eitaa logo
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
255 ویدیو
4 فایل
وقتی حـالِ یہ زن خوبہ😊 حالِ یہ زندگے خوبہ👪 داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
مشاهده در ایتا
دانلود
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . وفقط اشک میریخت دعا میکرد .کم کم خدا به هممون رحم کرد وم
📜 🩷 . خیلی دوست داشتم جای یکی ازاون بچه های شهری باشم.بالاخره رسیدیم بیمارستان بخش قلب ننم بستری بود ولی بچه راه نمیدادن .خالم مارو زیر چادرش قایم کرد یکی یکی برد بالا ازپشت شیشه ننم رو دیدیم .به ما نگاه میکرد ودستشو بالا آورد وازگوشه چشمش اشک میریخت .یه چند دقیقه گذشته بود که پرستار فهمید ومارو بیرون کرد.خداخدا میکردم یه کم دیگه شهر بمونیم وزود برنگردیم ده .ولی پدرم میگفت خونمون وبچه ها تنها هستن وهزارتا کار داریم وزندگیمون رو هواست .رفتیم ترمینال منتظرماشین تراب شدیم تا یکی دوساعت نیومدازگرسنگی ضعف کرده بودیم وبه مردمی که کیک ونوشابه میخوردن نگاه میکردیم وبا حسرت آب دهنمونو قورت میدادیم .ولی جرات نداشتیم که بگیم ما گرسنمونه .سوار ماشین تراب شدیم وراه افتادیم.دوباره تموم راه به چرخهای ماشین نگاه کردم وبه این فکر کردم که چه جوری میچرخن ؟!اینقدر نگاه کردم وفکرمو مشغول کرده بود که نفهمیدم کی رسیدیم.تا خونه دوییدم ودعا دعا میکردم دوستم قدمخیر ودخترخالم رو ببینم تا ازشهربراشون بگم.خالم آبگوشت بار گذاشته بود اینقدر گرسنمون بود که زانوهامون جون نداشت ازپله ها بالا بره .سریع لباسهامو با همون لباسهای کهنه ورنگ ورو رفته واز هزار جا وصله پینه شده عوض کردم ورفتم نشستم سرسفره .ولی طبق معمول همیشه بهترین وبیشترین قسمت غذا گوشت وسیب زمینیش برای آقام بود خالم یکی یه ملاقه کوچیک آبگوشت برای ما ریخت .اینقدر گرسنه بودم واینقدر نون تو اون یه ذره آبگوشت تیلیت کردم که نصف نون های تو کاسه خشک بود وآبگوشت بهشون نرسیده بود ولی همچنان با اشتها وخوشمزه میخوردم انگارپلو خورشت یا بوقلمون بود..
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . خیلی دوست داشتم جای یکی ازاون بچه های شهری باشم.بالاخر
📜 🩷 . شب تا صبح یه دقیقه خوابم نبرد هزار جورفکر وخیال میکردم خودم رو مقصر حال منیژه میدونستم اگه نیومده بود برای من بگه وسکینه نمیفهمید کاش بهش میگفتم هیچی نگو توخونه ما یا میبردمش بیرون کاش.شب سیاهمون صبح شد همه یه حالی بودن یه سری ها دلشون برای منیژه میسوخت وبعضی ها نه سخت منتظر بودن که منیژه کشته بشه .تموم مردم ده زن مرد بچه همه جلو مسجد جمع شده بودن .مادر منیژه توی سرش میزد والتماس میکرد زنها گرفته بودنش که جلو نره .دستهای منیژه رو با طناب بسته بودن ومیکشیدن .منیژه گریه میکرد والتماس میکرد پاهاش یاری نمیکردن جلو بیاد ازترس خودشو خیس کرده بود .من پابه پای رفیق بچگیم اشک میریختم والتماس مردها رو میکردم که کاریش نداشته باشن .ولی همه کر شده بودن هیچ چیزی نمیشنیدن .رفتم جلوی منیژه حال حرف زدن نداشت دست کشیدم صورتش موهاش گفتم عزیز دلم خواهرم دوستم رفیقم .