌‌‌┄༻‌ 🔘کلاس تاکتیک بود در میدان موانع دانشجوها باید با موانع از جمله سیم خاردار آشنا می شدند و به صورت سینه خیز از موانع عبور می کردند. حاج ابراهیم از آن فرماندهان نبود که فقط دستور دهد به همین جهت نه تنها اولین نفر وارد میدان موانع شد که حتی لباس تنش را هم کمتر کرده بود که دانشجویان را بهتر درک کند. 🌾وقتی که از خارها گذشتیم و نفس نفس زنان روی زمین افتادیم ,آمد و برایمان روضه از خارهای کربلا و شام خواند؛ بیخود به او لقب عارف مجاهد را نداده اند. ابراهیم عشریه همان باکری و همت و چمران بود آخر هم در دفاع از حرم بی بی زینب سلام الله علیها شهید شد.. 🌷 @yousof_e_moghavemat
🌹 یادی از سردار شهید یوسف کلاهدوز ✳️《مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردن. منتظر بودم یوسف بیاد و بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریانو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشماش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت: تقصیر منه که اینقدر تورو با حامد تنها میذارم، منو ببخش. من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.》 🎙 همسر سردار شهید یوسف کلاهدوز 📚 نیمه پنهان ماه، ج۸، ص۳۰ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 سبز پوشان سپاه ادامه دهنده خط سرخ شهادت و قیام حسینی بودند و یکی از ثمرات این شجره طیبه در زمان حاضر پاسداران بودند که با فداکاری و ایثار جان خود آرمان های شهدای دفاع مقدس را عینیت بخشیدند. 🎞👆 فیلمی کوتاه از لحظه بوسیدن آرم سپاه، توسط ، @yousof_e_moghavemat
🌷شهید عبدالکریم گلخنی معاون مخابرات تیپ ۳۳المهدی(عج) در دوران دفاع مقدس شهيد عبدالکريم گلخني کوشک قاضی در سال 1339 در فسا دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم گذراند سپس در دانشگاه در رشته فیزیک پذیرفته شد. در حال تحصیل بود که جنگ شروع شد که به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست و به جبهه اعزام و با سمت معاون مخابرات خدمت کرد. عبدالکريم در بيست و يکم مرداد ماه سال 1362 در عمليات والفجر دو در جبهه حاج عمران بر اثر اصابت ترکش به صورت شهيد شد و چند ماهي نيز مفقودالاثر بود تا اين که بعد از پيدا شدن پيکر پاک و مطهرش او را در قطعه ي شهداي فسا طي مراسم باشکوهي به خاک سپرده شد. نفر وسط نشسته @yousof_e_moghavemat
امام علی علیه السلام: برترین زهد، پنهان داشتن زهد است أفضَلُ الزُّهدِ إخفاءُ الزُّهدِ نهج البلاغه، حکمت 28 @yousof_e_moghavemat
اربعینی‌ام کن مولا جان قبه‌یِ حسین را نذرِ دعا برایِ آمدنت کرده‌ام ... یارب فرج امام ما را برسان @yousof_e_moghavemat
اگر ملت یک گلوله داشته باشد،همان را به سینه ی اسرائیل رها میکند @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 «...هنوز شیطنت های آن دوران یادم نرفته است. وقتی زنگ خانه را می‌زد، سریع می رفتم توی کمد پنهان می‌شدم. عبّاس، کفش های من را جلوی در می‌دید؛ امّا وقتی می آمد داخل، خبری از من نبود. همه جا را می‌گشت تا پیدایم کند. بعد، من یک دفعه می پریدم جلویش؛ درست مثل بچّه ها. با اینکه زیاد نمی دیدمش، امّا روزهای خوبمان خیلی زیاد بود. روزهایی که عبّاس بود، خیلی بهمون خوش می‌گذشت. اصلاً نمی فهمیدم کی آمده که حالا وقت رفتنش شده باشد؛ امّا تا زمزمه‌های رفتنش شروع می شد، تمام غم دنیا می آمد سراغم. هر وقت می‌خواست برود منطقه، خیلی گریه می کردم. بهم می گفت: "من توی جبهه تحرک دارم و مدام بدو بدو می‌کنم، امّا نمی‌دانم چرا تو به جای من لاغر می شوی!" وقتی نبود، خیلی اذیت می‌شدم. غم و غصّه نبودنش، آبم می‌کرد؛ امّا قول و قراری داشتیم که نمی شد زیرپا بگذاریم. یعنی عبّاس نمی توانست بپذیرد. روزبه‌روز وابستگی من به او بیشتر می شد. بهش می گفتم: "اشتباه کردم که قبول کردم، نمی شود دیگر جبهه نروی؟ یا اینکه کمتر بروی؟" همیشه می‌گفت: "آنقدر می می‌روم تا جنگ تمام بشود." هیچ فکر نمی‌کرد جنگ هم یک روز تمام می‌شود و او برمی‌گردد سر خانه و زندگی و ادامه تحصیلاتش. می گفت: "اگر جنگ عراق هم تمام بشود، کار ما هنوز ادامه دارد؛ تا جایی که همه مردم دنیا بگویند...» (به نقل از سرکار خانم سمیه جهانگیری، همسر سردار بزرگوار و سلحشور سپاه اسلام، رئیس ستاد ، ) 🔰 📖 📙 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، نوشته ، صفحات ۱۲۲ و ۱۲۳ 📸 شناسنامه عکس: پاییز ۱۳۶۲ ، اردوگاه شهید بروجردی - قلّاجه - عملیات 🌸 💐 🌸 @yousof_e_moghavemat