eitaa logo
| ضَـمیـرِ مُـشْتَـرَک |
78 دنبال‌کننده
314 عکس
16 ویدیو
10 فایل
ضـَمیـرِ مُـشـْتَرَکَـــم، آنْچِـنان کـه خـود پـیـداسـت کـه در حِـصـار تـو و ما و من نِـمـی گُنـجَم # کتاب_بخونیم
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از مدت‌ها طاقچه رو باز کردم و از بین کتاب‌های نخونده، فرزندان ایرانیم رو برای خواندن انتخاب کردم. داوود امیریان، با زبانی طنز، از خاطرات سخت و درعین حال شیرین دوران آموزشی‌ قبل از جبهه حرف می‌زنه. خاطراتی که لبخند به لب میاره و گاهی اوقات ناخودآگاه صدای خنده‌ت رو بلند می‌کنه:) کتاب رو میشه در عرض چند ساعت خوند و لذت برد. از کتاب‌هایی هست که می‌تونم بگم اگه می‌خواستم نوجوونی رو تشویق به کتاب‌خونی کنم، این کتاب رو بهش هدیه می‌دادم خلاصه که کتاب رو بخونید، بخندید و لذت ببرید.
صد حیف که آن رفت.... عیدتون مبروک🌱
بعد گفتم من یک سوال دارم; آقای موسوی! شما به شورای نگهبان نامه نوشتید و اعتراض دارید. فرض کنید شورای نگهبان کل صندوق‌ها را باز بینی کرد; اگر دوباره شما برنده نبودید، نتیجه را قبول دارید؟ گفت نه! سوال بعدی من این بود که بر فرض محال که شما بخواهید انتخابات را به زور ابطال کنید; اگر دوباره انتخابات برگزار شد و باز شما برنده نشدید، قبول می‌کنید؟ گفت نه! گفتم پس مطلب شما دیگر تقلب نیست، دنبال حق نیستید. ‌[به نقل از حجت‌الاسلام محسنی‌اژه‌ای] @Zamire_moshtarak
سال ۸۸، سنم کمتر از آن بود که بتوانم مسائل را به خوبی بفهمم و تحلیل کنم. از وقایع ۸۸، فقط شلوغی خیابان‌ها، هتک حرمت در روز عاشورا، نماز جمعه‌ی تاریخی حضرت آقا و اشک‌هایشان، و... آن هم تصویرهایی مبهم یادم هست. این روزها، ‌ را می‌خواندم. پشت پرده‌های اتفاقات سال ۸۸، چگونگی شروع این فتنه، سکوت برخی‌ها، رفتارهای ضد و نقیض بعضی دیگر، و گفت و گو و مصاحبه با افرادی که در دل فتنه بودند و با سران فتنه برای جلوگیری از فتنه صحبت کرده بودند، مسائل را برایم خیلی روشن‌ کرد. کتاب را بخوانید تا به رهبری بی‌نظیر حضرت آقا و انعطاف‌پذیری زیاد ایشان برای حل مشکل و بهانه گیری‌های بنی‌اسرائیلی سران فتنه پی ببرید.
ور تو پنداری مــرا بـی تــو قراری هست، نیسـت .......
تموم غم‌های عالم میاد سراغم وقتی به صبح جمعه‌ای فکر می‌کنم گوشیمو چک کردم و خبر شهادتشونو شنیدم! اون روز حاضر بودم جونمو بدم یکی بهم بگه همه چی دروغه! +5 ماه گذشت از نبود سردارترین سردار! ۱:۲۰'
در معراج چون پای به بهشت گذاشتم، ملائکه‌ای دیدم که قصری می‌ساختند از طلا و نقره; گاهی کار می‌کردند و گاه دست از کار می‌کشیدند... نام بهشت اضطراب را از رخسار خدیجه دور می‌سازد و رسول خدا پس از لختی درنگ می‌گوید: علتش را پرسیدم... گفتند چون نفقه به ما رسد کار می‌کنیم و چون نفقه از ما دریغ گردد دست از کار می‌کشیم... پرسیدم نفقه شما چیست ای ملائک؟! - ملائک گفتند نفقه ما قول مومن است در دنیا... و باز پرسیدم چیست آن قول؟ پاسخم دادند سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر @Zamire_moshtarak
تمام شد! مریم راهی با یوما قصد دارد حضرت خدیجه (سلام‌‌الله علیها) را به ما بشناساند. کتابی دویست صفحه‌ای، با توصیفاتی که مخاطب را به زمان جاهلیت و کوچه پس کوچه‌های مکه می‌برد. کتاب قلمی روان دارد که از آشنایی پیامبر با حضرت خدیجه (سلام‌الله علیها )تا عام الحزن را به تصویر می‌کشد. یوما، روایتی داشت که برای من خیلی تازگی نداشت. همه آنچه در کتاب بود را قبلا در کتاب‌های تاریخی دیگر و یا از زبان معلم و سخنران مسجد و... شنیده بودم. توقعم از کتاب این بود که لایه‌های پنهان‌تری از زندگی حضرت را برایم باز کند. مثلا دوران کودکی و نوجوانی و اتفاقات دیگری از زندگی حضرت که کمتر شنیده شده. با این حال اگر کسی می‌خواهد اطلاعاتی جامع و مختصر از زمان ازدواج حضرت با پیامبر تا عام الحزن به دست بیاورد، خواندن یوما به او توصیه می‌شود! @Zamire_moshtarak