سنگ صبور روزای بی مادریم .منو ببخش ببخش که نمیتونم کاری برات کنم ببخش که اینا زیر سر خانواده منه روم سیاست .منیژه:دستمو گرفت بوسید وگفت مریم هیچ وقت نگفتم خواهر ندارم چون تو خواهرم بودی .بعد از من ننم تنهاس توروخدا هی بهش سر بزن .اگه ممدعلی رو دیدی بهش بگو خیلی نامردی فقط من سوختم .هردو زار میزدیم منیژه رو کشیدن پرتش کردن وسط جمعیت به بدن ومخصوصا شکمش لگد میزدن ومیگفتن باید این حروم زاده بمیره وگرنه بقیه دخترا هم یاد میگیرن باید عبرت بشه برای همه منیژه غرق درخون اون وسط چشمش به من بود وبه جاده دیگه حتی حال التماس کردن هم نداشت .بزرگ ده بلند داد زد این سرنوشت دختر که بی عفت شده وبی آبرو .اصغر گونی سنگهارو بیار وبین جمعیت تقسیم کن .هرکی سنگی برداشت وروبه منیژه وایسادن .بزرگ ده :بزنید بزنید تا بقیه عبرت بگیرن .یکی یکی سنگ میزدن به سر وبدن منیژه من به جای اون تموم بدنم درد میکرد .بلند دادمیزدم نه توروخدا ولش کنید مگه مسلمون نیستید چشمم خورد به یه مرد که از دور داره میاد تموم بدنم شد چشم ونگاش کردم وداد زدم صبر کنید صبر کنید اومد نزنید ازخدا بی خبرها نزنیدش الان میمیره خودش اومد .بلند شدم وتا روبه روی مرد دوییدم هزار بار زمین خوردم تا برسم بهش .توچشماش نگاه کردم وتف کردم تو صورتش .تف به شرفت بیاد تو مردی مثلا چرا ولش کردی اشغال ازخدا بی خبر کدوم گوری بودی ها این بود دوست داشتن هوس باز آره وای به حالت اگه منیژه بمیره اونوقت. .
⚘صبح ⚘یکشنبه تون بخیر ⚘امروزتون ⚘به قشنگی بهشت ⚘به زیبـایی گـلها ⚘به شـادی پروانه ها ⚘به خوش خبری قاصدکها ⚘و به ‌محکمی پیوند قلب ها ⚘که یاد آور خـوبیهاست ⚘روزتـان بخیر و نیکی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام پری عزیز،،، پاینده و برقرار باشی و امیدوارم دلت همیشه شاد باشه همچنین دل تک تک اعضای کانال 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 خیلی وقته به تعریف خواهرم عضو کانالتون شدم،پیام هارو میخوندم ، امروز دلم خواست منم حرف دلمو بزنم.. خانمی گفته بودن اگر شوهرت کاری میکنه دست بذار رو نقطه ضعفش ومحرومش کن مثلا از رابطه ی زناشویی ، دلم خیلی گرفت.... من یه خانم شاغل هستم و خیلی شغلمو دوست دارم،سه ساله خونه شوهرمم قبلش یکسال عقد بودیم وازدواج دومم هست،تو دوران عقد متوجه شدم قرص مصرف میکنه باوجودیکه میدونست اینطورچیزا خط قرمز منه گفت ترک میکنم کنارش موندم وگفتم درستش میکنیم،بعد چندوقت عروسیمونو گرفتن،6ماه اول زندگیم روزهای بسیار سختی رو گذروندم،حتی شب عروسی تو خونه تنها ولم کرد ورفت پیش اقوامش که داییش دعواش کرده بود و اونو برگردونده بود،خلاصه شوهرم بشدت سردو بی احساس بود وما اکثرا جدا ازهم میخوابیدیم، مادرش میگفت دعاش کردن،نگم از پول رمال ودکتر متخصص وهرچی که خرج کردیم اما مشکل جای دیگه بود،کم کم متوجه شدم به چیز دیگه ای اعتیاد داره،هیچ خوشی ازروزا و حتی ماهها و سالهای اول زندگیم ندیدم تااینکه خسته شدم وتقاضای طلاق دادم،اومد اعتراف کرد که اعتیادداره اما ترک میکنه،گفتم حق طلاق‌وبده تا برگردم