✨﷽✨
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#قسمت_پایانی
(یه خونه میسازم ، دوباره برا تو
که شاید ببینم ، بازم خنده هاتو)۲
یه خونه میسازم ، که توش غم نباشه
یه خونه که قدت، دیگه خم نباشه
یه خونه که تو اون، برا غصه جا نیست
یه خونه که روی، درش جای پا نیست
یه خونه میسازم،درش گُر نگیره
که آتیش هیزم، به چادر نگیره
فاطمه جان
ببین زندگیمو، سوزوندن یه روزه
علی مرده باشه،که سینت بسوزه
بسوزه همونی،که هیزم آورده
الهی بمیرم ،به پهلوت چی خورده
تو اون دود و شعله ، چه زجری کشیدی
از امروز تو دیگه ، یه مادر شهیدی
اگه محسنت رفت ، می مونی به یادش
سه ما دیگه میخواست ، به دنیا بیادش
عزیز دلم
#سید_مجید_بنی_فاطمه
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
1_44793568.mp3
887.4K
✨﷽✨
#سبک
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
#قسمت_پایانی
🎵 MP3
یه خونه میسازم، دوباره برا تو ...
🎤🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 http://eitaa.com/joinchat/2536177680C0b8e21b1e5 ✍
✨﷽✨
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
*روایت میگه وقتی بی بی رفت مسجد خطبه ی فدک بخونه با گروهی از زن ها رفت.زن ها دورش رو گرفتند؛یه وقت نکنه دوباره جسارتی بشه.
وارد مسجد پیغمبر شد.براش پرده ای زدند.پشت پرده نشست.اول چنان ناله ای زد...همه ی مدینه شیون وناله شد.
آن خطبه ی غراء(بچه شیعه خطبه ی فدکیه مادرت رو خوندی یا نه؟!)رو ایراد کرد.
در توحید خدا،در اثبات ولایت امیرالمومنین....
روایت میگه علی کجا بود؟!
علی کنج خانه نشسته بود...میدونید علی چه میکرد؟
روایت میگه:" وَ امیرُالمومنین یَتَطلَّعُ طُلوعَها..."هی می آمد سرک میکشید داخل کوچه هی برمیگشت....خورشید خونه ش چرا طلوع نمیکنه؟!
" وَ امیرُالمومنین یَتَطلَّعُ طُلوعَها و یَتَوَقَّعُ رُجوعَها الیه..."علی منتظر بود زهرا برگرده...یه وقت دوباره تو کوچه راهشو نگیرن....بی بی آمد وارد منزل شد. روایت میگه آن لحظه ای که وارد منزل شد امیرالمومنین کأنّه سر رو زانو گذاشته بود زانوهاش رو بغل کرده بود،سر به زانو گذاشته بود.آخه بی بی فرمود:علی جان!
"اِشتَمَلتَ شَملَةَ الجَنین و قَعَدَتْ حُجرَةَ الضَّنین..."
برات بمیرم مثل جنین در رحم مادر زانو بغل کردی...
همه بگید:یا زهرا....*
#حاج_میثم_مطیعی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
1_45075268.mp3
532.8K
✨﷽✨
#سبک
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 MP3
روایت میگه وقتی بی بی رفت مسجد ...
