eitaa logo
کانال مداح اهل بیت علیهم السلام حاج یوسف ارجونی
466 دنبال‌کننده
828 عکس
798 ویدیو
23 فایل
کانال مداح اهل بیت (ع) حاج یوسف ارجونی http://eitaa.com/yousofarjonei مولودی وعروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️ ملائکه مقرّب خدا، در پی فرصت جهت آستانْ بوسیِ حضرت باقرالعلوم "علیه‌السلام"... راوی گوید: من به خدمت امام صادق "علیه‌السلام" رسیدم و آن حضرت مشغول نماز بودند. پس از آنکه از نماز فارغ شدند، فرمودند: 🍀 يك روز نماز صبح را با پدرم خواندم بعد از نماز، پدرم مشغول تسبيح شد، در اين ميان پيرمردى بلند قامت كه موى سر و صورتش سفيد شده بود، آمد و بر پدرم سلام و عرض ارادت نمود. ☘ پشت سر او جوانى آمد و بر پدرم سلام و عرض ادب كرد و دست پيرمرد را گرفته و به او گفت: قیام کن تا بریم؛ به تو دستور نداده‏اند تا که الان اينجا بيایی! 👈 وقتى هر دو آن‌ها رفتند، گفتم:پدر جان! آن پير مرد و آن جوان كه بود؟  پدرم فرمودند: 📋 واللَّهِ هَذَا مَلَكُ الْمَوْتِ وَ هَذَا جَبْرَئِيلُ. 🔹 به خدا قسم آن پيرمرد "مَلِك الموت" و آن جوان "جبرئيل" بود. 📚المناقب، ج۴ ص۱۸۸ ✍ ای به سينه‌ات پنهان، گنج‌های قرآنی علم را شكافنده با كلام نورانی مظهر جمال حق در لباس انسانی هم سپهر را محور هم وجود را بانی كُنيه‌ات أبا جعفر، خود «محمّد» ثانی اي مدينه‌ی دلها تا ابد بقيع تو چرخ پير با عمرش كودك رضيع تو آسمان مطيعش باد هر كه شد مطيع تو عرش كبريا ز آغاز خانۀ رفيع تو بلكه عرشيان را بر خاك تو است پيشانی
🔰 اهل اشک بر اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام، با همین اشک‌ها، حضرت باقرالعلوم علیه‌السلام را بر بالای جنازه خود حاضر می‌کنند... در روایت آمده است: عدّه‌ای به خدمت امام باقر علیه‌السلام رسیدند که فردی از آنان درگذشته بود و عرضه داشتند: دوست داریم شما بر او نماز گزارید. امام علیه السلام درنگی نموده، آنگاه فرمودند: بروید و خودتان او را دفن کنید! 🔹 پس آن گروه – در حالی که گویا مرگ بر چهره هایشان سایه افکنده بود - بیرون آمدند. به هنگام خروج، یکی از آنان رو به إمام علیه‌السلام نمود و عرض کرد: 📋 إنّهُ كانَ مُسرِفاً عَلَی نَفسِه، و لكنْ قَد كانَت فِيه خِصلةٌ: ما ذُكِرتُم عِندَه إلّا فَاضَت عَيناه. 🔻اگرچه آن میّت اهل گناه و معصیت بوده، اما یک خصلت خوب داشت و آن اینکه هر گاه از شما اهل بیت علیهم‌السلام یادی به میان می آمد، اشک چشمانش به جوشش می‌افتاد. 👈 در این هنگام امام باقر علیه‌السلام فرمودند: 📋 اللَّه أكبَر! زَلَّت لَهُ قَدَمٌ و ثَبَتَتْ لَه أُُخریٰ 🔻الله اکبر! پس گرچه یک گامش به لغزش رفته، اما گام دیگرش برجای مانده است! 🔹 آنگاه امام علیه‌السلام برخواستند و بر او نماز گزارده و بر قبرش ایستادند تا آن که دفنش کردند. 📚مکارم اخلاق النبی و الأئمه علیهم‌السلام، ص۲۹۳ ✍ گر لطف دوست می‌طلبی از غمِ «حسین» آتش بگیر اول و آتش بزن به خَلق ...