خانوادش راضی نشدن،بعد 8ماه فقط حق سکونت وگرفتم و باهزارقول جبران برگشتم، نمیخاستم برای بار دوم طلاق بگیرم،گفتم بهتره یه فرصت بهش بدم که بعدا پشیمون نشم، شاید درست شد چون روند دادگاه هم بشدت کند میگذشت وتو اون8ماه شوهرم یکبارم دادگاه نیومد و قصدم نداشت بیاد، ازوقتی برگشتم متوجه شدم نه اعتیادشو ترک کرده نه چیزی عوض شده،بعد دو ماه بخاطر اعتیاد کارشم ازدست داد،خلاصه جون کندم باتلاش خودم رفت کمپ ترک کرد،اوضاع خیلی خوب شده بود کار تازه پیدا کرد،تمام زجرایی که کشیدم،تمام گریه هایی که کردم،تمام روزای سختی که باهاش دیدم و فراموش کردم چون پاک شده بود،اما فقط چند ماه..خانمایی که میان راحت میگن شوهرت فلانه تو بخودت برس و سخت نگیر ببین عزیزم شماهیچوقت نمیتونید زنی رو که شوهر معتاد داره درک کنید،تنش ها وبحث ها و مشکلات در زندگی با ادم معتاد بسیار ادم رو بی توان و کم طاقت میکنه،ما ههممون زنیم، میدونیم زن تشنه ی محبت و توجهِ خود من هرچیم که سرمو صبح تا شب با کارم گرم کنم شب که میام خونه وقتی میبینم تنهام وفقط روی کاغذ شوهر دارم ودرکنارم هیچ همدل وهمراهی ندارم دلم از عالم وآدم میگیره، گاهی آدم واقعا کم میاره، نیاز داره به توجه، به محبت، به عزیز شدن و دوست داشته شدن،،خود من پیام این خانم رو که خوندم دلم گرفت چون شوهرمن حتی از روز اولی که بهش بله گفتم رابطه زناشویی زیاد براش مهم نبود درونحد که محرومش کنم اذیت و ناراحت شه،آدمی که شب عروسی، عروسشو ول کنه بره پیش خانوادش دیگه شما تا تهشو بخون،،از طرفی نمیتونم دیگه به جدایی فکرکنم چون مادروپدرم رو به اندازه کافی ناراحت کردم تو اون8ماه قهرم وطلاق قبلیم ودیگه نمیخام ناراحتشون کنم هرچی هم که بهم سخت بگذره.. من یه زن جوونم که به رابطه ، محبت، توجه و.. مثل هر زن دیگه ای نیاز دارم وشوهرم هیچوقت براش مهم نبوده، الانم بااینکه یه شهر دیگست واز هم دوریم وشایدماهی یبار 1یا2روز بیاد،هیچ رابطه ای باهم نداریم، نه پیامی میده نه ازم خبری میگیره، و من از این  دلم میگیره که هربار بهش میگم دوستم نداری بیا بریم توافقی جداشیم بدون دخالت خانواده ها،میگه تو دنیامی و بدون تو نمیتونم و.. بجایی رسیده که حالم از کلمه دوستت دارم بهم میخوره چون شوهرم هیچوقت دوست داشتن رو در عمل ثابت نکرده، بهش میگم اگه این دوست داشتنه پس اگه دوسم نداشتی چیکار میکردی؟؟ ازین لحاظ که خیانت بکنه هم مطمئنم چون اصن تو فاز این کارا نیست،عشقش اینه فقط دراز بکشه تو اینستا کلیپ خنده دار نگاه کنه،شایدتا 8ساعت هم تو اینستا بچرخه اما وقتی من میگم چرا یخبر ازم نگرفتی میگه کار دارم و نمیتونم مدام‌به تو پیام بدم..4دوره مشاوره های مختلف رفتیم بی فایده بود،از هرراهی بگید و فکرشو کنید امتحان کردم و درست نشد، خیلی ناامیدم از زندگی، دلم میخواد یا طلاقم بده یا واقعا کنارم باشه،خسته شدم از حرفا و قولای پوچش،ازینکه هیچوقت برام‌مرد نبود، ازینکه حتی وقتی پیام میداد یا تماس میگرفت منتشو سرم‌میذاشت.. واقعا خستم و به تهِ توانم رسیدم، من یادگرفتم یه زن مستقل باشم و هستم و در