🎤🎤 #حاج_میثم_مطیعی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 http://eitaa.com/joinchat/2536177680C0b8e21b1e5 ✍
✨﷽✨
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
دو چشمش بسته اما درد دارد
دو چشمش بسته اما درد دارد
یقینا بیش از اینها درد دارد
بریز آب روان بر سنگ غُسلش
ولی آرام اسماء درد دارد
نسیم آرامتر خوابیده بانو
مزن پروانه پر خوابیده بانو
دگر رخصت نیازی نیست جبریل
مزن دیگر به در خوابیده بانو
دو چشمت را به دست بسته بستم
تو را با هق هقی پیوسته بستم
مبادا پهلویت خونین شود باز
خودم بند کفن آهسته بستم
ندارد چاره با آهم بسازم
فقط با درد جان اهم بسازم
ز چوبی که نشد گهواره باشد
دوتا تابوت میخواهم بسازم
* خیلی سخته آدم بخواد عزیزش رو خودش غسل بده...از غروب هی میگفت بچه ها آروم گریه کنند...علی امشب خیلی تنهاست...با اسماء دوتایی کارها رو آماده کردن...کفن و آب و بچه ها دارن نگاه میکنن...همه آستینها به دهانشون...علی میخواد غسل بده...میخوام خودت روضه بخونی...*
بریز آب روان اسماء
به جسم اطهر زهرا
ولی آهسته آهسته
نگه کن زردی رویش
ببین بشکسته بازویش
لگد خورده به پهلویش
*اسماء میگه من آب میریختم...ولی یه وقت دیدم علی دست از غسل زهرا کشید...هی نگاه میکنه هی صورت به دیوار میذاره بلند بلند گریه میکنه...آقا جان شما به بچه ها گفتی آروم گریه کنن...چی شده داد میزنی...فرمود: همچین که غسل می دادم... دستم رسید به بازوی ورم کرده ی فاطمه...
امشب تا میتونی داد بزنی بگو وای مادر... وای مادر وای مادر... شروع کرد زهرا را کفن کردند... یه وقت علی نگاه کرد دید بچهها مات مبهوت... تا معجر زهرا را باز کرد دادش بلند شد... میگفت: یه خانوم هجده ساله موهاش سفید شده... زهرا روش و از علی میگرفت...تا کبودی صورتش رو علی نبینه...
انشالله خدا مادراتون رو براتون نگه داره... یه نگاه کرد دید بچه ها نگاه می کنند گفت بیاید... بچههای فاطمه برای آخرین بار مادرتون و ببینید... بچه ها آمدند جلو حسنین و زینبین خودشون رو روی بدن مادر انداختند... شیخ عباس قمی میگه: همچین که انداختن خودشونو یه وقت دستای زهرا بیرون اومد بچه ها رو بغل گرفت... منادی بین زمین و آسمان صدا زد: علی... بچه ها رو از مادرشون جدا کن...چرا؟میدونی چرا... چون این بچه ها طاقت ندارن و ملائکه طاقت ندارن گریه بچه های فاطمه رو ببینن... علی با احترام بچه ها رو بغل گرفت... ناز و نوازش میکرد... حسن جان خدا صبرت بده... حسین جان خدا صبرت بده...زینب جان منم بی مادر شدم...به همه عالم خواست یاد بده یادتون باشه هر وقت دیدی بچه خودش رو روی بدن عزیزش انداخت باید با احترام بلندش کنی... یه گودال بود...تو اون گودال یه بابای بی سر بود...یه دختری اومد خودش رو روی بدن انداخت...هی صدا زد بابا بلند شو ببین گوشواره هامو بردن... بابا بلند شو ببین خیمه ها رو آتیش زدن... دیدن دسته حسین بالا آمد این دختر رو بغل گرفت...مگه علی یاد نداده بود چه جور جدا کنند...ریختن تو گودال...آنقدر تازیانه زدن...هر چه بادا باد امشب میگم... یه وقت این دختر بلند شد گفت: بابا دارن منو میزنن.. بابا بلند شو رو دارن عمه رو... حسین*
شکسته بال و پری ز آشیانه می بردن
تنی ضعیف غریبان به شانه می بردن
جنازه ای که همه انبیا به قربانش
چه شد که هفت نفر مخفیانه می بردن