🔰 ما کسی را «عاشقِ‌اهل‌بیت» حساب می‌کنیم که دائماً به زیارت سیدالشهداء «صلوات‌الله‌علیه» برود... در روایتی إمام باقر علیه‌السلام فرمودند: 🔖 هر که می‌خواهد به یقین بداند که از اهل بهشت است، محبّت ما را به قلبش عرضه کند، پس اگر آن را پذیرفت، مومن است. 📋 وَ مَنْ کَانَ لَنَا مُحِبّاً فَلْیَرْغَبْ فِی زِیَارَةِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام 🔻 و هر که محبت ما را در دل دارد، باید که به زیارت قبر مطهر امام حسین علیه‌السلام نیز مشتاق باشد. 📋 فَمَنْ کَانَ لِلْحُسَیْنِ علیه‌السلام زَوَّاراً عَرَفْنَاهُ بِالْحُبِّ لَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ 👈 و هر که مکرّر به زیارت امام حسین علیه‌السلام برود، ما اهلبیت، او را از محبّان و دوستداران خودمان می‌شناسیم و او اهل بهشت خواهد بود. 📋 وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحُسَیْنِ علیه‌السلام زَوَّاراً کَانَ نَاقِصَ الْإِیمَانِ 🔻و هر که مکرّر به زیارت امام حسین علیه‌السلام نرود، ایمانش ناقص است. 📚 کامل الزیارات؛ ص۱۹۳ ✍ گاهی ما خودمان را «عاشق» حساب می‌کنیم و گاهی آن‌ها ما را «عاشق» حساب می‌کنند ... فرق بین این دو، بسیار است ...
🩸آن «زین»، دائماً در پیش چشم ما آویخته است.... در روایتی امام صادق علیه السلام فرمودند: 📋ذَلکَ السَّرْجُ عِنْدَ آلِ مُحَمَّدٍ «علیهم‌السلام» مُعَلَّقٌ ▪️آن زین (زینی که توسط آن حضرت را مسموم نمودند) نزد ما اهل‌بیت «علیهم‌السلام» آویخته است. 🔖 و هر وقت در آن نظر می‌کنیم شهادت پدرم را به خاطر می‌آوریم و آن زین، آویخته خواهد بود تا طلب خون خود را از دشمنان بگیریم. 📚الخرائج، ص۲۳۰ 📚جلاءالعیون،ص۸۶۲ ✍ آه یا إمام صادق علیه‌السلام... آیا این «زین» بیشتر بر دل شما اهل‌بیت علیهم‌السلام داغ گذاشت؟ یا آن «زین» که امام زمان علیه‌السلام این‌گونه از آن یاد می‌کند: 📜 ... فَلَمّا رَأیْنَ النِساءُ جَوادَکَ مَخْزیاً، وَ نَظَرْنَ سَرجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیَاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدوُرِ، ناشِراتُ الشُّعُور، لاطِماتُ الخُدوُدِ... ▪️ای جدّ بزرگوار من! چگونه یاد بیاورم آن منظره دلخراش را که بانوان حرمت، اسب تو را خوار و شرمنده دیدند، که زینش واژگون شده است، از خیمه‌ها بیرون آمدند، در حالی که موهای خود را پریشان نموده و سیلی بر چهره خود می‌زدند... 📝 یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار آمد بسوی خیمه‌ی ما اسب بی سوار دیدم که عمه های حزینم به سوز و آه اطرافِ ذوالجناح گرفتند، ناله دار اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ اما چو دید پرسشِ طفلانِ بی قرار ناچار بازگشت به گودالِ قتلگاه پس در پی اَش زنان و عزیزان، نقابدار ای وایِ من، خدا نکند قسمتِ کسی دیدیم آنچه را که ندیده ست روزگار از روی تلِ زینبیه، پیشِ دیده بود... تا انتهای حفره‌ی گودال، تارِ تار شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار والشمرُ جالسٌ، چه بگویم که پیشِ ما بر نیزه راسِ جدِّ غریبم شد آشکار... تنها وصیتم به شما حفظ روضه هاست تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار
