eitaa logo
دنیای زهرایی
477 دنبال‌کننده
41 عکس
5 ویدیو
0 فایل
اینجا خود زندگی در جریان است... #مامان_طلبه #فعلا_مامان_چهار_فرزندی @shahideh71
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 *چله زیارت عاشورا، از عاشورا تا اربعین * آیت‌الله سید علی آقای قاضی یک چله زیارت عاشورا می‌گرفتند و آغاز آن را از روز عاشورا تا اربعین قرار می‌دادند بسیاری از علماء و بزرگان و اهل معرفت بر گرفتن این تاکید دارند. بخصوص برای حوائج ویژه. شروع از روز عاشورا به مدت چهل روز ... 🔻 *نکاتی که بزرگان توصیه می‌کنند: * ۱. بهترین زمان، هنگام طلوع یا غروب آفتاب است. اما در سایر اوقات نیز منعی ندارد. البته اساتید بر یک زمان ثابت تاکید دارند. ۲. قرائت زیارت هنگام حرکت نباشد. ۳. مراقبت شود به جز اهل خانه کسی از چله‌گیری مطلع نشود. ۴. از ابتدا حوائج خاص را در نظر داشته باشید. ۵. حتماً نماز زیارت پس از زیارت عاشورا اقامه شود. ۶. به خانواده‌ها نیز توصیه شود شروع کنند. ۷. اصل بر صد سلام است که البته با استناد به روایت منقول از امام هادی(ع) می‌توان مختصرتر کرد. (درادامه این روش توضیح داده خواهد شد) ۸. مانعی هم ندارد که به طور معمول قرائت شود. 👈 سستی و وسوسه و کسالت و ... ممنوع!!! 🔻 *روش کوتاه منسوب امام هادی(ع) در خواندن زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام* 👈 زیارت عاشورا را بخوانید، به صدلعن و صد سلام رسیدید این‌گونه عمل کنید: يك بار لعن را -اللهم العن اول ظالم...- مي‌خوانيد و فقط جمله‌ي پاياني آن؛ " *اللهم العنهم جميعا* " را صد مرتبه تكرار مي كنيد. و سلام را كه يك بار عرض مي كنيد، فقط " *السلام علَي الْحسين و عليٰ عليِّ بنِ الحسين و علی اولاد الحسین و عليٰ اصحاب الحسين"* را صد مرتبه تكرار كنيد سند روایت: شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشورا برای همه بفرستید تا هرکی میخواد از روز عاشورا شروع کنه. بسم الله ┄┅══✼🏴✼══┅┄ 🔰هیئت المهدی (عج) قرارگاه تحول محله زینبیه https://eitaa.com/heyatalmahdiminab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوالنور🌸 وقتی از الگوی سوم زن صحبت می کنیم یعنی اینکه بن بست نداره دنبال بهانه نیست تا شروع به جزع وفزع کنه واز کمبودها بناله بلکه از دل این کاستی ها،راهکار عملیاتی بیرون میاره هدفش تغییر نمیکنه بلکه روش رسیدن به هدفش در هر برهه ای از زمان که شرایطش تغییر کرد،عوض میشه😇 به فرض مثال هدفش تربیت فرزندانی مأنوس با اهل بیت(علیهم السلام)هست خب اگر همسری همراه داشت، با تلاقی ساختن خاطرات خوب وخوش از هیئت رفتن ها این بستر مهیا میشه اگر خودش شرایط جسمی همراهی را نداشت،اما در اطرافیانش بودن کسانی که همفکر با اوهستند از این ظرفیت استفاده میکنه🤩 اگر باز جو خانوادگی طوری بود به هر دلیلی اجازه خروج خود و فرزندان از خانه نبود،بساط هیئت خانگی رو برپا می‌کنه اگر باز فضا انقدر سنگین بود که شرایط این هم وجود نداشت،از کتاب هایی که به صورت روان و جذاب از اهل بیت علیهم السلام صحبت کردن،استفاده می‌کنه لالایی ها رو بر همین اساس میخونه و و و... بلاخره اینکه بن بستی وجود نداره😉 خب همین صدق پیدا می‌کنه روی بقیه ی موضوعات مثل مخالف بودن همسر با ادامه تحصیل یا منع صله ی رحم یا منع حضور اجتماعی (که میشه بدون حضور ،اثر اجتماعی داشت) ✍شهیده۷۱ پ.ن:دوست دارم نظرات وتجربیات شما رو هم در این باره بشنوم❤️ @zahraeii71
