فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دل آوارها ای صوت محزون، یک جهان
گوش جانش را به قرآنی که خواندی دادهاست...
#زهرا_سپهکار
#شعر_غزه
@zahra_sepahkar
غوّاصها، عبّاسهایت کو، کجا رفتند؟!
در پاسخم اروند، تنها چشم تر دارد
#زهرا_سپهکار
#غواص_شهید
#عملیات_کربلای_چهار
@zahra_sepahkar
پیراهن خونین عزیزیست بگیرید
یوسف، ننشینید که از چاه بیاید...
دل، سخت، غیورست و پر از داغ، مبادا
یک ذرّه در این غائله کوتاه بیاید
#زهرا_سپهکار
#شهید_سید_رضی
@zahra_sepahkar
قیام کرده رسیدهست تا لب ایوان
سپیدْیاس معطّر، شکوفهی خندان
به دستی آینه دارد به دیگری اسپند
و چادر زریاش را گرفته با دندان
سپیدْیاس همیشه چه بوی خوبی داشت
علیالخصوص که چرخیده زیر این باران
دوان، دوان و عرق کرده میرسید از دور
چهارقُل به زبانش میآمد از دالان
رسیده و نرسیده نشست و گفت: بهار!
سلام دختر یاسین، سلام ای انسان
مبارک است محمّد، ببوس فاطمه را
ببین به خندهی او آیههای الرّحمن
هنوز هم که هنوزست تازه مانده و نرم
سپیدیاس معطّر که لای این قرآن،
میان سورهی یوسف گذاشتهست کسی
نشانهایست برایم که می رسد مهمان
#زهرا_سپهکار
@zahra_sepahkar
یک روزِ کاری
دارم به برنامه ی کاری یک روزت فکر میکنم ولی نمیدانم از صبح بنویسم یا نیمه شب؛ که شروع را به پایان و انجام را به آغاز گره زدهای... صبح ساعت 5 حلب، همزمان که منطقه را شناسایی میکنی و صحبت فرماندهانی را که دارند از قفل شدن جنگ میگویند گوش میدهی، از دست سربازی نان خشک میگیری؛ همان هایی که برای صبحانه بین رزمنده ها توزیع شده. ساعت 6 با یک هواپیمای عمومی، به مسکو میروی. باید در یک دیدار دو ساعت و بیست دقیقهای رئیس جمهور روسیه را قانع کنی که در جنگ وارد شود. در راه، کتاب من زندهام را که یک کاغذ روی عکس جلدش چسباندهای تمام می کنی و یادداشتی بر آن می نویسی: خواهرم مثل همان برادرهای اسیرت همهجا مراقبت میکردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس...
چگونه است که از این دیدار دیپلماتیک نگرانی نداری ولی از دیده شدن چهرهی...
ساعت 11 پرواز داری به عراق. این بار ابومهدی چشم به راهت است. کسی که از خدا میخواهد یک لحظه هم بعد از تو زنده نماند چرا که نمیتواند. دلتنگی که دلت طاقت ندارد این همه ظلم را. طاقت ندارد کودکی زنده زنده در آتش بسوزد و جسدش را برای مادرش بفرستند. دلتنگی، چرا که از برج دیدهبانی با دوربینت دیدهای که اگر جمهوری اسلامی آسیب ببیند از اسلام هم چیزی نمیماند. ساعت 12 نماز را پشت سر ابومهدی میخوانی و به او قول میدهی به زیارت دورهاش ببری! مخصوصاً مشهد و قم؛ و ابومهدی خوب میداند که سر قولت میمانی. ساعت 13 فرماندهان را برای آزادسازی تکریت توجیه میکنی. پشت بیسیم با فرماندهی فاطمیون که داری صحبت میکنی یک لحن داشمشتی که میخورد بچهی ناف تهران باشد، نظرت را جلب میکند. در گوشهی دفترت یادداشت میکنی که حتمأ اولین فرصت ببینی چه کسی است. دارندهی صدا چه هیبتی دارد. شاید در خیالت آن جوان رشیدِ باریکِ تودل برو که آدم لذت میبرد نگاهش کند را در آغوش میگیری، در دلت از شیطنتش میخندی و زرنگی و ذکاوت او را تحسین میکنی. ساعت 3 بعدازظهر به وقت نینوا تشنه ات میشود. دلت نمیآید، آب را نخورده یاحسین میگویی و یک یادداشت دیگر بر کتاب من زندهام مینویسی: خواهر خوبم در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی؛ سعی کن در این آزادی اسیر نشوی... ساعت 16 به همایشی که برای بزرگداشت مادران شهدا در تهران برگزار شده میرسی؛ خم میشوی و گوشهی چادر مادر شهیدی را میبوسی و از او میخواهی که برای شهادتت دعا کند. پس از پایان مراسم، انگشتری به دختر جوانی که حجاب درستی هم ندارد هدیه میدهی. در راه کرمان به حسین یوسف الهی فکر می کنی؛ به کاروانی که راهیشان