eitaa logo
کانال زادگاهم تویه دروار
632 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
57 فایل
ارتباط با کانال: @mohammadtavakoliyan
مشاهده در ایتا
دانلود
ناسوره تن دارُم نَخوشِ احوال دیمُم را مَچ هاکُن دست شانی یُم وال مُنی واسری تِی کَش خُجی جائه هنوز تِرسُم روبارپی اِز سگ و شال دَکُن جامه تنُم، پولکشا دَچین جوروب لینگُم دَکُن بی یِر پَشِلوال تنور جا در بی یِر سیرو و کِشتا تا دلجا بَزِنُم اِز ذوق بال بال تومِی و بادام و سونو حِلواسان دَره اِز کیوانی ، گزینه ای مال ؟ هنوز محتاجتُم ، اسپی بَبه مو الُف قَدُّم بَبه ، تِی واسری دال دَرُم خُسُم نَنَه جان ، چشم به راهتُم اگر بی یِی به خوم خار بو مُنی حال 🌷🌷🌷🌷🌷 تنم دردمند و حالم ناخوش است صورتم را بوسه بزن و دستت را روی شانه ام بگذار آغوش تو برای من جای خوبی است هنوز هم از سگ و شغال کنار رودبار میترسم جامه را تنم بپوشان و دکمه هایش را ببند جوراب را در پایم کن و شلوار پشمی ام را بیاور از توی تنور، کلوچه و کشتا را در بیاور تا با شوق و ذوق دلم بال بال بزنم مغز هسته زرد آلو، بادام، سمنو و حلوای سیاه هنوز از دور اندیشی در گودال انباری مخفی داری ؟ هنوز محتاج و وابسته به تو هستم با اینکه موهایم سفید شده است قد رعنای من که همچون الف بود ، از فراغ تو چون دال خمیده شده است دارم میخوابم مادر جان ، چشم به راهت هستم اگر امشب به خوابم بیایی ، حال من خوب میشود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 با احترام : 97/12/5 @zadgahamtuyehdarvar
هر شوو اِز قاب عکسی دِله بیرون میا ، خانه ای دِله چرخی زِنه ؛ ورُم نِشته ؛ هر چی دلشوره و دل ویجی دارُم ، اِز موهام کنار زِنه ، دلُمی پانسمانا عوِض کُنه و دوباره قابی دِله وَمگِرده. خدابيامرز ، خاکی جیر و قابی دِله همیشِک مُنی دلواپِسه ! 💐😔💐 📝 @zadgahamtuyehdarvar 💐 💐 💐 💐 💐💐💐 مادری مهربان و دوست داشتِنی ، مرحومه فرزند مرحومین " ابوطالب و بی بی کلانتری" همسر "مرحوم تقی کلانتری" والده گرامی آقای روحِش شاد ، خدا بیامرزیِّش ،جایگاهش بهشت برین 💐
فرخش باد و خداوند فرخنده کناد عید فرخنده و بهمنجه و بهمن مه را ۲بهمن جشن بهمنگان گرامی باد‌. بهمن نام فرشتهٔ موکل بر بهایم است. @zadgahamtuyehdarvar در گذشته های دور ، ایرانیان به مناسبت های گوناگون ، جشن هایی برپا می کردند که از بین آن ها می توان : در بهار جشن نوروز ، در تابستان جشن تیرگان ، در پاییز جشن مهرگان و در زمستان جشن بهمنگان را نام برد . در برخی از این جشن ها مردم لباس های خاصی را بر تن می کردند که چیزی شبیه بالماسگه های امروزی بود . در یکی از جشن ها ، دلقک لاغر اندامی با تپاندن پنبه در داخل لباسش ، خود را به شکل پهلوان ساخت و وارد میدان گردید . مرد کمانداری که در میدان بود با کمان خود این پهلوان قلابی را نشانه گرفت و با تیر همه پنبه ها را می زد تا اینکه کم کم هیکل لاغر اندام وی ظاهر شد . از آن تاریخ به بعد اصطلاح « پهلوان پنبه » و « پنبه را زدند » در میان مردم رواج یافت و پس از آن به افرادی که چیزی در چنته ندارند ، ولی ادعای فراوان دارند و تنها عرض اندام می کنند ، پهلوان پنبه گویند. البته روایات دیگری هم ذکر شده است . 🌷 ارسال : محمداسماعیل کلانتری
