eitaa logo
/زعتر/
422 دنبال‌کننده
144 عکس
22 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
18.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بالاخره رسیدیم به ساعت شروع ثبت‌نام هفته صفر نویسندگی خلاق✨ 🔸یک هفته "تجربه رایگان" یادگیری نویسندگی با تدریس: ✨ استاد جوان آراسته 🔹ویژه افرادی که به نویسندگی علاقه دارن اما به صورت جدی اون رو شروع نکردن. 🔻لینک ثبت‌نام: 🔗https://formafzar.com/form/wuue6 | @mabnaschoole |
MonajatShabaniyeh-950306.mp3
31.29M
خدايا اگر مرا بر جرمم‏ بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم و اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن آگاهى دهم كه تو را دوست دارم. آخرین مناجات شعبانیه @zaatar
ــــــــــــــ درهای رحتمش را باز کرده و منتظر است قفل‌های دلمان را باز کنیم. «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» @zaatar
هدایت شده از ☽ آرکامَـہ ☾
✦به قول علی شهابی: این نمکدان خدا جنس عجیبی دارد هر چقدر می‌شکنیم باز نمک ها دارد … ما که هر سال سر سفرهٔ این مهمونی زدیم نمکدون‌ها رو شکستیم، اما "یارفیق" شما باز ما رو راه دادی. الحمدالله
ــــــــــــــ گاهی وقت‌ها مشکل می‌آید روی مشکل. آن‌قدر پشت هم و پُرتکرار، که از دل و دماغم می‌زند بیرون. این روزها نشسته‌ام وسط مشکلات. تیر، توی چشم خودم نخورده اما گریبان خانواده‌‌ام را گرفته. آن‌قدر سفت‌وسخت که خفگی سراغ من هم آمده. بیشتر اوقات می‌خندم. صدای گریه‌هایم کم است. اشک‌هایم را می‌گذارم برای آخرشب‌ها یا همان دقیقه‌های کوتاهی که کنج آشپزخانه، پشت یخچال چمبره می‌زنم. همه این قصه‌ها را بافتم تا بگویم نیاز دارم به نفس‌های گرمتان. نیاز دارم به سیل صلواتتان. نذر ۱۴ هزار صلوات کرده‌ام. اگر فرصت داشتید و شرایطتان امروز و فردا مهیا بود، یا یک سهم (۱۰۰صلوات) بردارید یا دو سهم(۲۰۰صلوات). حتم دارم گره‌های کور زندگی‌ام با نفس‌های شما باز می‌شود. من اینجایم و محتاج دعای خیرتان. @z_Attarzade @zaatar
/زعتر/
ــــــــــــــ گاهی وقت‌ها مشکل می‌آید روی مشکل. آن‌قدر پشت هم و پُرتکرار، که از دل و دماغم می‌زند ب
دلم گرم شد به بودنتان. دلخوش شدم به نفس‌ها و دعاهایتان. چیزی حدود ۲۵ هزار صلوات به کمک رفقای دیده و ندیده‌ام ختم شد. حرف‌های پشت پرده بعضی‌های‌تان مرهم شد و اسم بعضی‌های‌تان اشک شد روی صورتم. توصیه‌های‌تان را نوشتم گوشه‌ای برای خودم. برای خانواده‌ام. تا هروقت گفتم چیزی لاینحل است، یادم بیاید کمک خدا، رزق لایحتسب است. حاجت روا باشید🪴 @zaatar
ـــــــــــــ امیدوارم آخرین بسته امسال شما هم، کتاب باشه و درست قبل از سفر برسه.🙂 پ.ن: دلم موند پیش دو بسته‌ای که کد رهگیریش برام اومده ولی نمی‌دونم از طرف کیه🥲 @zaatar
ــــــــــــــــ همیشه وقتی می‌رسیم دزفول، اول از همه می‌رویم شهیدآباد. سر مزار پدر همسرم. حالا با درهای بسته مواجه شدیم. منت بر سر من می‌گذارید اگر فاتحه‌ای هدیه کنید به روح همه رفتگان و پدر عزیز ما. @zaatar
ــــــــــــــ سال قبل، همراه شد با کم‌خوابی‌های مدام. خودم را مقید کردم کمتر بخوابم و بیشتر بخوانم. مادر و همسرم راه‌به‌راه عوارض کم‌خوابی را برایم می‌فرستادند. خدا را شکر تاحالا که زنده‌ام و از عوارضش جان سالم به‌در بردم. تا می‌توانستم کلاس رفتم و شنیدم و پیاده کردم. تا می‌توانستم خودم را برای کلمه به کلمه خرج کردن، زدم به در و دیوار. خودم را گرفتم به بار کتک. باید سخت‌جان می‌شدم و لکنت قلمم را می‌گرفتم و سرعت نوشتنم را زیاد می‌کردم. سال قبل پر بود از ناملایمات روزگار. پر بود از نمی‌شود و کاری از دست ما برنمی‌آید و دعاکنید و فقط خدا باید بخواهد. توی سال جدید، تنها دعایم برای همه‌تان همین است.خدا برایتان بهترین‌ها را بخواهد. عیدتان مبارک رفقا.🪴 @zaatar