سلام ونور🌸 ببخشید این چند وقته حضور کمرنگی تو کانال داشتم🙈 بعد از سفر کربلا هنوز کامل خاطراتم رو نگفته بودم که افتادم تو تبلیغ انتخابات بعد از اون هم ،توفیق خدمت به اباعبدالله الحسین علیه السلام در دهه ی محرم رو داشتم❤️ اما الان اومدم که ان شاء الله دوباره پرنشاط چراغ کانال رو با نام ارباب مون روشن و نورانی کنیم😍🌸
هوالمحبوب❤️ خیلی اوقات از خیلی حس و حال ها می شنویم وبه سادگی از کنارش عبور می کنیم. نمی فهمیم برامون گنگ ونامفهومه مثل یک تصویری که فقط دیدیش،اما باهاش زندگی نکردی گاهی هم به خودت زور میگی چون همه میگن،تو هم باید بگی... چون همه عاشقش شدن،پس حتما تو هم باید بشی🥲 بیشتر برات یک مفهوم انتزاعی هست تا حقیقت... دقیقاً مثل این شعر که میگه بیچاره اونکه حرم رو ندیده،بیچاره تر اونکه دید کربلاتو... درکش نمی کردم چطور میشه کسی که کربلایی شده،بیچاره تر باشه آخه تا اینکه خودم رفتم کربلا بار دومم بود اما انگار بار اولم بود که دیدم حس کردم عاشق شدم🥺 کربلا رو باید رفت هرچی از روضه ها شنیدی و از حسین(علیه السلام )گفتی یک طرف وقتی روبروی ضریح دست به سینه ی ادب می‌زاری یک طرف من هر چی بگم باز میشم مثل تمام گفته هایی که گفته شده ونتونستن عمق اون احساس رو نشون بدن اصلا کلمه ای برای اون احساس ،در اون مکان خاص وجود نداره چنان ذوب در محبتش میشی که انگار تمام وجودت پر از حسین (علیه السلام)میشه شب جمعه هم از اون شب هاست که تا خودت کربلا نباشی،نمی تونی درکش کنی ✍شهیده۷۱ ادامه دارد... @zahraeii71
شب جمعه،بین الحرمین... با اینکه روز استراحت آنچنانی هم نداشتم،اما شب یک احساس عجیبی داشتم. خواب کلا از سرم پریده بود😇 همراهم خوابش میومد واصرار داشت به محل اسکان مون برگردیم 😢 اما من حتی دلم نمی اومد یک لحظه اش رو از حرم فاصله بگیرم. تصمیم گرفتیم بریم بین الحرمین کمی بشینیم😍 خانمی که دو تا دستش پر از تسبیح بود،اومد سمتمون. خاله یکی از تسبیح های ام البنین رو تو دستش وارسی کرد:زهرا،بخرم؟؟ سه دختر اصفهانی که کنارمون نشسته بودن از تسبیح ها،سه تا خریدند. خانم فروشنده رفت کنار یک گروه از خانم هایی که دست چپ دخترا نشسته بودند. خاله که دفعه ی قبل تسبیح رو نخریده بود وتسبیح ام البنین قسمت دختر اصفهانی شده بود و به چشم ما همون یک دونه بود؛دوباره چشمش به دست خانم فروشنده خورد که تسبیح ام البنین دستشه🤩 دختر اصفهانی بغل دستمون کیفش رو گشت وبا بغض گفت اون همون تسبیح منه🥺 ببینید تسبیحم نیست،بعد کیفش رو برگردوند وکامل تکون داد.. خانم فروشنده گفت:نه،این تسبیح خودمه دختر جواب نداد:نه،شما که همین یک دونه تبسیح ام البنین رو داشتین که من خریدم،برگشت سمت همون گروه خانم ها:مگه نه؟؟ اونا هم تایید کردند. خاله هاج و واج داشتن دو طرف رو نگاه می کردن. منم یک لحظه حس ناجی ها رو پیدا کردم که باید از حق دختر مظلوم دفاع کنم🤭 _بله این تسبیح برای همین دخترخانومه،ما دیدیم که از شما خرید،الانم تسبیحش نیست،شما هم که یک دونه از این مدل بیشتر نداشتین،پس حتما وقتی این خانوما داشتن نگاه می کردن،یهویی قاطی پاطی شده تسبیحش رو بهش بدین😏 چشمای خانم فروشنده یک حالت خاصی شده بود،یک چیزی بین اینکه به خودت یقین داری اما زورت نمی‌رسه جلوی این همه معترض بایستی. بنده خدا تسلیم شد وتسبیح رو داد... ما هم یک حس غرور وفاتحانه ای داشتیم که تونستیم از حق یک مظلوم دفاع کنیم😌 همین طور که اظهار خوشحالی می کردیم که خوب شد همین حالا متوجه شدیم و پشت هم بودیم و که...😱 ✍شهیده۷۱ ادامه دارد... @zahraeii71
💠ممكن است خودش عیب های بزرگتری دارد ولی بینا به عیب های شما است. شاید یکی از بیشترین سختی های نفس آن باشد که چنین فردی ایراد کوچکی را در طرف مقابلش می بیند و تذکر می دهد. به خروش آمدن از تذکر این فرد، خروش نفس اماره و شیاطین است. ولی وقتی عیب را می پذیری و این پذیرش را ابراز هم می کنی، احساس حقارتی که درک میکنی، حقارت عقل نیست بلکه حقیر شدن نفس اماره و شیاطین است. و نیز گشوده شدن مسیر عقل سلیم و بزرگ شدن انسان است. 🔹انسان هر جا حرف حقی را می پذیرد و آن را ابراز می کند، خدا را یاری می کند. چون خدا حق است. نتیجه یاری کردن خداوند کریم، یاری شدن انسان توسط مولای کریم است. زیرا خداوند فرمود: «اِنْ‏ تَنْصُرُوا اللَّهَ‏ يَنْصُرْكُم‏؛ اگر خدا را یاری کنید خدا نیز شما را یاری می کند.» (سوره محمد، آیه 7) 🔸گمان نشود با پذیرش عیب، طرف مقابل بر شما گستاخ می شود حیف است اثر حیرت انگیزی که در پذیرش حق و ابراز آن وجود دارد را با این گمانه زنی ها از دست بدهیم! گروه بانو امين🍃
شب جمعه ،بین الحرمین ۲ تسبیح ام البنین گمشده در کمال ناباوری از تو کیف بیرون اومد🤦‍♀ حالا سه دختر اصفهانی از یک طرف بی قرار شده بودن که چرا بیشتر بررسی نکردن منم از یک طرف که چرا آنقدر عجولانه قضاوت کردم و به چشمام اعتماد کردم😒 خاله که استیصال جمع ما رو دید،تسبیح ام البنین رو گرفت وگفت : عیبی نداره ،من که خریدار بودم الانم پیداش می کنیم پولش رو بهش میدیم... دخترا رفتن بین الحرمین رو بگردند،دست خالی برگشتن😔 تازه دیدیم یا ابالفضل اینجا چند تا خانم فروشنده ی تسبیح دیگه هم هست،حالا چطور از مردم نشونی بپرسیم🤕 خاله هم یک قسمت دیگه رو گشت،وقتی ناامید از پیدا کردنش برگشت،گفت:پول تسبیح رو که میدونیم،همین رو صدقه میدیم از طرفش... اما من نمی تونستم خودم رو راضی کنم،یک لحظه هم بی خیال حالت چشمای غمگین و مستأصل خانم فروشنده نمی شدم. این بار من پاشدم،گفتم بلاخره پیداش می کنم. همین طور که به سمت حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام قدم برمی داشتم،زیر لب زمزمه می کردم:آقا جان!