مدینه فاطمه را روز روشن آزرده
چه شد جنازه ی او را شبانه میبردن
به جای گل که گذارند به روی قبر رسول
برای او اثر از تازیانه می بردن
* سلمان میگه وسطای نماز بودم...دیدم یکی داره محکم درو میکوبه... ترسیدم چه خبر شده...زودی نماز رو سلام دادم...در رو باز کردم دیدم حسن ابن علی...سلمان کجایی بیا... گفتم آقا زاده چه خبر شده... گفت سلمان بابام خیلی تنهاست...مادرم و غسل داده...بیا بریم تشییع جنازه... هفت نفر بیشتر نبودند...علی بدن زهرا رو برداشت...میخواد بدن و تو قبر بذاره... سلمان و دیگران محرم نبودند... بچههای فاطمه هم که با اون وضعیت، علی تک و تنها بود...باید یکی تو قبر بایسته بدن و دست به دست بدهند، علی تنهاست... یه وقتی دید از تو قبر دوتا دست شبیه دستای پیغمبر...کنایه از اینکه علی جان بده امانت منو... نیمه شب علی با خجالت این پیکرو به دستای مبارک پیغمبر داد...خجالت کشید یا رسول الله... اون روزی که زهرا وارد خونه من شد صورتش کبود نبود... بازوش ورم کرده نبود...من از همین جا یه گریز بزنم...زینب این صحنه ی جا دیگه براش تداعی شد... اونم تو خرابه بود... زن غساله گفت خانوم دست نمیزنم تا به من نگی این بچه چرا بدنش کبود شده... صدا زد زن غساله از کربلا تا شام هرجا گفته بابا تازیانه خورده...ناله بزن:حسین....*
#سید_مجید_بنی_فاطمه
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
1_45078130.mp3
4.39M
✨﷽✨
#سبک
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 MP3
دو چشمش بسته اما درد دارد ...
🎤🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 http://eitaa.com/joinchat/2536177680C0b8e21b1e5 ✍
✨﷽✨
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
السلامُ علَی الجوهرةِ القُدسیَّة فی تعیُّنِ الإنسیّة ، صورةِ النَّفسِ الکُلیّةِ ، جوادِ العالمِ العَقلیّةِ ، بِضعَةِ الحَقیقةِ النَّبویّةِ ، مطلع الأنوارِ العلویّةِ ، عینِ عیونِ الأسرارِ الفاطمیّة ، النّاجیةِ المُنجیّةِ لِمُحبّیها عن النّار ، ثمرة شَجَرة الیقین ، سیدة نساء العالمین ، المعروفة بالقَدْر ، المجهولةِ بِالْقَبرِ ، قُرّةِ عین الرَّسولِ ، الزَّهراءِ البتول ، علیها الصّلوة و السّلام.
* الحمدالله همتون یه گوله آتیش هستین خوب گریه می کنین...اومدی بگی نامرد دستت بشکنه...اسم مادر میاد گریه ها یه جور دیگه میشه... اسم مادر میاد دادت بلند میشه...داد زدنم داره...مادر ما رو جوان کشتن... *
مثل عروس مادرم برخواست
تا نماز و نوافلش را خواند
نگهی سوی همسرش انداخت
با نگاهی غم دلش را خواند
پدرم مرد لحظه های خطر
پدرم مرد روزهای نبرد
ولی این روزها شکسته شده
وای اگر بشکند غرور مرد
فاطمه یک تنه سپاه علی است
تا نگوید کسی علی تنهاست
حیدری بود کار زهراییش
مادر امروز جلوه ی باباست
زخمها را خرید با جانش
چون برای علی است می ارزد
و ستون های مسجد شهر از
ترس نفرین هنوز میلرزد
همه ی پیکرش سیاه شد و
در عوض شد سپید گیسویش
پهلو و بازو چه میگویند
که فقط مانده رو و ابرویش
از سر صبح صورت او را
خیره خیره نگاه میکردم
چشمم از اشک تار و چشمش را
خیره خیره نگاه میکردم
بهر احقاق حق خود امروز
در سر خود خیال دیگر داشت
زیر لب ذکر یاعلی میگفت
چادرش را که از زمین برداشت
چادرش را سرش کرد انگار
آسمان در حصار ماه افتاد
گفت برخیز ای حسن برویم