‍ سلام. چند خطی درباره که یکی دو هفته دیگر فرا میرسد ، تهیه کردم که خلاصه ای از پژوهش و آقای است که در کتابچه ای تحت عنوان (جشن ها و آیین های نوروزی ساری ) جمع آوری شده است. اگر دوستان اطلاعاتی در باره اجرای متفاوت این مراسم در ولایت خودمان دارند ما را هم بی نصیب نگذارند. برگزاری جشن سور یا آتش، قبل از عید نوروز یکی از رسوم کهن این دیار است. آتش نماینده فروغ ایزدی و پاک کننده هر پلیدی است و ایرانیان معتقدند که با این جشن تمام پلیدی های سال کهنه از بین میرود. بررسی ها نشان میدهد که این جشن در چهارشنبه آخر سال مربوط به دوران اسلامی است و قبل از اسلام ایام هفته وجود نداشت و مسلمانان ایرانی با تفکرات اعراب مبنی برنحس بودن روز چهار شنبه این مراسم را برپا کردند( دشتی 1386:115) چهار بودنش شاید معرف چهار فصل سال باشد و با پریدن از روی آتش ، درد و رنج و بیماری بیرون رفته و شادابی و سلامتی باز میگردد( یوسفی 32:1392 ) در اغلب روستاهای مازندران، بعد از آتش افروزی ، دوشیزگان خاکستر آتش را از خانه بیرون برده و در کناری میریزند. سپس آن دوشیزه به در خانه خود آمده و در میزند. از درون خانه یکی میپرسد( کیه؟! ) دختر جواب میدهد( منم ) دوباره میپرسند ( از کجا آمده ای؟! ) جواب میدهد( از عروسی ) میپرسند( چه آورده ای؟! ) میگوید (تندرستی ) و آنگاه بوته های گون و نی و ساقه برنج میگذارند و غروب آتش روشن میکنند و از روی آن میپرند. سالخوردگان مقدم ترند و اینگونه تکرار میکنند :( مِن پِرمبه ته سَر ، مِه زردی تِه ، تِه سرخی مِه ) در این روز آشی موسوم به( تِرش آش) میپزند که در آن 40 گیاه از جمله گزنه میریزند و بین همسایه ها تقسیم میکنند و اعتقاد دارند که به اموات میرسد و ترشی آش هم اظهار دلسردی از سال کهنه است. رسم دیگر این روز قاشق زنی است که جوانان چهره خود را می پوشانند و به در خانه دوستان و بستگان میروند و آنقدر با قاشق به کاسه مسی می کوبند تا صاحبخانه در راباز کند و هدیه ای چون شیرینی و آجیل چهارشنبه سوری به او بدهد .( تمیم داری 252:1391 ) . 🌷🌷🌷🌷🌷 با آرزوی تندرستی و حفظ آداب و رسوم ، 97/12/13 @zadgahamtuyehdarvar
خُردِی وچه که بیوم یک ساعِت کار داشت اذان ، یک نفر خانه ای درا زِه و گَت گتِ داد زِه : - وقت سحر است ، خواب نمانید. وقت... عَدی شِه یک خانه دیگر ، درا زه و یواش یواش صداش پایین و پایین تر میامه . چِرو مارُم گُتِن : - اوشانا چند نفرِن و چند منطقه دَرِن . چون بعضی ها ساعِت نِدارِن ، با این کار دیگه کِسی خُو نُممانه . انگشت اشاره و شستُما دیم هم زیوم و گُتُم: - چیزیوم گیرِن؟ - نه وچه . اینان کارهاشان فقط آخِرتی واسِری اِه و بس . ✳️✳️✳️✳️✳️ ارسال:محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
با کلاهی بافتنی سرش و کت و شلواری نیم دار تنش، وارد ببه : - ! یک اطاق مام . متصدی پذیرش نرمه ی گوششا برکاند: - نداریم آقا ! همه ی اطاقهامان پر ببی! - یک شو بیشتر نمام . یک کاریش هاکن. - نداریم آقا جان! مگه من درم عربی صحبت کنم؟ ! وبا دستش در خروجی را نشان بدأ . بیرون بیامه و پله هایی ور واستارد . یک کت و شلواری کروات بزه که ریششا از بیخ بتاشی به ، از بنز پیاده ببه و دله بشه. با یک ذری فاصله پشتش راه دکوفت . مردی تا کمر دولا ببه و یک کلی را از جا کلیدی در بیرد و اویی همراه بشه. وقتی وگردی اورا بدی: - اه ! باز تو بیامی اینجان؟ ! مگه منی حرف تی گوش فرو نمشو؟ ! - تو کرواتی واسری جا داشتی ولی منا جوآب بکردی ، یک خوردی صبر هاکن بناتا دارم ! بیرون بیامه. شماره تلفن های تابلو را یادداشت بکرد. چندتا دوزاري از جوفش در بیرد و بشه تلفن همگانی پیش . - الو . با صاحاب مسافرخانه شهر کاردارم. - خوشتنم أم . شما؟ ! - من یک . بیامیوم مسافرخانیتا بخرم .دربند قیمتش هم نیوم. الان همینجه واساردیوم. - همونجان دواش . الان بیامیوم. یک برگ چک را امضاء هاکرد و از نقطه چینش جدا هاکرد. - فردا برو بانک. پولتا که بگتی با هم شیم دفترخانه. از اینجان هم کت تا بیگیر و برو . من یک ذری با این متصدی کار دارم . پایان "تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت" ( سعدی) 🌹🌹🌹🌹 ارسال: محمد اسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