شغلم موفقم اما گاهی واقعا نیاز دارم به محبت و توجه و رابطه و کسی که درکم کنه، کسی که برم باهاش قدم بزنم و باهم حرف بزنیم،کسی که دستمو بگیره و بگه کنارتم همین، نه چیز غیر معمول و مادی که نیاز به هزینه داشته باشه.. اگر تحمل میکنم فقط برای دل پدرو مادرمه که هنوزم خیلی از کارام رو دوش اوناست وگرنه خیلی وقته کم اوردم.. امیدوارم دل تک تکتون شاد باشه و زندگیاتون بر وفق مرادتون لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو
🍃🍃🍃🍃🌸 سلام پری جان امیدوارم پیام منم توی گروه بزارین شاید یه تلنگری بشه برای بقییه🌱 ازتون میخام هیچوقت هیچوقت برای هیچ کس مشکلات زندگیتونو نگین هیچ کجا اندازه سئنه ی خود آدم اَمن نیست برای نگه داشتن حرفاش فکر نکنین درد ودل میکنین سبک میشین روزی که وقتش برسه حرفایی که خودتون براشون تعریف میکنین و توی صورتتون بالامیارن اگ مشکلی باشوهرتون باخانواده تون باهرکسی دارین بشینین حرف بزنین راه حل براش پیدا کنین بخدا که بقیه به فکر زندگی خودشونن وهیچ کس کاری براتون نمیکنه فقط باعث میشه که بقیه از مشکل شما خوشحال بشن واون اعتبار وشخصیت خودتون وهمسرتون زیرسوال بره وکسی دیگه ارزشی براتون قائل نشه اینایی که گفتم همه تجربیاتم بود که باتموم وجودم لمسشون کردم وپشیمونم🙂 دوستون دارم خیلی زیاد🫂 لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
💠عشقی که عاشقش را کافر کرد💠 ✅ این داستان سرنوشت کسیست که با نگاهی عاشق شد و این عشق او را به جایی رساند که با حالت کفر از دنیا رفت: 🔲 شيخ بهائى (ره ) در "كشكول" ذكر نموده كه مرگ شخصى از ثروتمندان فرا رسيد، در حال احتضار به او شهادتين تلقين كردند و او در عوض شهادتین اين شعر را خواند : 🚫 يا رب قائلة و قد تعبت 🚫 أين الطريق الى حمام منجاب 💦 ️چه شد آن زنى که خسته شده بود و می‌پرسید راه حمام منجاب کجاست؟ و سبب خواندن شعر این بود که: ✳️ روزى زن عفيفه و زیبا قصد رفتن به حمام معروف منجاب را داشت ولی مسیر را گم کرد و حمام را پيدا نكرد و از راه رفتن خسته شد، ❓ تا اینکه مردى را بر در منزلى ديد و از او پرسيد كه حمام منجاب كجاست؟ 📛 آن مرد اشاره به منزل خود كرد و گفت حمام همینجاست، آن زن به خيال حمام داخل خانه آن مرد شد و آن مرد فورا در را بر روى او بست و خواست كه به زن خیانت کند. 🔻 زن وقتی دید گرفتار شده و راه فراری ندارد با خود اندیشید که فقط با حیله و تدبیر می‌تواند خود را نجات دهد، به همین جهت با خوشرویی به مرد اظهار میل و محبت کرد و گفت: 🔻 من چون بدنم كثيف و بدبو بود میخواستم به حمام بروم، خوبست كه يك مقدار عطر و بوى خوش براى من بگيرى كه من خود را براى تو خوشبو كنم و قدرى هم غذا بگيرى كه با هم بخوريم، و زود بيا كه من مشتاق تو هستم. 🚫 آن مرد چون رغبت زیاد آن زن را ديد مطمئن شد که زن راست می‌گوید و او را در خانه گذاشت و براى گرفتن عطر و غذا از خانه بيرون رفت و زن هم بعد از رفتن مرد سریع از خانه فرار کرد. چون مرد برگشت زن را نديد و حسرت زیادی کشید که چرا چنین فرصتی را از دست داده است. و الان كه لحظه احتضار آن مرد است به یاد حسرت آن روز خود افتاده و به جای اینکه شهادتین بگوید، به یاد آن زن شعر همان روز را میخواند. 💢 شیخ عباس قمی بعد از نقل این حکایت چنین میگوید: ✴️ اى برادر در اين حكايت تأمل كن و ببين چگونه اراده يك گناه اين مرد را به هنگام مرگ، از شهادتين منع كرد در حالى كه كارى جز قصد زنا به آن زن نداشت(یعنی زنا را هم مرتکب نشده بود) 📕 منازل الاخره، شیخ عباس قمی *
