✨﷽✨
زمینه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها
هوامو داشته باش ، ببین که بی کسم
دلم پُر از غمِ ، به جونه تو قسم ...
آرومِ جونمی .. اشکِ رو گونَمی ..
مادر بچه هام ، خانومِ خونَمی ..
زهرایِ من نرو .. زهرایِ من نرو ..
_________
گرفته رنگِ غم ، تمومِ خونه رو
اگه میشه بمون ، اگه میشه نرو ..
بی تو حالم بده .. قصه هام بی حده ..
بشکنه دستی که ، به تو سیلی زده ..
زهرایِ من نرو .. زهرایِ من نرو ..
_________
هوامو داشته باش ، ببین که بی کسم
دلم پُر از غمِ ، به جونه تو قسم ...
آرومِ جونمی .. اشکِ رو گونَمی ..
مادر بچه هام ، خانومِ خونَمی ..
زهرایِ من نرو .. زهرایِ من نرو ..
#سید_محمد_جوادی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
✨﷽✨
#روضه_و_توسل_جانسوز
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
تا تو بی پرده شدی لاله رخان خوار شدند
همه گل هایِ چمن در پسِ دیوار شدن
پرده بردار که از شوقِ تماشایِ رُخت
در دیوارِ جهان ، آیینه رخسار شدن
#صائب_تبریزی
*میبینم این جوونا تو همین اول جلسه بلند گریه می کنن .. یاصاحب الزمان .. ماهِ رجبِ آقا کِی میای .. کِی منه آلوده سیمایِ تو رو میبینم آقا ؟ همۀ درد ما اینه ما آقامون نیستش .. والا کی جرات میکنه با شیعه اینجور برخورد کنه ؟.. بگو آقا من همه آرزوم اینه باشم اون روزُ ببینم که میگی «أَلا يَا أَهلَ الْعالَم انا بقیه الله .. أنا ابن فاطمة الزهراء..» من پسرِ اون مادری ام که تو کوچه زمین خورد .. (نکنه اسمِ بی بی بیاد تو نگاه کنی ...) آی بی بی جان .. اینا حرفایِ ذوقی که میگم ، من عموم امام حسنِ .. همون آقایی که دید تو کوچه مادرش سیلی خورد .. رفقا اگه باشیم ، میبینیم چه جور انتقام میگیره ..يا مُنتَقِم اِنتَقِم ...*
هیچ کس نیست که داند به چه کار آمده است
بس که مردم ز تماشایِ تو از کار شدند
یابن الحسن ..
*ایام ، ایامِ شهادتِ موسی ابن جعفرِ (ع) .. یا باب الحوائج .. میخوای آقامون بیاد تو جلسه ؟ آخه انقده رو باباش حساسه .. (چرا؟) اخه باباشُ هی از این زندان به اون زندان میبردن .. چهارده سال زندان بود .. هی زیرِ لب میگفت رضا جان دلم برات تنگ شده .. یه وقتایی هم دخترش معصومه خانومُ صدا میزد .. یه روضۀ عاطفی بخونم آتیشت بزنم ؟
زندان ها با هم فرق میکرده ،یکی ازین زندان ها خانه ای بوده . مرد زندانبان از از خانه بیرون رفته ، شب شد وارد خانه شد ،دید زنش زانوهاشُ بغل کرده داره بلند بلند گریه میکنه ، گفت چته ؟ گفت دیگه خسته شدم ازین زندانی ،آزادش کن بره .. گفت این که مظلومه به ما کاری نداره ، شب و روز داره عبادت میکنه .
گفت نه ؛ تو ندیدی داره چی کار میکنه . گفت امروز از تو خونه بیرون آمد ، تو ایوان نشست ، دید بچه ها دارن بازی میکنن .. دیدم شروع کرد بلند بلند گریه کردن .. هی میگه معصومه جان کجایی ؟.. سالهاست صورتتُ ندیدم .. یه وقتایی هم میگه رضا جانم بیا بابا ...*
اثری نیست به جا از من و خاکسترِ من
ای خدا شکر که دور است زِمن دخترِ من
ای رضا کاش که می آمدی و میدیدی
چه تراشیده و کاهیده شده پیکر من
اثر سلسله بر گردنِ من جا انداخت
ولی از کینه کسی قطع نکرده سر من
#حاج_سعيد_خرازی
*مجبورم میکنی بگیم ، تو یه سیاه چالی بود شب و روز فرقی نداشت با هم حضرت به علمِ امامت شبُ روزُ تشخیص میداد .. دیگه این ساقِ پاها خرد شده بود .. (من دیگه روضه نگم ..) با این که عیال وارِ اما ملاقاتی نداره ..
اما این آخریا یه یهودی هر روز میومد دیدنش(حیا میکنم بگما) با تازیانه میومد ،نمیگم با آقا چیکار میکرد اما بر که می گشت تازیانه خون آلود بود .. اما حرفم اینه ، حضرت از زدن هراسی نداشت . اما یه چیزی میشد بدنش میلرزید( منتظر نباش روضه بگم) میگفت منو میزنی بزن . سیلی میزنی بزن . لگد میزنی بزن . به خودم ناسزا میگی بگو . اما به مادرم ..