دست من را گرفت و راه افتاد
دست من را گرفت با یک دست
دست دیگر ز کار افتاده
تا که هر دفعه میبرد بالا
باز بی اختیار افتاده
بر سرش ابر سایه می انداخت
از رهش باد خار پس میزد
راه کوتاه و ماهم آهسته
مادر اما نفس نفس میزد
تا رسیدیم حق خود را خواست
با روایات و تکیه بر آیات
شیر زن مثل همسر شیرش
زیر بار ستم رود هیهات
حق خود را گرفت آخر سر
دلم اما نمیگرفت آرام
سوی خانه روان شدیم اما
رمقی که نبود در پاهاش
شور و آشوب و دلهره به گریز
در تب کوچه هر قدم میریخت
هر قدر سمت خانه میرفتیم
قلب من میزد و دلم میریخت
در سکوتی غریب و شوم از دور
ناگهان یک صدای پا آمد
گرد بادی از آن سر کوچه
بی مهابا به سمت ما آمد
آمد و رسید به ماه
او که از هر کسی است بی دینتر
سایه ی او چه سرد و سنگین است
دستش اما ز سایه سنگین تر
ناجوان مرد حق یک زن را
وسط راه کوچه میخواهی؟
خانه را که کشیده ای آتش
دیگر از جان ما چه میخواهی؟
دست او مثل باد بالا رفت
مثل یک صاعقه فرود آمد
در حوالی چشم و گونه ی ماه
ابر بارانی و کبود آمد
من شدم گوشه ای زمین گیر و
مادرم یک کنار افتاده
حرکتی در تنش نمیبینم
آخ مادرم حال زار افتاده
گِل دیوار هم ترک برداشت
عرض کوچه چقدر وا شده بود
گویی از ضربه ای که مادر خورد
جای دیوار جابهجا شده بود
* امشب شبِ داد زدنِ...گفت یجور به مادر زد...دیدم مادرم دور خودش میگرده...یجور به مادر زد دیگه درد پهلو یادش رفت...آخ صورتم...وای مادر...بعضیا شاید بگن اینا چرا داد میزنن...چرا داد نزنن...خدا نیاره آدم جلو چشمش مادرشو بزنن...هی میخواست کاری بکنه*
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
#سید_مجید_بنی_فاطمه
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
1_45088931.mp3
3.65M
✨﷽✨
#سبک
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 MP3
السلام علی الجوهرةِ القدسیه ...
🎤🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 http://eitaa.com/joinchat/2536177680C0b8e21b1e5 ✍
✨﷽✨
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
روز آخر شانه زد بر گیسوان دخترش
*می دونم دلت دیگه اینجا نیست،همه دل ها رو ببریم پشت در خونه ی حضرت صدیقه ی طاهره،چه خبرِ توی این خونه این شب ها؟حال بی بی دوعالم فاطمه رو نوشتن این روزها اینطوری بوده،" مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْس، نَاحِلَةَ الْجِسْم، بَاكِيَةَ الْعَيْن" شما اگر گریه کنید هیچ کسی به شما اعتراض نمی کنه،اما این شب ها می اومدن درِ خونه ی امیرالمؤمنین می گفتند:علی! به فاطمه بگو یا روز گریه کنه یا شب...*
روز آخرشانه زد بر گیسوان دخترش
شست با دست لباس کودکانِ دیگرش
تا نماند کودکی آنجا گرسنه بعد از او
در تنورِ خانه نان می پخت دل خاکسترش
کارهای خانه اش را یک به یک انجام داد
دستِ آخر ماند کارِ همیشه برترش
جامه ی روشن به تن کرد و سوی محراب رفت
تا بماند یادگار از او نماز آخرش
*جامه ی روشن بر تن می کرد فاطمه، اما این لباس بر تنِ فاطمه ساعتی نمی ماند،آخه از جای سینه ی آزرده خونِ تازه می آمد*
در اتاقی رفت و اندکی آرام ماند
تا شود کم کم محقق مژده ی پیغمبرش
خادمش وقتی صدا زد پاسخی نشنید از او
بر سر و روی خودش زد زآنچه آمد بر سرش
*داره صدا میزنه بی بی رو،یه مرتبه دید در باز شد...*
کودکان وارد شدند و صحنه را شاهد شدند
