eitaa logo
/زعتر/
469 دنبال‌کننده
153 عکس
24 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سایه
یاهو🌺 تازه صبحانه علی را داده بودم.نشسته بود کنار یخچال‌.نشستم کنارش تا قرصش را بدهم.اثر انگشت هایش همه جای صفحه موبایل بی زبانم خودنمایی میکرد .قرص را که دادم موبایل را از دستش گرفتم.بی هیچ انگیزه ای ایتا را باز کردم.پیامی از استادیارم در گروه پیشرفته برق از سرم پراند.سلام کرده بود.تنم داغ شد.یا خداااایی گفتم و تکیه دادم به تن خنک یخچال.نوشتم یا حسین،سلام صبح بخیر.لرزش دستهایم نمیگذاشت درست تایپ کنم.حتما جواب حرفه ای آمده بود.چشمهایم را بسته بودم و زیر لب ذکر میگفتم.نمیدانم چرا ولی نتیجه این دوره خیلی برایم مهم شده بود.به هرکسی میرسیدم میگفتم دعا کند برای خواسته ام.صبح پنجشنبه پنج و نیم صبح که ایتا را باز کردم و صوت معرفی دوره همنویس را دیدم شدم بادکنکی که بادش خالی میشد و سرگردان در فضا می چرخد.هاج و واج نشسته بودم پشت میز ناهارخوری.حس میکردم دوست دارم از غصه بمیرم.همه ساعتهای کلاس و کتاب خواندن و نوشتن تمرین ها از جلوی چشمهایم رد شدند.پخش شدن قطره اشکم روی سفیدی صفحه کتاب داستان و نقد داستان را که دیدم فهمیدم دارم گریه میکنم.همسرم که بیدار شد با دیدن چشمهای سرخ و خیسم نگران شد.نمیدانم فکرش تا کجاها پرید.من اگر بودم بدترین پیشامدها در کسری از ثانیه در ذهنم ردیف میشد.وقتی گفتم حرفه ای قبول نشدم دلداری ام داد.من ولی آرام نمیشدم.حس میکردم دیگر امیدی برای ادامه دادن ندارم.دلم نمیخواست دیگر حتی یک خط کتاب بخوانم.حس پوچی سرریز کرده بود به جانم.نزدیک هشت بود که دیدم دیگر طاقت ندارم.چند پیام پر از غر و گلایه از بخت بدم برای استادیارم فرستادم.بنده خدا شده بود سنگ صبورم،مهربانی اش دلم را پر نور میکرد.وقتی گفت این معرفی همنویس برای همه فرستاده شده و نتایج هنوز نیامده و آرامم کرد چقدر لجم گرفت از دست خودم و بی صبری ام. حالا اما پیامش بدجور تنم را لرزانده بود.منتظر بودم جواب احوالپرسی ام را بدهد تا بپرسم خیر باشه؟خبری شده؟که پیامی جدید آمد.وقتی پیام را خواندم اختیار آب چشمهایم و انبساط لبهایم دست خودم نبود.لبم میخندید و چشمم گریه میکرد.نوشته بود مژدگانی بدهم که حرفه ای قبول شده ام.علی را که برایم دعا کرده بود و من به دعاهایش ایمان دارم محکم بغل کردم و بوسیدم.پیام صوتی پر انرژی و پر ازمحبت استادیارم را چند بار گوش دادم.میدانستم بدون دست راهنما و مهربانش تنهایی هرگز نمیتوانستم این مسیر را طی کنم.بدون نقد ها و راهنمایی های دلسوزانه اش،همیشه در دسترس بودن و بلد بودن جواب همه سوال هایم محال بود امروز اینطور از شادی بالا و پایین بپرم.از همان لحظه اما درد دلتنگی نشست به جانم.میدانم دلم برای چت های دوستانه مان، نصیحت های خوبش، گیف های جذابمان و پیام روشن شدن چراغ تمرین های هر هفته تنگ میشود.کاش رویم میشد بدون نگرانی از اینکه نکند مزاحم باشم تا همیشه بتوانم گاه و بیگاه سر صحبت را در صفحه چت باز کنم.دوست دارم بگویم که چقدر خوشحالم که برای ترم پیشرفته اصرار کردم استادیارم بماند و چقدر شاکرم که درخواستم را قبول کرد.هنوز از شیرینی خبری که داده مستم… پ.ن۱:ممنونم که به معنای واقعی هم برایم استادی کردید و هم یاری🙏♥️ پ.ن۲:متن رو دیروز ظهر تدوین کردم اما با تاخیر اکران میشه.دیروز و امروز سرشلوغیام زیاد بوده🤦🏻‍♀️🥴🤕 @zaatar @z_Attarzade @sayeh_sayeh