بروید خارشتر در پای کوهسار/ به آن ( ) گویند تودروار / یکی شیرابه دارد برگ و ساقه/ که مسهل است، یبوست را افاقه/ به داروهای مسهل بهترین است/ نام دارویی اش ( ) است*** 🌺ترنجبین وصالم بده که شربت صبر نمی دهد خفقان فؤاد را تسکین 🌺 (سعدی) 🌺🌺🌺 ارسال:محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
63386a7097fa6f8f3ba6b1c7_7239483614821849967.mp3
43K
هُوا سردی دِله او به سِلاپ سر بَگُتُمِش چِکا ؟ ناله بِدا سر مرگ حُواس بَبو پیری کساده خانه دله واشتُم کلاه را مُن سر برگردان : توی هوای سرد او سر لخت بود تا گفتم چرا ؟ ناله را سر داد حواسم بمیره که روزگار پیری کساده تا جاییکه توی خانه خودم ، کلاه را می گذارم . @zadgahamtuyehdarvar سروده و اجرا : (با گویش شیرین ) 🌺 اردیبهشت ماه  ۱۴۰۳ 🌺
🔰داستان کوتاه از وقتی که شنید همکارش در یک سانحه ساختمانی مرد و بازماندگانش کلی دیه گرفتند ، هروقت فراغتی پیش مي آمد در شهر می‌گشت تا  ساختمانی در حال ساخت را پیدا کند. از میان آجرهای پراکنده ، ماسه ها و  آهن آلات ، پاورچین پاورچین رد میشد . هیچ عجله ای هم نداشت. با اینکه چند بار کارگران او را دیدند و  معترض هم شدند ولی با لبخند سری تکان می‌داد و با گفتن پیری کساده به راهش ادامه میداد. همه ی امیدش به بالابرهای آهنی سنگین بود.از زیر آنها می‌گذشت تا شاید بندش پاره شود و سقوط کند . ولی افسوس که همه ي آنها  با سیم‌های آهنی به صورت طناب بکسل در آمده بودند و هیچکدام پاره شدنی نبودند. _ ...به تو هم میگن پدر؟! سی سال آزگار دست از پا خطا نکردی که دلت خوش باشه یک نقطه سیاه تو کارنامه ات پیدا نمیشه ؟ چند سال بیکاری من ، سر مرا بخوره ، زورت نمیرسه مریضی خودتو درمان کنی ! یعنی توی این مدت  هیچ موقعیتی برات پیش نیامد یک لیفت و لیسی بکنی؟! حالا هر روز گوشی را به گوشت بچسبان . الو الو بگو و برای راننده ها سرویس بگیر ! ... _ ... به رب ! به رسول ! من هم موقعیت داشتم. ولی می ترسیدم لقمه حرام دهان شماها بگذارم . یعنی دوره ماها همه موقعیت داشتند ولی دستشون پاک بود. از خدا و روز قیامت می ترسیدیم. اون موقع توی گوشمان از عقیل می‌خواندند و زغال گداخته در کف دستش. از یوسف نبی می‌گفتند که یک آن خدا را فراموش کرد و چون متوسل به خلق شده بود ، سالها زندانیش تمدید شد . همه حلال و حرام سرشون می‌شد. من چه میدونستم یک موقعی میرسه که  اینجور برای حرام خوری از همدیگر سبقت می‌گیرند ؟!. پسر جان! اینقدر سرکوفت نزن. ماها چوب مسجدیم . اگر چه کهنه و مستهلک شدیم ولی هنوز ارج و قربی داریم و خیلی ها خریدار ما هستند . یک خرده صبر کن . ایشالله  یک پول قلمبه گیرت میاد... چشمش به ساختمانی سه طبقه در حال ساخت افتاد که جوانی در پیاده رو با لباسی که گرد و خاک روی آن نشسته بود ، بیل را با صدا توی ملات فرو میبرد . توی سطلی آهنی می ریخت که دسته اش به طناب کلفتی متصل شده بود. وقتی سطل پر شد طناب را تکان داد و کارگری در طبقه بالا آنرا به سوی خود کشید و چندی بعد سطل خالی را به پایین فرستاد. اندکی ایستاد و از پشت نوار زرد رنگی که پیاده رو را بسته بود آنها را تماشا کرد. چند بار که تکرار شد کارگر بالایی فریاد زد : بسه. جوان پایینی سراغ پاکت های سیمان رفت که داخل ساختمان همکف روی هم چیده شده بود. یکی را برداشت. توی فرغون گذاشت و با کج کردن آن ، جلوی ماسه ها به پایین انداخت. برای بار بعد که به سوی پاکتها رفت، شتابان از زیر نوار رد شد و با چند گام بلند خود را به آنجا رساند. چاقوی جیبی را در آورد . با نگرانی نگاهی به