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . شب تا صبح یه دقیقه خوابم نبرد هزار جورفکر وخیال میکردم خ
📜 🩷 . اونوقت باهمین دستای خودم خفت میکنم .یقه لباسش رو چنگ زدم وکشیدم پرتش کردم جلو منیژه .رفتم پیشش پاشو خواهر بی غیرت اومد پاشو نجات پیدا کردی عزیزم الهی قربونت برم پاشو .ممدعلی :مردم من بودم با منیژه عاشقش بودم دوست داشتم ترسیدم از دستش بدم ترسیدم به من ندنش آخه من سن پدر اونو داشتم .اگه کسی قراره مجازات بشه اون منم نه منیژه .مردها ریختن سر ممدعلی وتا میخورد کتکش زدن .من چند نفررو صدا کردم ومنیژه که خونین ومالین رو زمین افتاده بود بردیم خونه .مادرش بغلش‌کرده‌بودوخداروشکر میکرد منیژه بی هوش بود .لباسهاشو عوض کردم ورو زخم هاش دارو گذاشتم وفرستادم پی قابله که وضعیتش رو ببینه .چقدر خوشحال بودم که بالاخره ممدعلی سرعقل اومد وبرگشت چقدر خوشحال بودم که منیژه رو دوست داشت وهوس نبود .چقدر خوشحال بودم که مردنش گردن من نبود وخواهرم رفیقم باز هم پیشم بود .قابله اومد وگفت بچه هم سالمه .شب شده بود که منیژه به هوش اومد ولی هنوزم مردم ده تو خونه توحیاط جمع بودن ومنتظر .حاجی با دفتر بزرگش اومد تو اتاق منیژه که توی رخت خواب بود ونای بلند شدن نداشت .دوسه تا ازمردهای قدبلند وهیکل درشت ده هم ممدعلی رو که حسابی کتک خورده بود وخورد وخمیر بود رو آوردن بالا تو اتاق وپرتش کردن پیش منیژه وعاقد شروع کردن خوندن خطبه عقد .بالاخره بعد از اون همه بدبختی وسختی منیژه وممدعلی زن وشوهر شدن .ممدعلی دستهای منیژه رو میبوسید وازش معدرت خواهی میکرد .منیژه هم دیگه میخندید ودردهای بدنشو فراموش کرده بود .بدون عروسی وجهاز منیژه رفت خونه ممدعلی .ممدعلی زنش قهر کرده بود ورفته بود .اما قبل از ماجرای منیژه هم باهم دعوا داشتن وبه گفته ی همسایه ها هرروز دعوا وسروصدا وکتک کاری بود وقهر .حالا دوتا بچه هاش مونده بودن واسه منیژه .رفتم خونه رفتم سراغ سکینه گر گرفته بود وداشت ماست میریخت تو پیاله واسه شام .دستمو زدم به کمرمو وگفتم به به فتنه خانم میبینم که حسابی دماغت سوخته چیه نقشت نگرفت نه ؟اخ آخ چقدر دلم برات میسوزه .اتفاقا تو کار خوبی در حق منیژه کردی چون خودش مونده بود چه جوری به مردم وبه خانوادش بگه که ممدعلی رو دوست داره توکارشو راحت کردی اگه یه ذره کتک خورد واسترس کشید ولی به جاش به عشقش رسید وزودتر ازاون چیزی که فکرشو میکرد عروس خونش شد .سکینه دندوناشو روی هم فشار میداد وگفت من ازت متنفرم مطمئن باش یه روزی میفهمی که چه کارهای میتونم انجام بدم که تو فکرشم نمیتونی بکنی .منیژه بدبخت هم داشت تاوان زبون درازی.