🩸ذکر دائم إمام باقر‌ علیه‌السلام، «مصائب شهر شام» بود... در نَقل‌ها آمده است: 📋 کانَ يَذکرُ دُخولَه الشامَ عَلَى يزيد و يَقول: "دَخَلنا عَلَى يزيد، و نَحنُ اِثنا عَشَرَ غُلاماً مُغلَّلِينَ في الحَديدِ. ▪️إمام باقر‌ علیه‌السلام دائماً مصیبت وارد شدن به شهر شام و کاخ یزید ملعون را بازگو می‌کردند و می‌فرمودند: ما را پیش یزید بردند در حالی که دوازده پسر خردسال بودیم که دست و پای ما را در غل و زنجیر بسته بودند. 📚الإمامة و السیاسة،ج۲ ص۱۲ 📚سيرة الأئمة الاثني عشر علیهم‌السلام، ج۲ ص۹۹ ✍ چشمهای ترم از کودکیم تر شده است زندگی نامه من داغ مکرر شده است بدن لاغر و این قامت خم شاهد که روزها با چه غم دل شکنی سرشده است گاه میسوزم و گهگاه به خود میپیچم سوختن ارث من از روضه مادر شده است رد زنجیر و طناب است به دستم یعنی خاطرم از سر بازار مکدر شده است دَم آخر همه اهل و عیالم هستند شهر از ماتم این فاجعه محشر شده است زهر، امروز مرا از نفس انداخت ولی قاتلم زهر نه یک علت دیگر شده است بین بستر چقدر زار زدم وای حسین روضه ها در نظرم خوب مصوّر شده است باز انگار که با چشم خودم میبینم زینت دوش نبی طعمۀ لشگر شده است باز انگار که با چشم خودم میبینم ته گودال گل فاطمه پرپر شده است باز انگار که با چشم خودم میبینم نوک هر نیزه ای آماده‌ی یک سر شده است باز انگار که با چشم خودم میبینم غارت چادر و پوشیه ی خواهر شده است باز انگار که با چشم خودم میبینم درخیام نبوی قحطی معجر شده است سوختم پای غم آن شهِ افتاده نفس همدم هر سحرم خونه جگر بوده و بس
🩸هشامِ ملعون، سه روز امام باقر علیه‌السلام را پُشت دروازه شام، معطّل نگه‌داشت... در روایتی آمده است: 🥀 یک سال هشام بن عبدالملک برای حج به مکه رفت. در همان سال إمام باقر و فرزندش إمام صادق علیهماالسلام نیز به مکه رفتند. إمام صادق علیه السلام در مکه سخنرانی نمود و فرمود: 🔖 «ستایش خدای را که محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله را به حقیقت به مقام نبوت برانگیخت و ما را به وسیله او امتیاز بخشید. ما برگزیده خدا در میان مردم و نخبه بندگان و خلفاء او هستیم.سعادتمند کسی است که از ما پیروی کند و شقی کسی است که دشمن و مخالف ما باشد.» 🥀 مُسلمه برادر هشام این جریان را به او رسانید ولی هشام کاری نکرد تا به دمشق برگشت و ما به مدینه رفتیم. 🥀 هشام پیکی از شام فرستاد و به فرماندار مدینه دستور داد که پدرم و مرا به شام بفرستد! فرماندار ما را به شام فرستاد. إمام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 فَلَمَّا وَرَدْنَا مَدِینَةَ دِمَشْقَ حَجَبَنَا ثَلَاثاً ▪️وقتی وارد شهر دمشق شدیم، تا سه روز اجازه ورود به شهر را نداد... 📚أمان الاخطار، ص۵۲ 📚دلائل الإمامة، ص۱۰۴ ✍ پُشت دروازه ساعات معطّل ماندم غصّه عمهٔ سادات، گذشت از یادم شکر، این‌بار سخن از سرِ بازار نبود شکر، ناموس علی طُعمهٔ انظار نبود شکر، این‌بار سَری بر سرِ نِی سنگ نخورد شکر ،بر معجر زن‌های حرم چنگ نخورد... ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ ✍ ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم به یمن گریه‌ی شب تا به صبح بیدارم به آب می‌نگرم روضه میشود تکرار به یاد العطش روزهای دشوارم هنوز لحظه‌ی گودال خاطرم مانده هنوز فکر حسینم ، هنوز میبارم هنوز قابل لمس است جای دست سنان به تازیانه‌ی خود داده بسکه آزارم تمام کودکی‌ام با رقیه یکجا سوخت هنوز هم که هنوز است من عزادارم اگر که زنده‌ام امروز ، جان خود را من به عمه جان کتک خورده‌ام بدهکارم نرفته از نظرم عمه‌ام زمین میخورد نرفته از نظرم گریه های بسیارم هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا من این سیاهه‌ی غم را چگونه بشمارم تنم میانه‌ی بازار برده ها لرزید بلا کشیده‌ی شام سیاهْ بازارم