- انتظار کار سختیه چون بعدش نمی‌دونی چی میشه. می‌دونی ما کشاورزیم؟ + آره! گفته بودی. - توی کشاورزی، دو جور زمین شبیه به هم داریم. به یکی می‌گند آیش و به دیگری لم یرزع! در هر دو، محصولی در کار نیست. باید منتظر بشی تا ببینی چی می‌شه. بستگی داره به باد و بارون. اما انتظار اولی کجا و انتظار دومی کجا؟! به دومی هیچ امیدی نیست. چون اصلا نمی‌شه چیزی کاشت درش. فایده نداره! @Zamire_moshtarak
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت و ماند شیعه که "قال الامام صادق" داشت
لم یرزع، داستان پسری است اهل دجیل عراق به نام سعدون. سعدونِ شیعه در طی جریانی عاشق دختری سنی مذهب می‌شود و.... کتاب به خوبی مظلومیت شیعیان عراق و قساوت قلب صدام و بعثی‌ها را در ۸ سال دفاع مقدس به نمایش می‌گذارد. لم‌یزرع، از آن دسته کتاب‌هایی بود که خیلی دوستش داشتم! از همان‌ها که اگر کارهایم اجازه می‌داد بدون وقفه می‌خواندمش. قلم روان نویسنده، توصیفات عالی داستان، روایتی که هر لحظه برایم شگفتانه داشت و جدیدبود ، مرا جذب خود کرده بود. در نهایت اوصیکم به خواندنش! @Zamire_moshtarak
کتاب این روزها! یک کتاب جمع و جور که خوندنش حداکثر ۴ ساعت طول می‌کشه. به نظرم کتاب، یه کتاب خییییلی مفیده و شما رو برای ورود به ماه ذی العقده و دهه اول ذی الحجه آماده می‌کنه. این ۴۰ روز که از سه شنبه شروع میشه، بهترین فرصته برای کنار گذاشتن یکی از اخلاق های بدمون که جلوی رشد معنوی و رسیدن به خدا رو می‌گیره. اوصیکم به خوندن کتاب که هم انگیزه رو زیاد می‌کنه و تلنگر می‌زنه و هم منجر به علمی میشه که عمل رو به دنبال داره. قسمت هایی از کتاب رو هم حتما قبل از شروع ماه تو کانال می‌ذارم براتون:) @Zamire_moshtarak
توصیه های اکید شارع در مراتب توبه و استغفار دائمی به درگاه حق و نیز مراقبه و ذکر و فکر در اربعینیات، برای برداشتن حجاب های ضخیم و فراوانی است که با غفلت ها بر قلب می نشیند. اگر روزه و سکوت و بیداری سحر و تنهایی و ذکر ابزار اصلی لقای الهی است، اربعین موسوی بهترین موقعیت برای تحصیل آن ها است. @Zamire_moshtarak
کاری ترین حربه شیطان در ابتدای اربعینیات القا یاس است و اینکه تو کجا و مقام رسیدن به لقای الهی کجا؟ خصوصا این حال زمانی شدت می گیرد که سالک در بین اربعین دچار شکست بشود و خطاها و غفلت هایی از او سر بزند. در این هنگام راه چاره ایجاد شوق و محبت دائمی به هر مرتبه از لقاء است. @Zamire_moshtarak
حضرت استاد سعادت پرور می فرمود: اصلی ترین دستور مرحوم آیت الله سید علی قاضی در این ایام به شاگردانشان بود. البته مراقبه ی هرکس بنا برمرتبه ای که دارد متفاوت است؛ ولی اصل جامع همه آن ها حفظ حریم ادب بندگی است که ابتدایی ترین آن حفظ حریم گناه و پرهیز از محرمات الهی است. آیت الله کشمیری می فرمود: آقای قاضی همیشه به ما می گفتند اذکار و ادعیه با شرایط تاثیر می کند و مراقبه حرف اول را می زند. @Zamire_moshtarak
این روزها رو می‌خونم:) برای قضاوت زوده ولی من با همین ۵۰ صفحه اول کلی کیف کردم. انقدرر خوبه این کتاب که که دلم می‌خواد روایت‌هاییش که قشنگه رو برا خانواده بخونم اونا هم لذت ببرن.