یه عده از شیعیان پشتِ زندان جمع شدن ،آخه شایعه شد هارونِ ملعون گفته آزادش میکنم ، گفتن الان درِ زندانِ بغداد باز میشه آقامون میاد .. یکی گفت رو پاش میوفتم ،یکی گفت دستاشو میبوسم .. یه سری گفتن رو بدنش گل میریزیم .. میگیم خلاصه آقامون آزاد شد ،اما یه وقت دیدن درِ زندان باز شد یه بدنِ نحیف ، رو تختِ پاره .. چهارتا حمال یه بدنُ رو دوش گرفتن هی میگن «هذا اِمامُ الرَّفَضَة فَاعرِفُوهُ» .. ( بگم داد بزنی ؟..) با این که بدن نحیفِ اما بدن هنوز سنگینِ ،عبا رو کنار زدن دیدن بدن هنوز تو غل و زنجیره ... آی امام رضا .. همه قدیمیا فیض ببرن پدر مادرا فیض ببرن ..
آوردن رو جسر بغداد بدنُ انداختن و رفتن .. سلیمان میگه تو قصرم بودم یه وقت دیدم یه بدنی رو آوردن انداختن و رفتن .. میگه هی سلیمان نگاه کرد گفت این بدنِ کیه ؟ کس و کار نداره این بدن ؟ گفتن سلیمان این بدنِ موسی ابن جعفرِ ،دیدن پا برهنه از قصر بیرون دوید .. اومد کنارِ این بدن گفت همه بیاید زیرِ بدنشُ بگیرید شهادت بدید این بدنِ پاک پسرِ پاکِ .. طیب ابن طیب .. یا اباعبدالله .. خلاصه یکی دلش سوخت .. یا موسی ابن جعفر یه عده رو جمع کرد بدنتُ بلند کردن .. عصر عاشورا غبار بلند شد .. زینب گفت نکنه میخوان داداشمُ تشییع کنند .. دیدن نه ؛ اسب هاشونو آوردن .. حسین ...
#سید_محمد_جوادی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
✨﷽✨
#روضه_و_توسل
#ماه_رجب
یا رسول الله روز موعود فرا رسید حسینت داره راهی ميشه .. یه سر اومد کنارِ قبر مخفیِ مادرش زهرا .. آی مادرِ سیلی خورده خداحافظ .. مادر پسرت داره ميره کربلا .. تا قافله راه افتاد زود زینب اومد پیشِ عبدالله ابن جعفر ، داداشم داره ميره عبدالله .. ادب و مرام اين خانمُ ببین ..
اجازه ندي برم ، نميرم .. اما زینبِ بی حسین زود میمیره ... آی قربونت دلایِ کربلایی تون برم .. یه گوشه اُم البنین با عباس وداع میکنه .. یه طرف اکبر داره با اُم لیلی خداحافظی می کنه .. یه گوشه ام دیدن یه مادر یه بچۀ 17 ، 18 روزه رو زیرِ چادرش گرفته .. هی میگه علی لای لای .. گُلُوم لای لای ... بالام لای لای علی ...
حسین ....
اومدن دوره ربابُ گرفتن .. رباب این بچه زوده براش به سفر .. روزا که آفتاب میتابه چادرتُ رو صورتش بگیر .. رباب بگو عباس خیلی از محملت دور نشه .. این بچه زود تشه ش میشه ... زود به زود آبش بده ...
آی رقیه .. عموش عباس اومد رقیه رو سوار بر محمل کرد .. هر جور بود این قافله راه افتاد ... کنایه فهما عمه جانِ امام زمان شبانه سوار بر محمل شد .. یه نفر سایۀ زینبُ ندید .. ای روزگارِ نامرد .. اما روز یازدهم هر طرفُ نگاه کرد ... دید همه دارن خیره خیره نگاش می کنن ..
ساربانان مزنید این همه آوایِ رحیل
آخر این قافله را ، قافله سالاری هست
به زخم تنت روی ریگ بیابان
به سوز دل و اشک و آه یتیمان
به شهر شام در هجوم نظر ها
کند خنده دشمنت به غم ما
خداحافظ ای برادرِ زینب ..
