eitaa logo
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
5.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
783 فایل
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر و پاسخ به شبهات مقتل است ایتا @zameneashk1 تلگرام @zameneashk باب الحسین ع ، کلاس های غیر حضوری https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 1 سلام خدمت همه بزرگواران و استاد تابع منش مستحضرید چند سالی است در این ایام ماه صفر برخی از مادحین روضه ای منسوب به حضرت زینب و ام ایمن (اگر درست عنوان کرده باشم)و یا تصدق آوردن همسر یزید لعن الله رو میخوانند حقیر مشتاقم که اول این روضه سندیت داره یا خیر و در صورت موثق بودن منابع و مستنات آن را به اشتراک بگذارید تا بهره برداری کافی و وافی از آن بشود و من الله التوفیق خدمت برادر عزیزم آقای آبسالان سلام علیکم روضه درباره ام حبیبه است ام ایمن راوی حدیث کربلا در زمان پیامبر ص است . از اینکه از این روضه سوال فرمودید کمال تشکر را دارم روضه ای است بسیار زیبا که اکثرا به صورت سماعی یاد گرفته اند این واقعه در کوفه اتفاق افتاده است ( اگر به محل ماجرا اشاره نشود در ایام صفر هم خوانده شود اشکالی ندارد)بعضی جاها متاسفانه روضه مخدوش شده است و اما اصل روضه: ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه کن و به روايت ابن نما. زینب س فرمود : آن سر بريده سر حسين مي باشد!»[1] . [1] عقيله بني هاشم، ص 41 و 42. بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 33/3 از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کردند و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند روضه حضرت رقیه س رقیه در آغوش زینب س در بازار کوفه و در مقدم آنان زني بلند بالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد.
‍ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ 2 توضیح مخدوش شدن روضه ی زیبای ام حبیبه خادمه اهل بیت ع با زن ملعون یزید لع 1 - ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه رو به رويت بنما. آن، سر بريده حسين مي باشد!». بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. 33/3 2 - از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کرد و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند و در مقدم آنان زني بلندبالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد. سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري س، 322 - 319/1. نکات مقتل: 1. روضه ام حبیبه روضه کوفه است نه شام؟ 2. ام حبیبه زن با تقوایی بوده است که در غرفه مناجات داشته است؟ 3. از شهادت امام حسین ع خبر نداشته است. 4. بعضی روضه را مخدوش کرده او را زن یزید می دانند. 5. ام حبیبه کنیز خانه حضرت زهراء س است. در حالیکه باید سنش بالای سال 50 باشد که به یزید لع نمی خورد. 6. ام حبیبه خادمه حضرت زینب س در کوفه بوده است. که بعد از شهادت علی ع اهل البیت ع به مدینه برگشته اند همانجا مانده است. سال شهادت مولی ع سال 40 بوده است و حالا سال 61 است. 20 سال است ام حبیبه زینب س را ندیده است. پس طبیعتا خانم را نشناخته است. 7. در مقاتل معتبر زنی سر از غرفه می کند و می گوید شما از کدام اسراء هستید که این چنین مظلوم و نورانی هستید که جواب میشنود نحن اسراء آل محمد ص. 8. اینجا خانم خویش را معرفی می کند و ادامه آنچه روضه می خوانند. @zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم 1 سلام خدمت همه بزرگواران و استاد تابع منش مستحضرید چند سالی است در این ایام ماه صفر برخی از مادحین روضه ای منسوب به حضرت زینب و ام ایمن (اگر درست عنوان کرده باشم)و یا تصدق آوردن همسر یزید لعن الله رو میخوانند حقیر مشتاقم که اول این روضه سندیت داره یا خیر و در صورت موثق بودن منابع و مستنات آن را به اشتراک بگذارید تا بهره برداری کافی و وافی از آن بشود و من الله التوفیق خدمت برادر عزیزم آقای آبسالان سلام علیکم روضه درباره ام حبیبه است ام ایمن راوی حدیث کربلا در زمان پیامبر ص است . از اینکه از این روضه سوال فرمودید کمال تشکر را دارم روضه ای است بسیار زیبا که اکثرا به صورت سماعی یاد گرفته اند این واقعه در کوفه اتفاق افتاده است ( اگر به محل ماجرا اشاره نشود در ایام صفر هم خوانده شود اشکالی ندارد)بعضی جاها متاسفانه روضه مخدوش شده است و اما اصل روضه: ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه کن و به روايت ابن نما. زینب س فرمود : آن سر بريده سر حسين مي باشد!»[1] . [1] عقيله بني هاشم، ص 41 و 42. بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 33/3 از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کردند و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند روضه حضرت رقیه س رقیه در آغوش زینب س در بازار کوفه و در مقدم آنان زني بلند بالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد. و نيز حکايت کند که ام‏حبيبه نام زني از جمله کنيزان حضرت امام حسن عليه‏السلام بود و او را به عبدالله بن رافع و به قولي به حارث بن وکيده تزويج فرموده بود و چون اميرمؤمنان در کوفه شهيد شد و امام حسن عليه‏السلام به آهنگ مدينه راه گرفت، ام‏حبيبه بسي عجز و لابه کرد که در خدمت آن حضرت و اهل بيت نبوت م
