هدایت شده از مستوره | فاطمه مرادی
.
دیروز به وقت نوشتن، گوشیم رو چک کردم و شد همانی که نباید میشد. تمرکزم رو از دست دادم و جز پونصد کلمهٔ آشفته چیزی ننوشتم.
این سه تا فایل از آقای رضا امیرخانی رو امروز گوش دادم و یادم افتاد چه خبطی کردم.
شاید برای شما دستبهقلمها هم مفید باشه. 🌱
@masture
DoaShab1MaheRajab.mp3
1.78M
ــــــــــــــــ
آیتاللّه مشکینی فرمودند:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید.
بعد خودشان توضیح میدادند که در هر روزی که شهادت یا ولادت امامی است، به نیّت زیارت آن امام، یک زیارت امینالله بخوانید تا جزء زائران آن امام محسوب شوید و از برکات زیارت آن امام معصوم بهرهمند گردید.
عیدتون مبارک🪴
@zaatar
ـــــــــــــ
فوتبالی نیستم اما وقتش بشه صدای جیغم بلندتر از همه اعضای خانوادهس🤩
مبارکمون باشه🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خانم آلمبارک قرعه رو بکش.😁
@fateme_alemobarak
@zaatar
ـــــــــــــ
پنج روز است دنبال سوژهای میگردم درباره خردهجنایتهای کودکیام. هرچقدر توی خاطراتم میگشتم، چیزی دستگیرم نمیشد. انگار راه ارتباطیام با کودکی، بسته شده بود.
نشستم به بارشِ فکری. همان چیزی که همیشه به هنرجوها میگویم. وقتی ذهنشان قفل شده و توی اتفاقات پیرنگ و روابط علی معلولی، گیر میکنند. یا وقتی سوژهای برای نوشتن ندارند. یا میگویند هیچ تجربهزیستهای نداریم.
دست به کار شدم. موضوع را نوشتم وسط صفحه. تنها یک ایده داشتم که خودافشاییاش کم بود. بیشترش را میخواستم. زیادترش را. چیزی که ارزش روایت کردن داشته باشد. نه یک چیز دم دستی که همه، درست مثل من، تجربهاش کردهاند. باید تمرکز میکردم و میرفتم سراغ مکانهایی که کودکیام را در آنها گذراندهام. خاطراتم را شخم زدم. همه را نوشتم. حتی همان سوژهای که مطمئن بودم فعلا نمیتوانم برای هیچکس بگویمش. چیزی بیشتر از ۱۵ ایده به ذهنم رسید.
حالا نیم ساعت است زلزدهام به چهارتا از سوژهها که باهم سر جنگ دارند و میخواهند انتخابشان کنم. نمیدانم سراغ کدامشان بروم. شاید بروم دنبال همانی که نیاز به کنکاش بیشتری دارد. کنکاشی در خودم. جستوجویی که من را متوجه خودم میکند.
#ایده
#خود_افشایی
@zaatar
1_1650663594.mp3
5.14M
مادر پدرهامان همينكه كم ميآوردند
يك سفره موسيبنجعفر نذر ميكردند
@zaatar
ـــــــــــــ
به بهانه حلقه کتاب مبنا، رفتم سراغ سفر به گرای ۲۷۰ درجه. شانزده سالگی خواندمش. درست هجده سال پیش. قیمت پشت جلدش ۱۳۰۰ تومان است و حالا ۱۶۰ هزار تومان. هرسال، حولوحوش اردیبهشتماه، چیزی حدود هفتاد هزارتومان جمع میکردم برای نمایشگاه کتاب. عین هفتاد تومان را داستان و رمان میخریدم. آخرش هم حسرت میخوردم که چرا صدتومان پسانداز نکردم؟!
.
سفر به گرای ۲۷۰درجه را که خواندم، رفتم سراغ « من قاتل پسرتان هستم»
احتمالا توی حال و هوای نوجوانی، کتاب به مذاقم خوش آمده که پیگیر کتابهای دیگرِ نویسنده شدم. اما چیزی که حالا اذیتم میکند، فراموشیست.
من، هیچی از این کتاب یادم نمیآید!
#نسیان
@zaatar