اطراف انداخت و سپس بخشی از قطر طناب را به صورت نیم بند برید و شتابان بیرون رفت . مردم در رفت و آمد بودند. صدایی از دور دست و از پشت بلند گو به گوش رسید. کهنه می‌خریم... پلاستیک کهنه ،آهن کهنه، آب گرم کن کهنه میخریم. این کلمه آخری را خیلی کشدار می‌گفت. کارگر با فرغون آمد و سیمان را پایین انداخت. با کنار بیل ضرباتی بر بدنه پاکت زد. وقتی پاره شد آن را روی ماسه ها خالی کرد. بیل را گرفت و همه ی آنها را هم زد و  سپس شیلنگ آب را وسط فضای خالی آن قرار داد . کارگر بالایی فریاد زد ملات. جوان سوی آن رفت . سطل را پر کرد و طناب را تکان  داد. کارگر بالایی با دو دست ، مرحله به مرحله آنرا به سوی خود کشید. بهترین موقعیت برایش فراهم شد . بدون اینکه از بالا چشم بردارد، به راه افتاد. جوان با کناره بیل، مشغول جمع کردن تکه های ملاتی بود که در اطراف پراکنده شده بودند. صدای کشیده شدن آهن روی بتن به گوش میرسید. ناگهان طناب پاره شد و کارگر بالایی فریادی کشید  . مرد همچنان که بالا را نگاه می‌کرد، آب دهانش را قورت داد. نفسش راحبس کرد . پس و پیشی کرد و درست در مسیر سطل فلزی قرار گرفت. جوان با چهره ای در هم بیل را انداخت ، به سویش دوید و هوار کشید: اینجا چیکار میکنی ؟ برو عقب. دیر شده بود. سطل آهنی پر از ملات روی سرش افتاد و کف پیاده رو نقش زمین شد. جویی از خون سرخ از کنار گوشش به راه افتاد. خاکها را در نوردید. پشت تکه گچ سفیدی متوقف شد و اندک اندک آنرا سرخ کرد. مردم  دورش جمع شدند. یکی فریاد زد زنگ بزنید اورژانس . دیگری گفت پلیس بیارید . کارگر بالایی نفس زنان پایین آمد و همچنان که به او خیره شده بود، دو دستش را بر سر کوفت و گفت: _  چقدر به صاحب کار گفتم اینجا را بیمه کن. صدای بلندگو بلندتر شده بود: _ کهنه می خریم. آهن کهنه ، پلاستیک کهنه می خریم. کلمه آخر را خیلی میکشید ... با احترام @zadgahamtuyehdarvar
_ بِشنُفتِی فلانی چیشی بَگُت ؟ _ به مُن چه ! _ آخه تِی خَوِری بَگُت ! _ به تو چه ! 🖋 محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar 📸 بنه مشک / بز متکا
63386a7097fa6f8f3ba6b1c7_-5719935876929343403.mp3
94.5K
💠﷽💠 اوِّل هر کاری گوییم بسم الله/ بِرفه بالا بَشو بازیج بسم الله/ سفره تَنِک بَبو اطعامی گُدِر/ صاحب مجلس میا گوئه بسم الله. ♻️برگردان فارسی : برای شروع هر کاری بسم الله میگوییم/ وقتی ابروها از تعجب بالا برود باز بسم الله میگوییم/ سفره که هنگام اطعام دهی پهن شود / صاحب مجلس می آید و می گوید بسم الله . با احترام  : @zadgahamtuyehdarvar @mohammadtavakoliyan
مُنی پیش بیامه تحویل هادا ریک/ بَگُت اَمروز گوئِنِت کاریزماتیک/ فقِط یک قَچی اشکالی که داری/ دست و دل باز نی ی ی واشتُمِش تِی خیک با احترام : 🔰کاریزما به‌ معنای توانایی افراد در تأثیرگذاری و نفوذ عاطفی بر مخاطبان است. مهم‌ترین ویژگی‌های افراد کاریزماتیک، داشتن اعتمادبه‌نفس ، قاطعیت ، متانت ، لبخند همیشگی ، شفقت و انسان‌دوستی ، رفتار محترمانه با همه افراد ، شور و شوق بالا ، تواضع بالا و سخاوتمندی است . 🔰ضرب المثل  توی خیک کسی رفتن : کلاه سر کسی گذاشتن ، به کسی قالب کردن ... @zadgahamtuyehdarvar
