﷽ 🌷 مناظره علمی یا مناجات الهی؟ 🌷
🍑 #امام_رضا «علیه السلام» با عِمران صابی که رهبر گروه صابئین بود مشغول بحث بود و عِمران شرط کرده بود اگر جواب سؤالاتم را بگیرم مسلمان می شوم (با مسلمان شدن او طرفداران او نیز مسلمان می شدند)،
🍑 در وسط بحث، صدای #اذان به گوش رسید. امام «علیه السلام» برخواستند جلسه را ترک کنند. عمران گفت: اگر بحث را مقداری ادامه دهید مسلمان می شوم.
🍑 امام «علیه السلام» قبول نکردند و فرمودند: وقت نماز شده، نماز می خوانیم و برمی گردیم. بعد از برگشت حضرت «علیه السلام» گفتگو ادامه پیدا کرد و در نهایت عِمران مسلمان شد.
📚 زیر باران، اصغر آیتی و حسن محمودی، نکته ۵۵، به نقل از توحید صدوق، ص ۴۳۵.
#نماز_اول_وقت #داستان_نماز
🌼مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🌼
﷽؛ 🕯 ذکر سجده آخر نماز 🕯
💠 حجت الاسلام و المسلمین ناصری می گوید: امام خمینی در سجده آخر نماز ذکری را خیلی آهسته می خواندند که من هر چه دقت می کردم، نمی شنیدم که چه ذکری را می گویند.
💠 تا اینکه یک روز که با امام از حرم حضرت #امیرالمؤمنین (علیه السلام) می آمدیم در مسیر از ایشان پرسیدم: آقا در #سجده آخر نمازتان یک ذکری را آهسته می گویید این چه ذکری هست؟
فرمودند: « اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ »
📚 عباس عزیزی، 420 داستان درباره نماز امام خمینی ، ص189
#آداب_نماز #داستان_نماز #نماز_امام_خمینی
🔸مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🔸
﷽ #داستان_نماز
🌸💧 #نماز_شب عجیب در پشت بام حرم رضوی💧 🌸
💛 آقای «نظام التوليه» سركشيک آستان قدس رضوی نقل كرد كه: شبی از شبهای زمستان كه هوا خیلی سرد بود و برف می باريد، نوبت کشیک من بود.
💙 اول شب خدّام آستان مباركه [حضرت رضا عليه السلام] به من مراجعه كردند و گفتند به علت سردی هوا و بارش برف زائری در حرم نيست، اجازه دهيد حرم را ببنديم، من نيز به آنان اجازه دادم.
💜 مسئولين درها را بستند و كليدها را آوردند و مسئول بام حرم مطهر آمد و گفت: حاج #شيخ_حسنعلی_نخودکی اصفهانی از اول شب تاكنون بالای بام و در پای گنبد مشغول #نماز می باشند و مدتی است كه در حال #ركوع هستند و چند بار كه مراجعه كرديم ايشان را به همان حال ركوع ديديم، اگر اجازه دهيد به ايشان عرض كنيم كه می خواهيم درها را ببنديم.
💚 گفتم: خير، ايشان را به حال خود بگذاريد، و مقداری هيزم در اطاق پشت بام كه مخصوص مستخدمين است بگذاريد كه هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده كنند و در بام را نيز ببنديد.
مسئول مربوطه مطابق دستور عمل كرد و همه به منزل رفتيم.
❤️ آن شب برف بسیاری باريد. هنگام سحر كه برای باز كردن درهای حرم مطهر آمديم، به خادم بام گفتم برو ببين حاج شيخ در چه حالند. پس از چند دقيقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ايشان همان طور در حال ركوع هستند و پشت ايشان با سطح برف مساوی شده است معلوم شد كه ايشان از اول شب تا سحر در حال ركوع بوده اند، نماز ايشان هنگام نماز #اذان صبح به پايان رسيد.
📚 نشان از بی نشان ها، ص ۸۵.
🍋مرکزتخصـ @namazmt ـصینماز🍋
#داستان_نماز
💓 خاطره ای تکان دهنده 💓
🌳 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه #جشن_تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه ها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچه ها نماز می خواند،
🌳 به کلاس ما آمد و گفت: «بچه ها برای دوشنبه ی هفته ی آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكلیف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
🌳 من همان جا غصه دار شدم چون در خانه ما به این چیزها بها داده نمی شد و خبری از نماز نبود.
روزهای بعد، بچه ها یکی یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه می آوردند.
مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟»
🌳 من گریه کنان از دفتر بیرون آمدم. فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر #نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.»
ولی من می دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
🌳 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش کلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچه ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود هر چه بخواهید خدای مهربان به شما می دهد.
آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
🌳 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به #سجاده كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
من كه تازه به سن تكلیف رسیده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گیرم كه این گونه نشد.
🌳 اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را دید، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
🌳 #اذان صبح از حسینیه ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
پدر و مادرم هر دو مرا صدا می کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده اند،
🌳 با نگرانی پرسیدم: چه شده؟!
كه یك دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده ایم.!
خواب دیدیم ما را به طرف پرتگاه #جهنم می برند، می گفتند شما در دنیا نماز نخوانده اید و هیچ عمل خیری ندارید و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانیت سؤال می كردند و ما هم گریه می کردیم،
🌳 جیغ می زدیم و هر چه تلاش می کردیم فایده ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. خیلی وحشت كرده بودیم. ناگهان صدایی به گوشمان رسید كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه دارید، دیشب در خانه ی این ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
🌳 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه های خود را بجا آوردند و در یك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن ها را مورد عنایت قرار داد.
🌳 این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به #مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
🌳 اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را می گذراند.
🌳 وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته اند.
یک هفته ای می شد که به رحمت خدا رفته بود.
🌳 خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
حال من مانده ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدیر نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدایی هستم و در جشن تكلیف دانش آموزان، یاد مدیر متعهد خود را گرامی می دارم و هر سال که می گذرد برکت را به واسطه ی #نماز_اول_وقت در زندگی خود احساس می کنم.
🌳 خدا همه خادمین نماز را موفق بدارد و آنانی كه برای اقامه نماز تلاش كردند و به رحمت خدا رفته اند را بیامرزد و ما را هم جزو نمازگزاران واقعی قراردهد.
خواهر کوچک شما ـ التماس دعا
📚 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص ۱۲۲.
مرکزتخصصینماز 🕋 @namazmt
هدایت شده از صوت مهدوی
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_نماز
💠 گفتگوی شنیدنی پیامبر و بت پرستان 💠
#حسن_محمودی
#پادکست
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
https://eitaa.com/mahmoudi14