کردهای و خودت جا ماندهای. یادت به نگرانی چشمان رهبرت میافتد و آرام میشوی و مصمّم. رهبرت، آقایت، عزیز جانت، عبد صالحی که امروز مظلومیّتش اعظم است بر صالحیّتش. و شمشیرت را تیزتر میکنی برای دفاع از خیمهی ولایتش که همان خیمهی ولایت رسول خداست. ساعت 18 به کرمان رسیدهای. قنات ملِک، روستای رابر. مادرت میگوید: ننه هی میگویی آمریکا آمریکا آمریکا، من هم مادرت هستم، دو روز پیش من بمان. لبخند میزنی، کف پای مادرت بوسهای میزنی و قانعش میکنی که باید بروی. ساعت 20 به طرف صحرای سینا سودان میروی؛ تونل زیرزمینی که موشکها را به غزه برسانی. به مجاهدانِ مظلومِ محصوری که چکمه ندارند بپوشند اما منتظر موشک های نقطهزن شمایند. نیمهشب به بیروت و ضاحیهی جنوبی میرسی و به سیّدحسن نصرالله میگویی: الآن ساعت 12 شب است، من تا طلوع آفتاب، صد و بیست فرماندهی عملیّاتی لبنانی برای نبرد با داعش از شما میخواهم. تا سیّد فرماندهان را ردیف کند آماده نماز شب میشوی. دفترچهی تلفنی که شماره ی صد و پنجاه خانوادهی شهید در آن نوشته شده را برمیداری و چشمِ چند چشم بهراه را روشن میکنی. بعد هم زنگ میزنی پادگان تهران که هوا برفی است و میگویی برای آهوهایی که از سرما و بیغذایی تا نزدیک پادگان میآیند علف بگذارند که به دعای خیرشان شدیدأ اعتقاد داری...
و من هر شب جمعه ساعت 1:20 دقیقه از خواب میپرم، اندوهم مثل ردپای آهویی در برف محو میشود و به برنامهی کاری یک روزم فکر میکنم.
#زهرا_سپهکار
#سردار_سلیمانی
@zahra_sepahkar
با اذن حماسه، داغ ها سنگین است
با شور و شکوه عشق، غم، شیرین است
دیدید چگونه خون به دل شد کرمان
هر لحظهی غزّه، ای جماعت این است
#زهرا_سپهکار
#کرمان
#طوفان_الاقصی
@zahra_sepahkar
هدایت شده از فاطمه عارفنژاد
تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود
تقدیرِ چارفصل، زمستان بود
تاریخ در محاصرهٔ غفلت
جغرافیا در آتش عصیان بود
در شامگاه زندهبهگوریها
هر خواب دخترانه پریشان بود
کعبه بهرغم صلح نمادینش
خط مقدم بت و بهتان بود
اما در آن میانه کسی برخاست
مردی که نام کوچکش ایمان بود
مردی که پشتگرمی کوه طور
مردی که روشنایی فاران بود
او که نگاه ابری و دلتنگش
شأن نزول آیهٔ باران بود
اردیبهشت پیرهنش در باد
آلهامبخش روح درختان بود
یادش بشارتی به چمن میداد
ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود
زیباترین تلاوت الرحمن
کاملترین روایت انسان بود
#فاطمه_عارفنژاد
#عید_مبعث
@fatemeh_arefnejad
بین الطّلوعین
تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود تقدیرِ چارفصل، زمستان بود تاریخ در محاصرهٔ غفلت جغرافیا در آتش عصیان بود
🌸شعری زیبا از کانال خانم فاطمه عارفنژاد
هدایت شده از شعر انقلاب
انقلاب
طوفان، حریف ساحل این انقلاب نیست
آیینهای مقابل این انقلاب نیست
از ابر، آفتاب، هراسان نمیشود
یک ذرّه ترس در دل این انقلاب نیست
با دشمنش بگو که درختی تناور است
دیگر بگو اوایل این انقلاب نیست
وادادگی و سازش و تسلیم مطلقا
راه امام راحل این انقلاب نیست
از آرمان خود هم اگر دور مانده است
تقصیر ماست، مشکل این انقلاب نیست..
✍🏻 #زهرا_سپهکار
🏷 #شعر_پایداری | #انقلاب_اسلامی
🇮🇷 @Shere_Enghelab
همیشه نوبت هر امتحان به گفتهی تاریخ
حضور، ملّت ما دارد و غیاب ندارد...
#زهرا_سپهکار
#راهپیمایی_۲۲_بهمن
@zahra_sepahkar
به لب دارند دریاهای لبتشنه سلامت را
به دل دارند امواج رها ماه تمامت را
علی را قُرّةُالعینی، همان فی مقعد صدقی
به نفسی انتَ میداند بلندای مقامت را
به غمها کاشفالکربی، ابالغوثی، ابالفضلی
که در سختی فراوان بردهام با بغض، نامت را
شکوه دستهای تو عمود خیمهی دین شد
رساندی تا به فرداها و فرداها پیامت را
نه آب است اینکه چون جان عزیزش دوست میداری
به دندان میبری با مشک خود حرف امامت را...
