🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
🌸#مذهبی_میمانم
📗#پارت22
نمیدونستم که خانمو دارن عروس میکننننن
رفتم نزدیکش و کنارش نشستم روی زمین .
سرک کشیدم تو گوشیش دیدم داره عکس میبینه.
در کمال تعجب داد زدم
. اینا چیهههههه؟ کیههههه؟
گوشی رو خاموش کرد و برگشت طرفم و دهنمو گرفت.
_ چرا داری داد میزنی نفهم؟
سعی کردم میزان تعجبم رو بیارم پایین و آروم بشم
. ببخشید. اهم اهم . داشتی عکس کیو میدیدی..؟
_ عههه بهت نگفتم؟
. چی رو
_ که برام خواستگار اومده
. خب؟
_ هیچی دیگه
. مگه چیز جدیدیه؟
تعجب نکردم چون فاطمه کوثر همیشه از کلاس یازدهم خواستگار داشت. ولی هیچ وقت اجازه نداد بیان خواستگاری.
چون هم خوشش نمیومد و هم درسش اولویت داشت و معتقد بود که همه چی به وقتش!
_ نه چیز جدیدی نیست. ولی چیز جدید اینه که قراره پنجشنبه شب بیان خواستگاری
. یعنی اجازه دادی؟
_ من که اجازه ندادم ولی بابا گفت که الان که درست تموم شده بهتره بهش فکر کنی.
. تو چی گفتی؟
_ منم گفتم باشه تا دست از سرم بردارن
. خب طرف کیه؟
_ بیا عکسشو نشون بدم.
چشمکی زدم و با شیطونی گفتم؛
. هنوز هیچی نشده شما عکساشم داری، عروس خانم؟
نکنه میخوای عکساشم بزاری تصویر زمینه؟
_ هر هر خندیدیم. مامانم عکساشو فرستاده .
. اوووو این حد از روشن فکری از خاله محاله!
عکس رو که نشون داد.
رسما کُپ کردم.
عکس پسر عموم بود.
بعد چند دیقه مکث و تعجب گفتم؛
. اسمشو میدونی؟
_ اره شنیدم اسمش متنیه.
. فامیلیش چی؟
_ نه اونو نپرسیدم.
. اگه میخوای تا همیشه منو ببینی باید جواب مثبت بدی.
_ یعنی چی؟
. یعنی اینکه فامیلی طرف آرمانیه
_ چییی؟.. نکنه داداشتتتت.....؟..
. زبونتو گاز بگیر بابا. پسر عمومه.
_ واقعا؟
. اره بخدا دروغ ندارم که
_ چقدر عجیب. فکر کنم باید جواب رد بدم
. چرا مثلا..؟
_ چون خون تو. تو رگاش جریان داره. پس معلومه طرف مرض داره دیگه.
بعدم زد زیر خنده
. از خداتم باشههههه . پسر عموی عزیزم خیلیم آدم خوبیه
_ اگه راست میگی خودت چرا زنش نمیشی
ادای گریه کردن درآوردم و گفتم؛
. چون خواستگارم نیست....
_ اگه بود چی میگفتی؟
دیدم یه لحظه جدی شده. با جدیت گفتم؛
. جواب منفی میدادم. چون هم خودم و هم خانوادهام مخالف ازدواج فامیلی ایم ، و من دنبال آدمیم که جدید باشه و خانواده ی جدیدی به خونواده ام اضافه کنم نه اینکه با خوانواده ی خودم دوباره وصلت کنم.