حسِ خوبی که قاف بهم منتقل کرده رو کاش می‌تونستم براتون وصف کنم ولی مع الاسف در وصف نگنجد *_*
دلتنگِ دلتنگِ دلتنگ!
. ما را که تیغ دوست و دشمن نمی‌کشد ما قتلمان به دست جناب فراق بود .. @Rozekhon
و عبدالمطلب سخت مردی باشکوه و هیبت بود و صورتی خوب و قدی و قامتی نیکو داشت. چون پیش ابرهه رفت و ابرهه نظری در وی کرد، عظیمِ وِقاری از آنِ عبدالمطلب در دلِ وی افتاد، چُنان که از سر تخت به زیر آمد و عبدالمطلب را در بر گرفت و اکرام و احترامِ بسیار بنمود. بعد از آن، خواست که عبدالمطلب را بر تخت نشاند، لکن از لشکرِ حَبَش شرم می‌داشت. پس با وی سرِ بساط بنشست و عبدالمطلب را بر پهلوی خود بنشاند. آن گاه ترجمانی بیاورد و گفت: از وی بپرس تا چه حاجت دارد؟ ترجمان عبدالمطلب را گفت که مَلِک می‌فرماید که حاجت عرض ده! عبدالمطلب گفت: حاجتِ من آن است که دویست سراُشتر از آنِ من برده‌اند و مَلِک بفرماید و بازدهند. ترجمان همان سخن با ابرهه بازگفت. ترجمان را گفت: به وی گوی که: چون من تو را دیدم، وقاری و هیبتی از آنِ تو در دلِ من پیدا شد چنان که اگر سخن در ممکلتِ من بگفتی، من از بهرِ تو از سرِ مُلک و پادشاهی برخاستمی. اکنون چون تو از بهرِ مُحَقَّری سخن گفتی و اُشتر خواستی و از بهرِ خانه شفاعتی نکردی و خانه‌ی کعبه فروگذاشتی و می‌دانی که من آمده‌ام که آن را خراب کنم، مرا این ساعت در حقِ تو ظنِ دیگر افتاد و آن وقار در من کمتر شد. ترجمان همین سخن با عبدالمطلب بازگفت. عبدالمطلب گفت: مَلِک را بگوی که: من خداوندِ این دویست اشترم و شفاعتِ آن کردم و خانه را خداوندی هست از من بزرگ‌تر و قادرتر است به نگاهداشتِ آن. اگر خواهد که آن را نگاه دارد، توانَد و اگر فروگذارد، مرا با آن کاری نیست. ترجمان هم چُنان با پادشاه بازگفت. ابرهه بفرمود و اشتران وی بازدادند. |صفحه ۸۹ و ۹۰ | @Zamire_moshtarak
در طول راهنمایی و سه سال دبیرستان، متنفر بودم از خوندن و امتحان دادن متن های کهنِ کتاب‌های ادبیات. مخصوصا شیر و گاو، و حسنک و وزیر. [معارفیا و انسانیا فقط می‌فهمن چی میگم] همیشه شبای امتحان با زجر می‌خوندمشون. بذارید بگم که برای اولین باره که با اکراه نثرِ فارسیِ قدیم نمی‌خونم.. با ذوق و شوق می‌خونم و انقدرر دوست دارم این متن‌های قدیمی رو که دلم می‌خواد بعد از اینکه خودم روایت ها رو خوندم، تک تک‌شون رو بلند بلند برای یکی دیگه هم بخونم و مخاطبم هم لذت ببره:) آقای یاسین حجازی دمت گرم واسه بازنویسی قشنگ:)
[ابرهه] را پیلان بودند که همه او را سجده بردندی و پیلی عظیم داشت و دندانِ او را مرصَّع فرموده بود به جواهر و لآلی و بدان پیل فخر آوردی بر پادشاهان و این پیل ابرهه را سجده نبردی. ابرهه پیلبان را گفت: آن پیل را بیرون آور آراسته به همه زینتی! چون پیل را بیاوردند و در روی عبدالمطلب نگریست، در حال در خاک افتاد و سجده برد پیش وی و به زبانی فصیح آواز برآورد و گفت: السلام علیک و علی النور الذی فی ظَهرِکَ یا عبدالمطلب! مَعَکَ النّور وَ الشَّرف. فلم تَذِلَّ و لم تُغلَب چون ابرهه آن حال بدید، لرزه بر اندام‌های وی افتاد و گمان برد که آن سِحر است. پس همه ساحران را که در لشکرِ او بودند بخواند و گفت: بگویید که این پیل چرا عبدالمطلب را سجده می‌بَرد؟ ساحران گفتند: آن سجده نه او را می‌برد، بلکه آن نور را که از پشتِ او بیرون خواهد آمد در آخِر زمان. اکنون ما را دستوری ده تا دست و پای عبدالمطلب بوسه دهیم. ابرهه دستور داد. ایشان دست و پای عبدالمطلب ببوسیدند. | صفحه ۹۱ | @Zamire_moshtarak