🔴اسماعیل‌طلا کیست؟ ⁉️چرا سقاخانه حرم امام رضا به نام او مشهور است؟ از میان سقاخانه‌هایی که وجود دارد، سقاخانه «اسماعیل طلا»ی صحن کهنه حرم رضوی یکی از معروف‌ترین و قدیمی‌ترین آن‌هاست. سنگ بنای این سقاخانه را نادرشاه افشار گذاشت و یکی از فرماندهان فتحعلی‌شاه، بهای روکش طلای آن را مهیا کرد. 🔅اسماعیل طلا کیست؟ ماجرا از این قرار بود که در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولت‌های خارجی بسته‌ای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. «اسماعيل‌خان» كه جزء ملتزمين بود استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود چرا که احتمال سوء قصد را نمی توان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی به بار آورد. 🔅 فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيل‌خان سكه‌های طلا به او مرحمت شود. چنين كردند و اسماعيل خان معروف به «زر ريز خان» شد. 🔅 او آن طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد تا گنبد و پایه‌های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود . از آن زمان این سقاخانه را به «سقاخانه اسماعیل طلا» میشناسند. 🦋🦋🦋🌸🌸🌸 ارسال : محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
📝📝📝📝📝📝 با سلام . در مازندران قدیم وقتی مظلومی  می‌خواست ظالمی را نفرین کند ، یکی از اصطلاحات متداول آن روزگار این بود: (می زور که نرسنه ولی ایشالله جان خدا ، تی تنگه ره خورد هاکانه) و در تویه دروار ما هم اینگونه می‌گفتند : (مُنی زور که نَمرسه ولی ایشالله خدا تِی تنگه را خورد هاکُنه ) از خیلی ها پرسیدم که این‌ تنگه چیه.  پاسخها پرت و پلا بود . از تنگراه میان دو کوه و چرم و یراق اسب و چیزهایی شبیه به این می‌گفتند که با ماهیت و بار معنایی ضرب المثل جور در نمی آمد. بالاخره به مصداق جوینده یابنده بود ، امروز توی یکی از سایت ها مطلبی به دستم رسید که فکر میکنم همانی است که باید باشد. ✅ تقدیم شما: (از حدود پانصد،ششصد سال پیش، سکه طلا و واحد پولی به‌نام «تنگه» در ایران ضرب و رایج شده که بهای آن بسیار زیاد بوده و هر کسی توان خردکردن آن را نداشته است و افرادی که می‌خواستند آن را در بازار خرج یا «خرد» کنند ، دچار مشکل می‌شدند. در نتیجه اصطلاح «تنگه کسی را خرد نتوانستن کردن» از آن زمان رایج و باب شده است؛ بنابراین «تنگه کسی را خرد کردن» در اصل به‌معنی اسکناس (سکه طلا) درشت کسی را تبدیل به پول ریزتر کردن بوده و مجازا به‌ معنی از پس کسی برآمدن. لازم به توضیح است که بعد از رایج‌شدن تنگه، به‌مطلق ورقه طلا هم تنگه گفته می‌شد، کمااینکه در متون هم می‌خوانیم که گنبد حرم امام رضا (ع) را به‌ تنگه گرفتند یا تنگه گنبد حرم ، یعنی رویه طلایی آن گنبد ، اکنون نیز واحد پول  کشور قزاقستان ، تنگه میباشد. با احترام : @zadgahamtuyehdarvar
🔰🔰🔰🔰 ز چوب ، طشتی می ساختند نام آن بخوان تمثیل آن ، یادی  کن از " 🔰🔰🔰🔰 خمیر از آب و آرد میشد در آن طشت که بعد در یک تنوری  نان می گشت محل  اتصال ، دیواره ی  طشت می کرد گاهی اوقات آبی از آن نشت مکرر بد بیار ،  کس شد به یک کار شد این ضرب المثل در : ( این جور بد بیاری تا حال کی بدی؟! خمیر که شِل بَبو ، أُو پس دی )!!! ارسال : @zadgahamtuyehdarvar
🍂🍃🍂 نابینا: «مگِر قِرار نَبه اِز گیلاس‌های این سبُد یکی یکی بَخوریم؟» بینا: «اَری قرارمان همین به.» نابینا: «پس چِکا تو دَری سه تا سه تا خوری؟» بینا: «خداوکیلی تو واقعا نابینایی؟» نابینا: « اَری .از موقعی که به دنیا بیامییُم !» بینا: « آخه تو چی جوری ملتفت بَبِی که مُن دَرُم سه تا سه تا ‌خورُم؟» نابینا: « به خاطر اینکه مُن دَرُم دو تا دو تا خورُم و تو شاکی نَبِی . کِسی متانه بی قانونی جلو واستاره که خودش قانون مند بو !!! 🍂🍃🍂 ✍ @zadgahamtuyehdarvar
🔘 جمعی از تویه دِرواری های مقیم ساری که احتمالاً عروسی "حاج نعمت وفایی نژاد( فرهنگی باز نشسته، گل محمدی عمو ) بِه ، که عکسی دِله دَنیه . از راست : مرحوم محمدعلی رستمیان ، مرحوم رجب محمودی ، حسین کلانتری، مرحوم محمد باقر کلانتری ، مرحوم تقی کلانتری، حاج سعدالله رستمیان ، مرحوم موسی وفایی نژاد ، احتمالا محمد حسین کلانتری معروف به دایی مَندحسین و یک خُردی پِسِری ، حدود سال 43_44 ه ش *⃣*⃣*⃣*⃣*⃣ ارسال : @zadgahamtuyehdarvar