هر یکی رفت تا آسمان فریادِ مادر مادرش
*جوانها! راه عاقبت به خیری رو اربابتون ابی عبدالله به شما نشان داده،تا در باز شد،بچه ها اومدن خودشون رو روی بدن انداختن،امام حسن صورت روی سینه ی مادر گذاشت،اما دیدن ابی عبدالله راهش رو کج کرد،اومد پایین پایِ مادر،صورت کف پای مادر گذاشت،صدا زد:مادر! من حسینم،با من حرف بزن...*
آن یکی صورت نهاده بر کف پایش چرا
دیگری بر سینه ی مادر چرا باشد سرش
*اسما صدا زد: آقازاده ها! زود بروید باباتون رو خبر کنید بیاد...*
مرتضی در مسجد از این ماجرا شد با خبر
باورش سخت است،باور کن نمی شد باورش
آنکه با هشتاد زخمش در اُحد بر پای بود
آنکه زانویش نشد خم وقتِ فتحِ خیبرش
*آی گریه کن ها! تا حسنین دویدن گفتند: بابا! مادرمون از دستمون رفت،یه وقت دیدن...*
زانویش لرزید و افتاد و دگر از هوش رفت
چیست این داغی که گشته اینچنین ویرانگرش
*همه دشمنا توی مدینه منتظر بودن یه روز زنوهای علی بلرزه،اینجا روایت نوشت:بارها تو این مسیرِ کمِ مسجد تا خونه، بارها علی امیرالمؤمنین رو زمین افتاد...
گریه کن ها! این یه سردار بود همه منتظر بودن خم شدنِ زانوانش رو ببینند،یه سردار هم من سراغ دارم،کربلا،تا اومد کنار بدنِ اباالفضل،یه وقت دیدن خم شد، دست به کمر گرفت،صدا زد: "الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری"...
مدینه امیرالمؤمنین نوشتن "فبُكی بُكاءً عالیا" بلند بلند گریه می کرد،ابی عبدالله هم کنار بدن اباالفضل نوشتن "فبكی بُكاءً عالیا"...تا صدای گریه ی حسین بلند شد،یه مرتبه همه هلهله کردن،همه کف زدن..حسین..*
#حاج_محمد_رضا_طاهری
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
1_48132677.mp3
1.9M
✨﷽✨
#سبک
#روضه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🎵 MP3
روز آخر شانه زد بر گیسوان دخترش ...
🎤🎤 #حاج_محمد_رضا_طاهری
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 http://eitaa.com/joinchat/2536177680C0b8e21b1e5 ✍
✨﷽✨
#روضه
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
(رو خاک زندون دست و پا میزنی)2
(با گریه رضا رو صدا میزنی)2
(آقا برا غمت می سوزم
غریب و بي كسي هنوزم)2
(می سوزه از پا تا سرت
تو لحظه های آخرت)2
آقا چقدر لاغر شدی
(شبیه زهرا مادرت)2
وآی ...
یا باب الحوائج
یا موسی بن جعفر
(زمین می خوری لحظه ی واپسین)2
(میگی بمیرم مادرم خورد زمین)2
{(میگی که مادرم جوون بود)2
جوون ولي قدش کمون بود}2
چقدر تو روضه خوندی که صدات گرفته این شبا
چی می بینی که هِی میگی نزن مادرو بی حیا
وآی ...
یا باب الحوائج
یا موسی بن جعفر
(چه عاشقونه شیعه ها اومدن)2
(به تابوتت شاخه ی گل میزدن)2
{(ولی امون ز نعل تازه)2
با نیزه تشییع جنازه}2
(یه مادری تو قتلگاه)2
دلش از این غم سوخته بود
(می دید که غارت می کنن)2
(پیراهنی که دوخته بود)2
وآی حسين وآي حسين...
#کربلایی_مهدی_رسولی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
@babolharam.ir--Rasuli-ShamShahadateEmamKazem1397-002(rasekhoon.net).mp3
1.4M
✨﷽✨
#سبک
#روضه
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
🎵 MP3
رو خاک زندون دست و پا میزنی ...
🎤🎤 #کربلایی_مهدی_رسولی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 http://eitaa.com/joinchat/2536177680C0b8e21b1e5 ✍