#زهرا_سپهکار
#شعر_حضرت_عباس
@zahra_sepahkar
نه تنها نگاهش به زنگ در است
زن منتظر، منتظرپرور است
بلندآیت مهر و آرامش است
به آرامیِ سورهی کوثر است
به تسبیح و چادرنمازش قسم
که هر صبحدم "عهد" را ازبَر است
به گریه اگر کودکش آب خواست
به زیر لبش روضهی اصغر است
جهاد زنان فرق دارد کمی
همین خانهی ساده هم سنگر است
ببین مادرم! مادرم! مادرم!
پّر چادرت پرچم کشور است
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتظار
@zahra_sepahkar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطرهی گمشده را نقطهی پایان، حرم است
مقصد آخر یک رود پریشان، حرم است
همدل اشک شد و همقدم بارانها
جای دلتنگی دلهای پشیمان، حرم است
دم سقّاخانه، رأس همین ساعت عشق
محور قول و قرار همه خوبان حرم است
نه فقط صحن و رواق و لب ایوان طلا،
هر دلی میتپد از رنج مسلمان، حرم است
حرمی هست در اینجا که تمام عتبات
آینه آینه در آینهی آن حرم است
این حرم ماند اگر، مشهد و قم میماند
خود جمهوری اسلامی ایران، حرم است
خشت خشتش همه تابوت شهیدان خداست
این حریمی است که والله، به قرآن، حرم است
#زهرا_سپهکار
#وصیت_سردار
#انتخابات
@zahra_sepahkar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر که حرف حساب است پس جواب ندارد
کسی که "مرده" فقط حقّ انتخاب ندارد
صدای توست که پیچیده است در نفس کوه
که گفته است که یک رأی بازتاب ندارد
سرش به سنگ اگر خورده بازگشته به دریا
که هرگز آبروی موج را سراب ندارد
...
گلایهها همه از دشمن است و سازشِ با او
که دلخوری کسی از دست انقلاب ندارد
همیشه نوبت هر امتحان به گفتهی تاریخ
حضور، ملّت ما دارد و غیاب ندارد
قسم به آبی انگشتها، به خون شهیدان
که عشق ما به افقهای نو حساب ندارد
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتخابات
#میثم_مطیعی
حق برگشته چه خوب، حق برگشته
بر جان و تن زمان، رمق برگشته
فرداست که با چشم خودت می بینی
با برگهی رای تو ورق برگشته
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتخابات
میخواهمت ای پرنده جان! آزادت
یک لحظه نبینم آه، دشمن شادت
ای رأی مبارکم به امّید خدا
فردای پر از نور مبارک بادت
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتخابات
هر موج از این کرانه تحت رصد است
ای ماه تمام! نوبت جزر و مد است
این قطرهی رای را بینداز به رود
او شیوهی دریا شدنش را بلد است
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتخابات
@zahra_sepahkar
از فصل نو و بهار، گفتن با من
از سردی دی طعنه شنفتن با من
این برگهی رأی سبز، تنها با تو
روئیدن و رستن و شکفتن با من
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتخابات
@zahra_sepahkar
با موج مرا به آسمانها ببری
هر قطره که آنجاست به آنجا ببری
یک برگهی رأیام که امیدم این است
سیلاب شوی مرا به دریا ببری
#زهرا_سپهکار
#شعر_انتخابات
خاک میهن مهر و پهنای کفن سجّاده است
سجدهی شکرست اگر هم بر زمین افتاده است
از دل آوارها ای صوت محزون، یک جهان
گوش جانش را به قرآنی که خواندی داده است
جان فدای قدس گفت و کودکش را خاک کرد
از خود هاجر بپرس این امتحانها ساده است؟
باتلاق مرگ یا سازش چه فرقی میکند
غزّه ثابت کرد یک دریای طوفانزاده است
زیر بار ظلم هرگز، در حصار ترس نه...
انقلاب ما مرام مردم آزاده است
عصر عاشورا گذشت و لیله الاسرا گذشت
چشم دنیا فجر صادق را کنون آماده است
#زهرا_سپهکار
#شعر_غزه
@zahra_sepahkar
یک نفر وقتی به کشتی در سفر آسیب زد
غرق خواهم شد اگر گفتم به من مربوط نیست
دوستت دارم که چون آئینه با تو صادقم
ورنه میگفتم که من سنگم به من مربوط نیست
#زهرا_سپهکار
#حجاب
@zahra_sepahkar
این جوشش خون شهیدان است، موشک نیست
عشق است و اعجاز است و ایمان است، موشک نیست
چشمان مظلومان عالم روشن از نورش
اینها شهاب رجم شیطان است، موشک نیست
این آذرخش از چشم خیس کودکی تشنهست
نفرین ابر و آه طوفان است، موشک نیست
این ضجّهی زنهای مانده زیر آوار است
فریاد مردان رجزخوان است، موشک نیست
آتشفشان شعلههای انتقام است این
یا انفجار بغض وجدان است؛ موشک نیست
لبخند طهرانی مقدمها و قاسمهاست
این وعدهی سرخ شهیدان است...
#زهرا_سپهکار
#وعده_صادق
@zahra_sepahkar