ـــــــــــــ بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگ‌های سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه و بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک مي‌رسد اينک بهار خوش‌ به‌ حال روزگار خوش‌ به‌ حال چشمه‌ها و دشت‌ها خوش‌ به‌ حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش‌ به‌ حال غنچه‌های نيمه‌باز خوش‌ به‌ حال دختر ميخک که مي‌خندد به ناز خوش‌ به‌ حال جانِ لبريز از شراب خوش‌ به‌ حال آفتاب ای دل من، گرچه در اين روزگار جامهٔ رنگين نمی‌پوشی به كام بادهٔ رنگين نمی‌نوشی ز جام نقل و سبزه در ميانِ سفره نيست جامت از آن می كه می‌بايد تهی‌ست ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار گر نکوبی شيشهٔ غم را به سنگ هفت رنگش مي‌شود هفتاد رنگ @zaatar
🌿گزارش رزمایش از جان عزیزتر تا افطار امروز مبلغ ۲۷۶ میلیون تومان معادل هزینه ۹۲ سبد غذایی برای ۹۲ خانواده ۴ نفره به همت شما اهالی روایت انسان جمع‌آوری شده که بخش اول آن امروز به دست این مردم شریف رسید و گزارش تصویری آن به زودی خدمت شما ارائه می‌شود. 🔹با توجه به تصویب قطعنامه آتش‌بس و وجود حمایت بین‌المللی از مردم غزه، ضرورت کمک به این مردم مقاوم بیشتر شده و در این بازه زمانی باید با سرعت بیشتری از شرایط موجود استفاده کنیم تا کمک‌های بیشتر و سریعتری به غزه برسانیم. 🔻برای مشارکت در رزمایش از جان عزیزتر از شماره کارت زیر استفاده کنید: ٦۲۷۳۸۱۷۰۱۰۱۷۶۱۹۰ گروه جهادی بنت‌الهدی 💢شماره حساب بالا برای جمع‌آوری کمک از طرف مدرسه روایت انسان می‌باشد. 🔴مردم غزه برای تجدید قوا و بازیابی نیروهای خود یاری همه شما را میطلبند، در مقابل اسرائیل قد علم کنید! 🆔 @Revayate_ensan_home
ــــــــــــــ ایام‌البیض‌، عمو علیرضا راه‌به‌راه می‌آید توی ذهنم. آن هم وقتی اسم دعای مجیر می‌آید و توصیه به خواندنش برای شفای مریض. عقد بودم و هردفعه که هادی با دسته گلی می‌آمد، سربه‌سرم می‌گذاشت. تومور جا کرده بود توی سرش. از دزفول برای درمان آمده بود خانه‌مان. آزاده بود. یک روز رفقایش می‌خواستند بیایند دیدنش. تختم را مرتب کردم و رفتم دانشگاه. گفتم اتاقم باشد برای شما. وقتی آمدم خانه، سرک کشیدم توی اتاق. دراز کشیده بود روی تخت و پتو را تا زیر لب‌ها کشیده‌ بود بالا. پایین تخت دست گلی جاخوش کرده بود. بی‌مقدمه گفتم:«می‌بینم که شما هم خاطرخواه داری. ولی عمرا به دسته گلای هادی نمی‌رسه» خندید. وقتی می‌خندید کنار چشم‌هایش چین می‌افتاد و ابروهایش می‌پرید بالا. نمی‌دانم شب سیزده بود یا چهارده یا حتی پانزدهم. بابا گفت همه دور هم بنشینیم و دعای مجیر بخوانیم. خودش، قدری جلوتر نشست. من و مامان کنار هم و زنعمو پشت سرمان. فکر می‌کردم لابد می‌خواهد راحت‌تر گریه کند. بابا دعا را بلندتر می‌خواند و ما پشت‌بندش، زمزمه می‌کردیم. از همان اول، زنعمو افتاد به گریه. تعارف را کنار گذاشتیم. به نیمه‌های دعا که رسیدیم صدای همه‌مان رفت بالا. کم بودیم و صدایمان زیاد. تنها دعایمان، شفای عمو بود. حالا هروقت دعای مجیر می‌خوانم، رأس دعاهایم می‌شود عمو‌. عمویی که آزاده بود و شفایش در رفتنش بود. @zaatar