برای من پیدا شدن این خانم مثل گشتن سوزن تو انبار کاهه ،اما برای شما که کاری نداره خودتون به دادم برسید،من چه طوری حقی که ناخواسته به گردنم اومده رو ادا کنم من اشتباه کردم،اما شما کمکم کنید اشتباهم رو جبران کنم چهارده صلوات از طرف مادرتون ام البنین هدیه می کنم به شما،ان شاء الله صلوات چهاردهم خانم پیدا بشه همین طور که زیرلب صلوات می فرستادم،اشکامم می ریخت🥺 صلواتام تموم شد و خبری نشد. با خودم گفتم حتما حکمتی داره که نشد،سرم رو انداختم پایین و برگشتم سمت خاله و دوستان. نزدیکشون که شدم،خواهر بزرگه ی اصفهانی با ذوق وبغض پرید هوا:پیداش کردیم،اونقدر بوس وبغلش کردیم و عذرخواهی کردیم🥺😍 چشمم به گنبد آقا بود:ممنونم😇 همون جا به دوستان اصفهانی گفتم:ببینید با این اتفاق ،امشب،بین الحرمین چند تا درس بهمون دادن اول:انقدر سریع جبهه گیری نکن حتی اگه با چشمای خودت هم داری می بینی،بازم تأمل کن،فکر کن،بررسی کن دوم:هر وقت بین حق خودت و دیگری یک تزاحمی پیش اومد که حتی یک درصد هم احتمال دادی شاید حق دیگری به گردنت بیاد،راحت تر اینه که از حق خودت بگذری وببخشی❤️ خلاصه شب جمعه رو تا خودت کربلا و بین الحرمین نباشی،هر چقدر سعی کنی تصورش کنی مثل خودش نمیشه ان شاء الله به زودی قسمت هممون شب جمعه،کربلا،بین الحرمین ❤️🌷 ✍شهیده۷۱ الحرمین @zahraeii71
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🖤 تلاوت زیبای قرآن کریم با صدای شهید اسماعیل_هنیه آیه شریفه شهادت.. 🖤 ان شاالله روزی ما هم شهادت باشه🤲🏻 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به مخاطبین دنیای زهرایی زهرای ما رفت برای زهرا دعا کنین قرآن بخوانین فردا شب نماز بخوانین زهرا بنت غلامحسین ممنون از همه شما.
سلام دوباره به همراهان دنیای زهرایی سخته بدون زهرا این کانال رو مدیریت کردن اما برای اینکه یادش همچنان در این کانال جاری باشه ادامه میدیم به رسم رفاقت و خواهری....
چقدر خسته و غمگین و ناتوان شده‌ام قسم به اسم تو ای دوست نیمه‌جان شده‌ام خبر چه بی‌خبر از در رسید و داغ آورد شبیه سنگ شدم، عاجز از بیان شده ام دلم گرفته و یک آن نمی‌روی از یاد بهانه‌گیر شدم، مثل کودکان شده‌ام به بی‌قراری شمعی مقابل طوفان به کم‌فروغی سوسوی آسمان شده‌ام سخن بگو که به هرم صدات محتاجم ببین که یخ زده تا مغز استخوان شده‌ام جواب پرسش چشمان کودکان تو چیست؟ چقدر سخت در این باره امتحان شده‌ام تو هم رفیق، بریدی ز ما و شعر شدی ندیده‌ای که من از غصه داستان شده‌ام... زهرا فرقانی
کسی نیس سر رو شونه هاش بذارم و تسلی بده، شاید اصلا کسی ما رو عزادار نمی دونه... گفتم با شعر خودمو آروم کنم پینوشت: ممنونیم از خانم فرقانی عزیز
نوشته ای ناتمام.... ز_رئیسی (مامان فاطمه۸ساله،محمد۵ ساله، خدیجه و زینب۲سال و نیمه) درطول زندگیم همیشه برام جالب بوده چرا وقتی بالای کوه میرم،حس خاص و خوشایندی دارم😍 ربطش رو نمی‌دونم، اما فهمیدم که در ۱۷ماه مبارک رمضان،مصادف با دومین روز تعطیلات عید نوروز سال۱۳۷۱،بالای یک کوه(خونه مامان جون)وارد این دنیای خاکی شدم😃 شش تا خواهریم که تنها داداش ما رو به دو قسمت مساوی تقسیم کردند😁 من‌ چون در دسته ی دوم خواهرها،اولی محسوب می شدم،یک حس مادرانه ی خاصی نسبت به کوچیکه داشتم،انگار مسئول تربیتش منم،الان که فکر می کنم آخه به من چه ربطی داشت🙄🤦‍♀ البته الان مشاور همدیگه ایم😍 دقیق مثل الان که قسمت اول رو دادم بخونه که اگه نکته ای داشت،یادآوری کنه😃 هروقت چشمام رو می‌بندم ودوران کودکی رو به خاطر میارم،تصویر بدوبدو کردن دو دختر بچه در ذهنم نقش میبنده.