🔰 چشمِ قلبی اینچنینم آرزوست... جناب ابوبصير گوید: 🔹 در خدمت امام باقر علیه‌السلام وارد مسجد شدم؛ مردم در رفت و آمد بودند. امام علیه‌السلام به من فرمودند: از مردم بپرس مرا مى‏بينند! 🔸 ابوبصیر گوید: به هر كس برخورد كردم، پرسيدم: حضرت باقر «صلوات‌الله‌علیه» را نديده‌اى؟ تمام افراد می‌گفتند: «خیر؛ او را ندیده‌ایم!» با اينكه امام باقر عليه‌السلام همان جا ايستاده بودند. 🔹 تا اينكه ابوهارون مكفوف (نابينا) وارد مسجد شد. امام علیه‌السلام فرمودند: از او بپرس! رفتم و به ابوهارون گفتم: حضرت باقر «صلوات‌الله‌علیه» را نديده‌اى؟ ابوهارون گفت: مگر نمى‏بينى که آن حضرت همین‌جا ايستاده است؟! گفتم:(تو که نابینایی!) از كجا دانستى؟! ابوهارون گفت: 📋 وَ كَيْفَ لاَ أَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ سَاطِعٌ!  🔻 چگونه مکان امامم را ندانم در حالی که وجود مبارکش، نورى درخشان است! 📚الخرائج و الجرائح، ص۲۲۹. 📚إثبات الهداة، ج۴ ص۱۱۱. ✍ بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم لاله از رخسار تو چیدم ولی نشناختم همچو گل کز دیدن خورشید می‌خندد به صبح بر گل روی تو خندیدم ولی نشناختم کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو آمدم دور تو گردیدم ولی نشناختم در کنار مرقد شش گوشه جدت حسین خم شدم دست تو بوسیدم ولی نشناختم ای دل غافل که همچون سایه نزد آفتاب پای دیوار تو خوابیدم ولی نشناختم در مسیر جمکران عطر دل انگیز بهشت از نفس های تو بوییدم ولی نشناختم سجده بر پای تو آوردم نگفتی کیستم چهره از خاک تو پوشیدم ولی نشناختم
🔰 حکایت زیبای جوان شامی که با نَفَس پاک امام باقر علیه‌السلام، جان دوباره گرفت... در روایت آمده است: 📑 جوانى از اهل شام در جلسه امام باقر علیه‌السلام زياد حاضر مى‌شد، روزى در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا! من به جهت محبّت به شما در جلسه شما حاضر نمى‌شوم، بلكه فقط به خاطر فصاحت و دانش شماست كه در اين محفل حاضر مى‌شوم! 🗯 امام عليه السلام تبسّمى نمود و مطلبی نفرمودند. چند روزى گذشت و خبرى از جوان نشد، حضرت جوياى حال آن جوان شد. شخصى گفت: او بيمار است. 📈 در اين حين شخصى وارد شد و گفت: اى فرزند رسول خدا! جوان شامى كه در مجلس شما زياد حاضر مى‌شد از دنيا رفت. او وصيّت كرده كه شما بر جنازه او نماز بخوانيد! 💬 امام باقر عليه‌السلام فرمود: وقتى او را غسل داديد، بگذاريد روى تخت باشد و كفن نكنيد تا من بيايم! آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و عبای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را بر تن كرد و نعلين بر پا نمود و به سوى او رفت. 📝 امام علیه‌السلام وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقى شد كه او را غسل مى‌دادند. او را غسل داده روى تختی گذاشته بودند، حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود:اى فلانى! ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّيك گفت و سر بلند كرد و نشست! 🔎 حضرت شربت سويقى خواست، و به او خورانيد. آنگاه پرسيد: چه شده به تو؟گفت: ترديدى ندارم كه قبض روح شدم! وقتى روح از بدنم خارج شد صداى دلنشينى را شنيدم كه تا حال نيكوتر از آن نشنيده‌ام كه گفتند: 📋 رُدُّوا إلَيهِ رُوحَهُ، فَإنَّ مُحَمَّدَ ابْنَ عَلِيٍّ علیهماالسلام، قَد سَأَلَناهُ! 🔻روح او را باز گردانيد، زيرا محمّد بن على "علیهماالسلام" او را از ما خواسته است! 📚 الثاقب في المناقب،ص ۳۶۹ ✍ تو خورشیدی و بی‌شک دیدنت از دور آسان است ولی ادارک نور آیا برای کور آسان است؟ به اعجاز نگاهت زنده کردی مرده‌دل‌ها را برایت بردن من تا خدا، تا نور آسان است اسیر مهر و حلمت کن مرا چون مرد نصرانی که با تو رَستَنم از این منِ مغرور آسان است خودت سیب دلم را از حصار سنگ‌ها بردار برای او که چید از آسمان انگور، آسان است تمام بیت‌هایم درد دل بودند، می‌بخشی کجا مدح سلیمان از زبان مور آسان است؟