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 همیشه در طوایف و قبایل نکاح است بین آنان از فضایل کند کس قصد وصلت با غریبه حذر دارند و گویند دل فریبه از این رو در قدیم اینگونه پندار رسومات بوده است در : ( تویه دِرواری عروس اگر کل و کور خُجیر تِره از آن غریبه ای حور دوغ ترش و تَل محلی بَخور خجیره کره ی غریب را نخور ) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✍ @zadgahamtuyehdarvar
_ اَمروزیج اینجور کارها را ول نَمکنی ؟! تورا به خدا وینی ، چی جور حیاطا چَغِل هاکِردی ؟! با یک تیکّه چو ، تینر و قرمز رنگا ، خجیر هم بَزی یُم و شوتا دلیش آشی هاکردم و پنجره ای کش بمالیُم : _ چقدر حرف زِنی تو ، زن ؟ الان تُمام بو. یک سطل او بیر تا اینجانا خُجی تمیز هاکُنُم. جامه ای دو سرا ، مخالف همدیگر ، پیچ هادا و بعدش هُوایی دله تکان هادا و همانجوری که رجه ای سر تَنِک کِرد بَگُت : _ سطل، حوضی پیش دَره و جُلیج وَرِش ، مگه نیمینی مُنی دست بنده ؟! شوتا بَشُستُم و حیاطی قرمز قرمز او را، با جارو تُک دری طرُفی جارو بَزیُم و همانجوری که بیروم شه بَگُتم : _ اَری تورا گوئُم ، دوشنه تا خروس خوانی گُدر ، اینهمه بع بع بِشنفتیم ، یک همسایه کف دستی قایده گوشت نیرد ؟! با گیره ها، جامه را رجه ای تن قرص هاکرد و بَگُت : _ خدا چرو مارتا بیامرزه ، عجُب انتظاری داری ؟! الانی روزگار ، سه چهار تا خانواده دور هم جمع بِن و یک گوسفند دونگی کُشِن ، همون جان ، لاش و پوست کنِن و خورِن ، حتی استخوان پیلکاشا، باغچه ای دله چال کنن، مبادا سگ و گربه ای گیر دَکُفه. تورا بَگُتم نیم کیلو گوشت ببگیر آتِشی سر کُباب هاکنیم ، هی بَگُتی هِمسایه ها می یِرِن ، اِسا راه داری شانا هاکن . اِه ! یکی دَره در زِنه ، وَرِس بِین کیه ؟! مُنی سر چارقد دَنیه . دلُم تلپ تلیپ زه ، تندی دری وَری بَشییُم و واجش هاکردُم. درویشی به که یک چنته از دوشش اُوزان به . یک دستا سینه ای سر واشت و با ابرو ، قرمزی او را که از دری جیر ، کوچه دله بیامی به ، اشاره بَزه و بَگُت: _ ایشالله حضرت اسماعیل قبول هاکُنه. پیش تَکُما با آستونُمی تُک پاک هاکِردُم و بَگُتُم : والله از صبح دَرُم راه داری کنم یکی در بَزِنه و یک تیکه گوشت بیره ، این صاحاب بَمُردیج که لنگتی جیر راه دَکُفته ، رنگه. دستش چنته ای دله بَشه و یک تیکه گوشت بیروم بکشی و منی سو بِگِت و بَگُت : _ بیگیر کُباب هاکن بَخور ، مُن غَلبه دارُم. 🌷🌷🌷🌷 ✍ محمد اسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
📝 داستان کوتاه با انگشت اشاره ، خطی در هوا کشید و آمرانه گفت : _ هی جو ! بزن کنار . جو کنار جدول ایستاد و از پنجره باز سمت خودش، سلامی گفت و به بسته دست او خیره شد. افسر با چند گام بلند پیشش رفت و بسته را روی داشبورد گذاشت و آمرانه گفت: _ یک سرویس سمت خونه من بگیر و اینو به خانمم برسون . فس و فوس نکن . هوا گرمه ، گوشت بو میاد. جو نوک انگشتها را به هم سایید و مودبانه گفت : _ ببخشید جناب سروان ! کرایه را از خانم بگیرم؟ افسر با چشم‌های درشت شده و ابروهای بالا رفته به او خیره شد و گفت: _ باریک الله. از کی تا حالا زبونت باز شده و من خبر ندارم ؟! یک دستش را جلو برد و با تغیّر گفت : _ گواهینامه ! جو در حالیکه یک دستش روی فرمان بود، با دست دیگرش جیب بالای پیراهن را نشان داد و فاتحانه گفت : _ پس این چیه که سنگینی اش داره جیبمو پاره میکنه؟! با دو انگشت بیرون کشید و به او داد. افسر با ابروهای بالا رفته و چشمهای درشت شده گرفت و هردو سوی آنرا نگاه کرد و گفت : _ بالاخره گرفتی؟ و آمرانه ادامه داد‌: - کارنامه ! میدونی چیه ؟ دفترچه کار . گرفتی ؟! جو از لای آفتابگیر بالای فرمان ، کیف مدارک را بیرون کشید .دفترچه کار و بیمه نامه و کارت شناسایی را پشت سر هم در آورد. به سوی او گرفت و گفت: _ خدمت شما جناب سروان. دیگه دوران بیگاری ات تمام شده. افسر چینی در چانه انداخت و تک تک آنها را با دقت بازدید کرد و در حالیکه آنها را پس می‌داد گفت : راهنمای سمت چپ. جو دسته راهنما را به پایین فشرد . افسر کمی عقب رفت و چراغ های چشمک زن آنها را دید که همگی با فاصله کوتاهی خاموش و روشن میشدند . آمرانه گفت : _ اون طرف . جو دسته راهنما را به بالا فشرد. آنها هم تیک تیک کنان خاموش و روشن میشدند . جلو آمد . خم شد و پلاک را نگاه کرد . شتابان به عقب اتوموبیل رفت . اینبار با چهره ای شکفته بازگشت و در حالیکه بی سیم را از کمر بندش بیرون میکشید گفت : _ به شماره هشت پلاک عقبت گل چسبیده و اونو صفر نشون میده . باید بری پارکینگ. از اداره استعلام بشه. ممکنه تو خلاف کرده باشی و یک بیگناه به جای تو جریمه شده باشه. اونوقت من خداگیر میشم. جو با قیافه ای درهم اتوموبیل را توی دنده گذاشت و گفت : - بذار سرجاش جناب سروان! بدون مسافر میرم. دربست میرم. خدا نگهدار. با احترام 🖌 تیرماه ۱۴۰۳ @zadgahamtuyehdarvar
23.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️حرمله : چِرِه را بَزِنُم یا وَچه را؟ فرمانده : وَچه را بَزِن ، چِرِه خوشتنش هُمکُفه... ✍ محمد اسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar 🏴 مختار_نامه 🖤 صحنه شهادت حضرت علی اصغر(ع)😔 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃✨🍃✨ خبرنگاری ، پیرمردی را پارک دله بَدی که با لُباس گرم، پیاده روی کرد. همانجورکه هِمراش راه شه ، خور بِگِت : - سلام حاج آقا ! متانُم بَپرسُم چند سالته؟ ! پیرمردی همانجور که هن و هن کرد بگُت: - نود و هشت سال . - ای ماشاالله! آخه با این سن و سال، اینجور قچاق ؟! بُبَخشین ! مشا بگویی علت چی چیه؟ ! - تمام عمرم با کسی جر و بحث نکِردُم. اهل تُوک و مشاعره نیُوم. نه یک چک کِسی را بزیُوم نه یک چک بخوردُم. خبرنگار با ابروهایی بالا بشه و چشمهایی درشت ببه بَگُت: - آخه مگه بو؟! این امکان نِداره ؟ ! پیرمردِی واستارد. نفسی چاق بکرد و بگُت: - حق با جنابعالیه ! تو درِست گویی ! ارسال: محمداسماعیل کلانتری 🌷🌷🌷 @zadgahamtuyehdarvar
مارُم که بَمُرد ، تنها کِسی که گریه نَمکِرد ، او بِه . چِر( پدر) بیامرز ، کسر شأنش به ؟! . مُن و برارُم و خواهارام ،چشمامان سرخ آتش ، صدا بِگِته ، بال بال زی ییم ، او افسرایی واری، با گَت انگشتش این ور آنورا نشان دا و دُدار ، اُرد دا ، اینجوری هاکُنین اونجوری هاکُنین . دُدار فکر کِردُم که ته دلش خوشحالیج اه . لابد بعد از سال ، شایِدیج بعد از چهلش ، یک نو زن گیره و به قول قدیمی ها ، تجدید فِراش کنه . آخه قبرستانی دله ، اون جُمَیّتی که چوب بر زمین نیمیامه ، وقتی گَت خواهارُم نواجش دا ، غریبه ها خودشان را زی ین و غشِ ضَعف کردن ، او سرش جیر دَبه و فقِط با کوششی توک ، زمینی خاکها را پس و پیش کِرد. تا هفتمی روز که از خاک سر وَگِردی ییم خانه که بَدیُم دیواری کَش ، زانویی رو چیک چیکی نِشته ، دیمشا با دوتا دست دَپوشانده ، شانه های کت و پهنش تکان تکان خوره و از ته دل گریه کنه . اَصلش باوِر نَمکردُم ، اویی واری آدُم، گریه هاکُنه؟! یواشک از خواهارُم خبِر بِگتُم که جریان چی چیه؟ با انگشت گزینه( انباری ) را نشان هادا و بَگُت : - اونجان دَبیُم مرس و پر را جا به جا کِردُم . چند تا خرت و پرت راکه بیرون بَکِشییُم ، او از راه بَرسی و پیشُم بیامه . یک در یک چشمش دَکُفت به نَنَه ای ويلچر ، دیگه شروع هاکرد. 🌷🌷🌷🌷🌷 📝 محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar
زنده یاد متخلص به شاعر و نویسنده هم ولایتی در کنار 🔘🔘🔘🔘 ارسال : محمداسماعیل کلانتری @zadgahamtuyehdarvar پشتیبان @mohammadtavakoliyan
✨🍃🌼🌺🍃🌼🌺🍃🌺🌼 🍃🌺🌼🍃🌼 🌼🌺🍃 🌺 دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید اگِر حافظ دَنیبه ، عاشقانه‌های❤️ ایرانی ، حُکمَن یک چی کم داشت .... 🗓۲۰ مهر ، روز بزرگداشت حافظ شیراز گرامی باد . 📝 📷 محمداسماعیل کلانتری 1363 @zadgahamtuyehdarvar 🌺 🌼🌺🍃 🍃🌼🌺🍃🌼 ✨🍃🌼🌺🍃🌼🌺🍃🌼🌺 📚
✅ قُرمه و پِلوار کُشان پاییز ماه وقتی که چند روز بُمانده اون گُدِر ، موقیعِ پِلوار کشانه گوسفِند را سر برِینِن، کُنِنِش پوست دلبندشا خورِن، همه دارِن دوست بعدش ریز ریز کُنِن گوسفِندانی لاش دَمریجِن دیگی دِله،دُنبه ایج بالاش آتیش که کول بییِرد ، دیگ دله روغان لُخمِ گوشتا پِجِن ، کُنِنِش بریان اُشکُمبه را شُورِن و کُنِن پُشت دیم گوشت را دلیش ریجِن تا نزِنه سیم تُک به تُک که بَبه گوشت و اُشکمبه سَرش دَمریجن غَلبه ،داغ دنبه جمع کنِن تُکِشا ، دَموِندِن مَحکُم داغ سنگ ، واملِن سرش ، کم کم هِدو میا ،ریز ریز سولاخ، با این کار مکروب نَمشو دلیش، مانه تا باهار ناهار شامی گُدِر حاضر آماده وَله وَله خورِن ، با خانواده اینانی نام ،اُمِی جانِ تویه دروار قُورمیّه و تو اِز (ماک) یادگار دار 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 📝 @zadgahamtuyehdarvar
ناسوره تن دارُم نَخوشِ احوال دیمُم را مَچ هاکُن دست شانی یُم وال مُنی واسری تِی کَش خُجی جائه هنوز تِرسُم روبارپی اِز سگ و شال دَکُن جامه تنُم، پولکشا دَچین جوروب لینگُم دَکُن بی یِر پَشِلوال تنور جا در بی یِر سیرو و کِشتا تا دلجا بَزِنُم اِز ذوق بال بال تومِی و بادام و سونو حِلواسان دَره اِز کیوانی ، گزینه ای مال ؟ هنوز محتاجتُم ، اسپی بَبه مو الُف قَدُّم بَبه ، تِی واسری دال دَرُم خُسُم نَنَه جان ، چشم به راهتُم اگر بی یِی به خوم خار بو مُنی حال 🌷🌷🌷🌷🌷 تنم دردمند و حالم ناخوش است صورتم را بوسه بزن و دستت را روی شانه ام بگذار آغوش تو برای من جای خوبی است هنوز هم از سگ و شغال کنار رودبار میترسم جامه را تنم بپوشان و دکمه هایش را ببند جوراب را در پایم کن و شلوار پشمی ام را بیاور از توی تنور، کلوچه و کشتا را در بیاور تا با شوق و ذوق دلم بال بال بزنم مغز هسته زرد آلو، بادام، سمنو و حلوای سیاه هنوز از دور اندیشی در گودال انباری مخفی داری ؟ هنوز محتاج و وابسته به تو هستم با اینکه موهایم سفید شده است قد رعنای من که همچون الف بود ، از فراغ تو چون دال خمیده شده است دارم میخوابم مادر جان ، چشم به راهت هستم اگر امشب به خوابم بیایی ، حال من خوب میشود. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 با احترام : 97/12/5 @zadgahamtuyehdarvar
اُما قدیمی ها ، غَلبه بِشنُفتِیم و حتی بَدی ییم که سالهای نه چندان دور ، وقتی مهمانی به ، مردم مَجیمه یا دوری دِله ، غِذا خوردن . هرکی تا اِسا نَدیه ، این عکس قدیمی دله بینه . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ارسال : @zadgahamtuyehdarvar
دُمی کوتاه چو روید پشت گوسفند تویه دروار به این نوع (زل) بگویند ولی هر دم که پهن است و قلمبه بود موسوم به(دمبل) یا که( دمبه) تودروار دنبه دار باشد فراوان که بسیار طالبند بر چربی آن تا آنجا که شده است ضرب المثل او ( تو که لار بچری پس دمبیت کو) و یا گوشتی که لخم است و بی چربی بگویند( جای زل کاش دمبه دار بی) نوشتار شد زل و دنبه ز گفتار ز ماک ماند به یادگار در @zadgahamtuyehdarvar