خــدايـا آرامــش را سر ليست تمامِ اتفاقات زنـدگی مـان قـرار بـده آرامـش را تنها از تو ميخواهیم الهی 🙏 بـه دوستان و عـزیزانم خوابی آرام و فـردایی پراز خیر و برکت عطاکن شبتون سـرشـار از آرامـش 🌸🍃
☀️ سلام صبح قشنگتون بخیر 🌺 الهی که حال دلتون خوب باشه 🌺 الهی از زندگی لذت ببرید 🌺 الهی قلبتون لبریز آرامش باشه ...
وقتی لیسانسمو گرفتم ازدواج کردم اطلاعات و سیاستهای زیادی در مورد رفتار با همسر و خانواده همسر داشتم‌ دوره ی نامزدی و اوایل ازدواجم به خوبی و خوشی سپری شد،حسابی تو دل همسر و پدرو مادر و خواهرش و تنها جاریم جا باز کرده بودم. گاهی جاریم از رفتارهای بقیه نسبت به خودش میگفت بیشتر مواقع متوجه اشتباهاتی که باعث بی احترامی دیگران بهبهش میشد رو متوجه میشدم اما از ترس اینکه سیاستها و تدابیر خودم افشا بشه چیزی نمیگفتم البته گاهی از اینکه خودم در اوج بودم خوشحال بودم ودلم نمیخواست کسی جایگاه منو پیدا کنه. از یه جایی به بعد هرچه بیشتر سیاست به خرج میدادم کمتر نتیجه میگرفتم انگار زندگی روی ناخوشش رو بهم کرده بود. شوهرم داشت بهم خیانت میکرد و دوبار میتونستم مچشو بگیرم اما این کارو نکردم. هر رفتاری نشون دادم نتیجه بخش نبود تا اینکه دیگه احساس میکزدم به بن بست خوردم. سراغ مشاور رفتم اونم بیشتر راهنماییهاش همونی بود که خودمم بلد بودم و انجام میدادم دیگه خسته شده بودم تا اینکه یبار اتفاقی از تلویزیون وقتی شبکه قران خانم کارشناس داشت صحبت میکرد شنیدم که میگفت سیاست کردن و از عقل و درایت استفاده کردن خیلی خوبه ولی بشرط اینکه حقی رو ناحق نکنی. یکم که به گذشته برگشتم میدیدم گاهی با بعضی رفتارهام باعث میشدم خودم بیشتر در دل دیگران جا باز کنم یا فعالیتهام به چشم همه بیاد و فعالیت جاریم بخاطر ابنکه سیاست نمیکرد اصلا دیده نمیشد.و خیلی از این موارد. به یه مشاور حوزوی رجوع کردم با صحبتهاش فهمیدم من نه رضایت خدا رو در نظر داشتم توی اعمالم نه حق الناس رو . توبه کردم و رضایت خدا رو بیشتر در نظر گرفتم همه ی خدماتی که به همسرم و بقیه انجام میدادم به نیت رصایت خدا انجام دادم.. مدتی گذشت ولی اوضاع بدتر میشد اما امیدم رو از دست ندادم ادامه دادم تا ابنکه بعد از یک سال و نیم زندگیم دوباره خوب شد شوهرم دلگرم زندگی بود و تمام وقت خودش رو صرف من و زندگیمون میکرد. خواستم تجربه مو بگم تا بدونید اول امید به خدا دوم رضایت خدا سوم سیاست. تا زندگیتون برکت داشته باشهآیدی ارسال تجربه ، ^_لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