4_5796428424629192620.mp3
2.94M
شرح و توضیح روضه های 11 و 12 محرم و روضه ی #ام_حبیبه @m_h_tabemanesh @zameneashk1
‍ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ 2 توضیح مخدوش شدن روضه ی زیبای ام حبیبه خادمه اهل بیت ع با زن ملعون یزید لع 1 - ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه رو به رويت بنما. آن، سر بريده حسين مي باشد!». بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. 33/3 2 - از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کرد و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند و در مقدم آنان زني بلندبالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد. سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري س، 322 - 319/1. نکات مقتل: 1. روضه ام حبیبه روضه کوفه است نه شام؟ 2. ام حبیبه زن با تقوایی بوده است که در غرفه مناجات داشته است؟ 3. از شهادت امام حسین ع خبر نداشته است. 4. بعضی روضه را مخدوش کرده او را زن یزید می دانند. 5. ام حبیبه کنیز خانه حضرت زهراء س است. در حالیکه باید سنش بالای سال 50 باشد که به یزید لع نمی خورد. 6. ام حبیبه خادمه حضرت زینب س در کوفه بوده است. که بعد از شهادت علی ع اهل البیت ع به مدینه برگشته اند همانجا مانده است. سال شهادت مولی ع سال 40 بوده است و حالا سال 61 است. 20 سال است ام حبیبه زینب س را ندیده است. پس طبیعتا خانم را نشناخته است. 7. در مقاتل معتبر زنی سر از غرفه می کند و می گوید شما از کدام اسراء هستید که این چنین مظلوم و نورانی هستید که جواب میشنود نحن اسراء آل محمد ص. 8. اینجا خانم خویش را معرفی می کند و ادامه آنچه روضه می خوانند. @zameneashk1
حضور ام حبیبه خادمه حضرت زینب س در کوفه و لما ساروا بالسبايا الي الکوفة، و صلوها ليلا، و قد سدوا أبواب سور المدينة، فباتوا خلف السور ينتظرون الصباح، و کان هناک الکوفة محلة فيها عدة بيوت، و کان في واحد من تلک البيوت امرأة مؤمنة عابدة، و کانت حينئذ في سجادتها تصلي لربها، و لم تکن تسمع بقصة کربلاء، و لا بشهادة الامام الحسين عليه‏السلام الي ذلک الوقت، فلما وصل الأسري الي ذلک المکان، اذا بهذه المرأة المومنة تسمع ضوضاءا عاليا و لغطا کثيرا، مما دعاها للتطلع الي ما يجري حولها، فارتدت حجابها، و لبست عباءتها، و صارت علي سطح دارها لتري ما الخبر، ففاجأها منظر رهيب، و موقف عجيب، أفواج من العساکر و الجيوش، بيد کل فوج رمح طويل عليه رأس منير، يتوسطهم فوج من النياق الهزل، عليها هوادج مکشوفة، و محامل غير مستورة، فيها نساء و أطفال قد علاهم الذعر و أصابهم الضر، و قد نکسوا رؤوسهم خجلا مما هم فيه، و حياءا من أفواج الرجال الذين أحاطوا بهم من کل جانب، و من بين النساء سيدة موقرة عليها آثار الجلال و الکمال، و بين يديها طفلة تئن و تبکي، و کأنها تطالب تلک المرأة شيئا تعجز تلک المرأة عن تقديم ما تريده الطفلة، و هي تحاول اقناعها و اسکاتها بشتي الوسائل، و الطفلة تصر علي طلبها و تواصل بکاءها، فتأثرت تلک المرأة المؤمنة من هذا المنظر المؤلم غاية التأثر، و توجهت الي تلک السيدة المجللة قائلة: أيتها السيدة الجليلة! من أي الأساري أنتن؟ فرفعت السيدة الجليلة رأسها، و التفتت الي السائلة لتجيبها بقولها: «نحن أساري آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و ذريته»، فلما سمعت تلک المرأة المؤمنة هذا الجواب من هذه السيدة لطمت وجهها و صرخت قائلة: أيتها السيدة الجليلة! لو تفضلتي باخباري عن اسمک الکريم، فاني أراک لا تخلين من الشبه بسيدتي عقيلة بني‏هاشم زينب بنت أميرالمؤمنين عليه‏السلام؟ و کذا لو أخبرتيني عن هذا الرأس الشريف الذي يتقدم الرؤوس و الذي هو أکثرهم نورا، و أشدهم توهجا و عظمة؟ فرفعت السيدة زينب عليهاالسلام رأسها و قالت لها: «اعلمي أيتها المومنة بأني زينب، و هذا الرأس الشريف هو رأس أخي الامام الحسين عليه‏السلام»، و عندها صرخت تلک المرأة المؤمنة و بکت، و نزلت الي صحن دارها و دخلت غرفتها، و جمعت ما کان عندها من ثياب و خمار و جلباب، و قدمتها اليهم و هي تلعن ابن‏زياد و تندد بيزيد. / ام حبیبه تمام ترجمه# از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کرد و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند و در مقدم آنان زني بلند بالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟ »فرمود: ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟»و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟ »آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است. » چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد. سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري عليهاالسلام، 322 - 319/1. ایتا @zameneashk1 باب الحسین ع https://t.me/Babolhusein @m_h_tabemanesh