(البته این وسط خرابکاری هم میکردم😅 مثل این مورد👈خودم سنی نداشتم،اما با آبجی کوچیکه به پارکی که فاصله طولانی تا خونه داشت،رفته بودیم،از خیابون شلوغ هم رد شده بودیم😬 خدا رحم کرده بود که سالم تحویل خانواده دادم🙈) تصویر خیلی پررنگ کودکیم از قبل دبستان تا بعد،یک دختر بچه سبزه ای هست که روسری گل گلی به سر،چهارزانو نشسته وسرش رو عقب جلو میبره درسته👌 این مکان متعلق به کلاس‌های شلوغ تابستونی قرآن هست واینجا نقطه ی شروع یک رفاقت وصمیمیت فوق العاده هست والحمدلله همچنان ادامه داره😍 میتونم نقطه ی عطف زندگیم رو همین جا تعریف کنم😇 حال خوب،نشاط وشادی بچه ها،بازی،هیجان،حتی یادآوری طعم حلوایی که بعد از یادگیری سوره لم یکن میپختیم،حسابی سر ذوقم میاره🤩 تصویر سوم متعلق به مکانی هست که منبع انرژی وآرامش برام بوده بله،مسجد😍 اونقدر این انس والفت در کودکی به جانم نشسته،که همچنان مسجد رفتنم با ذوق وشوق هست. وقتی هم بنابر شرایطم از این توفیق بی بهره میشم،حسرتش به جانم می مونه😢 وبلاخره تصویر آخر برای دخترکی هست که چشمان پراشکش رو به آسمان دوخته وگاهی زیر لب چیزایی زمزمه می کنه،گاهی هم با برق چشماش حرف میزنه. عاااشق مناجات کردن با خدا بودم،به خصوص بالای کوه های روستای مادریم🤲😍 این حس بعدا در دعای کمیل وعرفه و... همچنان جاری بود وچه آرامش عجیبی داشت،خیلی اوقات دلتنگ اون حال وهوا میشم😇 درکل زیاد در خونه ی خدا می رفتم😄 از هر کی دلخور می شدم،با خدا حرف می زدم و درد ودل می کردم😇 دوستام بهم بی محلی میکردن،به خدا می گفتم😌 حتی اول صبح میخواستم برم مدرسه ولنگه جورابم رو پیدا نمی کردم،به خدا جون التماس می کردم به دادم برسه😅 البته شیطنت ها،از دیوار راست وانواع درخت بالا رفتن ها،گیس کشی ها و... رو در اینجا فاکتور می گیریم😅 مثلا ما خیلی خوب بودیم😌🤪 و میرسیم به دوران پر تلاطم نوجوانی و آغاز فصل جدید که...
در حال هم زدن حلیم بودم که محمد اومد با یک ذوقی گفت:مامان،بابا داره «زندگی پُر از زندگی»میبینه همونی که تو بهش میگی«زندگی پس از زندگی»😂😂😂 هرچی هم من وباباش وآبجیش میگیم اینی که ما میگیم درسته،همچنان دوست داره روی حرف خودش قاطع وایسه😎
دیشبم با ماشین داداشم داشتیم برای افطار می رفتیم خونه مامانم وارد کوچه مامان اینا که شدیم فاطمه آدرس می داد: مستقیم،مستقیم راست،راست یهو محمد گفت:چپ،چپ فاطمه:نه محمد،راسته راست محمد با جدیت بیشتر:چپه،چپ😏 صدای فاطمه بالاتر رفت:محمد میگم راسته صدای محمد با جدیت بیشتری از اونم بالاتر رفت:راست تو میشه چپ من خب😆😂 صدای پوک خنده ی فاطمه تو ماشین پیچید:اون وقتی راست من،چپ تو میشه که روبروی من بشینی،نه الان که مثل هم نشستیم😄 با خودمون گفتیم خب دیگه محمد کاملا توجیه شد😅 اما چند دقیقه بعد فاطمه:چپ،چپ محمد:راست،راست🤣🤣🤣