من دختری هستم که همیشه همیشه به خودم میرسم از زمان مجردی اهل رقص و اواز و ارایش و داخل خونه لباس های زیبا میپوشم همیشه و بعد از عروسی هم همینطور هستم، پر انرژی و خوش صحبتم و خیلیم اهل قربون صدقه و بوس و بغل هستم و همیشه وقتی همسرم از سرکار میاد من خوش رو میرم به استقبالش در کنار این ها دانشگاهم رو میرم سرکار میرم و ورزش میکنم زندگی اجتماعی و شخصی خودم رو دارم و با تمام این ها واقعا نمیتونم علتی برای کم توجهی همسرم پیدا کنم! از لحاظ جنسی من خیلی گرم هستم و همیشه پایه هستم اما همسرم اکثرا خسته ست وقتی از سرکار میرسه یکم صحبت میکنیم و بعد میخوابه. اهل قربون صدقه و بوس هست اما نه به اندازه ای که من همیشه انرژی میذارم. من واقعا دارم اذیت میشم از این بابت و احساس میکنم هرکاری از طرف من باید انجام میشده انجام شده. اگر شما علت این کم توجهی و کم انرژی بودن همسرم رو میدونید یا میدونید که من دیگه باید چیکار کنم ممنون میشم کمک کنید. من دختری هستم که همیشه همیشه به خودم میرسم از زمان مجردی اهل رقص و اواز و ارایش و داخل خونه لباس های زیبا میپوشم همیشه و بعد از عروسی هم همینطور هستم، پر انرژی و خوش صحبتم و خیلیم اهل قربون صدقه و بوس و بغل هستم و همیشه وقتی همسرم از سرکار میاد من خوش رو میرم به استقبالش در کنار این ها دانشگاهم رو میرم سرکار میرم و ورزش میکنم زندگی اجتماعی و شخصی خودم رو دارم و با تمام این ها واقعا نمیتونم علتی برای کم توجهی همسرم پیدا کنم! از لحاظ جنسی من خیلی گرم هستم و همیشه پایه هستم اما همسرم اکثرا خسته ست وقتی از سرکار میرسه یکم صحبت میکنیم و بعد میخوابه. اهل قربون صدقه و بوس هست اما نه به اندازه ای که من همیشه انرژی میذارم. من واقعا دارم اذیت میشم از این بابت و احساس میکنم هرکاری از طرف من باید انجام میشده انجام شده. اگر شما علت این کم توجهی و کم انرژی بودن همسرم رو میدونید یا میدونید که من دیگه باید چیکار کنم ممنون میشم کمک کنید. لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
سلام 😊 وقتتون بخیرعزیزان میخواستم چندتانکته واسه بهترشدن زندگیامون بگم که امیدوارم به دردتون بخوره🙏 من بیست سالمه و همسرم بیست وهشت سالشه و سه سالم هست که عروسی کردیم و البته دوسال قبلشم نامزدبودیم و الان یه پسر هفده ماهه داریم👦 وقتی بچه واردزندگیه دونفرمیشه خیلی چیزارو عوض میکنه و باید همشوقبول کنیم امااجازه ندیم به زندگیمون سردی بیاره، مثلاوقتی نوزاد وارد خونه میشه نباید تمام وقت واحساسمونوواسه بچه بزاریم چون مردا واقعا حسودیشون میشه و میزارن به پای اینکه خانومشون دیگه دوسشون نداره ! وقتی بچه گریه میکنه یا کلافت کرده سعی کن جلوی باباش به فکرادب کردنش نباشی چون ممکنه ناراحت بشه و فکرکنه که لیاقت بچه داری رونداری. یاوقتی میخوای واسه خرید لباس یا مایحتاج بچت بیرون بری سعی کن قبلش از اقات نظر بگیری و ... خلاصه که توهرمرحله ای اززندگی همسرتونوفراموش نکنید چون اون اگه احساس کنه خانومش باشخصیته ودوسش داره دنیارو به پاش میریزه. لینک کانالمون👇👇 @zan_v_zendegi داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166