به خون غلطان در برابر زینب
زینب دوید و دید که از بادِ حادثات
درخون خویش غرقه شده کشتی نجات
انگشت رفته از پیِ انگشتری به باد
بر عتترتش چو حلقۀ انگشتری جهات
شاها! مگر سکینه جگر گوشۀ تو نیست
بر خیز و کن به سویِ جگر گوشه التفات
#سید_محمد_جوادی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
✨﷽✨
#مدح_و_توسل_زیبا
#میلاد_امام_رضا علیه السلام
#قسمت_اول
اگر روز و شب خونِ دل خورده ای
اگر مثله من ای دل آزرده ای
و یا اینکه چون لاله پژمرده ای
و از زندگی سخت دل مرده ای
بگو زود یا رب صل علی
علی ابن موسی الرضا المرتضی
دگر طالعم سعد اکبر شده
کنون حالم از قبل بهتر شده
دلم هم رها چون کبوتر شده
اگر روزی ام صد برابر شده
در این لحظه ها گفتم بارها
مدد یا علی ابن موسی الرضا
زمانِ درخشیدنِ گنبدش
زمین بوسه میگیرد از مرقدش
شلوغ است دائم سرِ مشهدش
مشخص شد از بخشش بی حدش
طریقی که مَشیِ رسولِ خداست
مرام علی ابن موسی الرضاست
روان تا به سمتِ خراسان شدم
چو آهو به زمردم گریزان شدم
نگو مثلِ ریگِ بیابان شدم
نذر کرد و لعلِ بدخشان شدم
اگر دوست داری بگیری بها
بگو یا علی ابن موسی الرضا
*حضرت داره رد میشه دید صیاد تیرُ به کمان گذاشته .. الانه که آهو رو شکار کنه .. یه لحظه چشماش به چشمایِ آهو افتاد دید داره التماس میکنه .. امام رضا .. بچه م چشم به راهمِ .. اجازه بدید برم بچه م رو شیر بدم برگردم .. خودم با پاهایِ خودم میام ... هرکی با امام رضا کار داره بسم الله .. با چشاش التماس میکنه بچه م شیر می خواد امام رضا .. حضرت فرمود آی صیاد اجازه بده این آهویِ مادر بره برگرده .. طرف امام رضا رو نمیشناسه ؛ گفت آقا از کجا معلوم رفت و دیگه برنگشت؟.. حضرت فرمود من اینجا ضامن ، گِرو میمونم تا این آهو برگرده ... من ضامن میشم ...
آقام آقام ...*
جگرگوشۀ خاتم الانبیاست
که سر تا قدم سیدالاوصیاست
رضا رأفتش مثلِ خیرالانساست
ولیِ خدا و امام الهدی ست
بوَد قبلۀ هفتم اولیا
مزارِ علی ابن موسی الرضا
*اومد خدمتِ جوادالائمه آقا زیارتِ بابات بالاتره یا زیارتِ جدت امام حسین ؟... فرمود والله زیارتِ اَبی ... چون کمی از شیعیان اونو زیارت میکنن .. یا امام رضا ....*
#سید_محمد_جوادی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍
✨﷽✨
#روضه_و_توسل_زیبا
#میلاد_امام_رضا علیه السلام
#قسمت_پایانی
قالَ الرّضا(ع): «فَعَلي مِثْلِ الْحُسَينِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ فَاِنَّ البُكاءَ عَلَيهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ» ... فرمود اونایی که میتونن برا حسین گریه کنن ؛ گریه کنن .. چرا؟ .. چون گریۀ برحسین گناهانِ بزرگُ از بین میبره ... از مدینه که میخواد وداع کنه زنُ و بچه ش رو صدا زد .. فرمود دورم حلقه بزنید .. برام گریه کنید .. آقا پشتِ سرِ مسافر گریه نداره ؟ .. گفت این برا مسافریه که میدونه برمیگرده .. اما سفرِ من برگشت نداره ... حالا داره با این زن و بچه وداع میکنه .. مامورِ حکومت محکم به در میزنه .. (رفقا چیزی دیگه به محرم نمونده .. از امام رضا مدد بگیریم ..) حضرت یه نگاه به غلامش کرد ، فرمود از همه دل میکنم .. اما از جوادم نمیتونم دل بکنم .. اگه میتونی پسرمُ تا یه جایی ببریم ، آرام آرام جدا شیم ... آی غریبِ کربلا حسین ....
همه ترسم اینه بمیرم محرم نباشم .. رفقا اگه نبودم بگید به آقا ، تا تونست برات نفس زد ... انقده نوکرا بودن .. خدا رحمت کنه همه قدیمیا رو .. امشب کارُ با امام رضا ببند .. بگو آقا تا نفس داشتم برات داد زدم ... بزار بگم دلت بسوزه .. شنیدم تو گودال بهت بلند خندیدن .. برا همین دوست دارم برات بلند گریه کنم آقا ....
تا محرم مرا نگه دارید
دلِ من لک زده برایِ حسین ...
امام رضا ... بهت میگن غریب الغربا .. به امام حسینم میگن غریب الغربا .. چی میخوام بگم ؟ .. میخوام بگم آقا غریب بودی تو حجره ؛ ( گریه کن ها کجا نشستن ..) نه یه سنگ به پیشونیت خورد .. نه آفتاب به صورتت خورد .. بدنتُ محترمانه کفن کردن .. زن ها اومدن گفتن این آقا غریبه ... اجازه بدید ما بریم پشتِ سرِ بدنش گل بریزیم ... این آقا اینجا نه خواهر داره .. نه مادر داره ... آی غریبه کربلا ...
نیزه هاشان تمام شد کم کم
نوبتِ سنگ ریختن شده بود
نفسش بینِ راه برمیگشت
نوبتِ دست و پا زدن شده بود
بودم اما جلو نمیرفتم
شمر بدجور بی ادب شده بود
#سید_محمد_جوادی
#مــتن_و_سبـــــک_ذاکـــــرین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
JOIN🔜 💥 @zakerein ✍