eitaa logo
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
3.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
256 ویدیو
4 فایل
وقتی حـالِ یہ زن خوبہ😊 حالِ یہ زندگے خوبہ👪 داستان زندگیتو برامون بفرس👇❤️ @pari_166
مشاهده در ایتا
دانلود
الهـے صـبـح امـروزت زِ غـم دور دلت‌ازحسرت‌هر بیش‌ و کم دور خـدا یـارت، نگهدارت، به هر جا از اقبالت دو چشـم پر زِ نَم دور نصیبت‌حال‌خوش،شادی‌ولبخند لبـت از نـاله ‌هـای دم بـه دم دور سـلام دوستان...امروزتون بخیر و شادی😍 ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
هر اتفاق دو بار می افتد: اول توی ذهنت بعد توی واقعیت حواست به اتفاقهایی که در ذهنت می افتد باشد! ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
🌼درعوض همه نداشته هامون گاهی عزیزانی داریم که به یک دنیا می ارزند💕 🌼خودشون رفاقتشون مرامشون و وجودشون💕 خدایا 🙏 به خاطر داشتنشان شکر🙏 🌼تقديم به شما كه عزيزترينيد.. ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
اگر نشستی که فرصت ها خودشون بیان در خونت رو بزنن و بهت پیشنهاد بدن، حالا حالاها باید بشینی. فرصت ها رو باید خودت بسازی ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part72 #ارباب_طلبڪار غرق خواب بودم که یک دفعه حس کردم دستی داره توی موهام حرکت میکنه. با وحشت چش
*** از وقتی که کیان و رها عقد کرده بودن دیگه شبها کیان پیش من نمیومد انگار اون شب هم مشکلی بینشون پیش اومده بود که پیش من خوابید. فردا مراسم ازدواجشون بود و هردوشون از خونه بیرون رفته بودن. عصبی از اتفاقای روبه روم شاید هم از لج لباسامو تنم کردم و از نبود اون دوتا سر خر استفاده کردم. ساده ترین لباسی که داشتمو تنم کردم و بی مهابا خونرو ترک کردم. هوای آزاد که به پوستم خورد کل وجودم پر از حس آزادی شد. به سرم زد دیگه بر نگردم اما اگه کیان پیدام میکر و روزگارم سیاه بود. راه مستقیمو در پیش گرفتم... نه تلفن همراهی داشتم نه وسیله ای که بشه باش ارتباط برقرار کرد. حتی ذره ای پول برای خرید هیچ چیزی نداشتم زندگی من واقعا عجیب بود. اونقدر پیاده روی کردم تا چشمم به یک پارک نسبتا خلوت افتاد. روی نیمکتی که جلوی راهم بود نشستم و به فکر فرو رفتم... یعنی پدرم الان کجا بود؟ مهرداد بیخیال پیدا کردنم شده بود؟ بعد از بچه دار شدن چه بلایی سرم میووردن؟ کاش یه راهی بود که بتونم از دست همه ی این بد بختی ها فرار کنم و یه زندگی خوبو جدید بسازم. کیان از اینهمه خرید کردن خسته روی صندلی مجتمع تجاری نشستم و به اطراف خیره شدم. فردا مراسم ازدواجم بود و من در آخر به هدفم میرسیدم. چیزی که این وسط برام عجیب بود بلاتکلیفی و سر در هوا بودنم بود. نمیدونستن آینده چطوری به استقبالم میاد اما تنها چیزی که برام مهم بود به دست آووردن حقم بود.
پشت زیباترین لبخند بیشترین رازها نهفته است؛ زیباترین چشم بیشترین اشک ها را ریخته و مهربان ترین قلب بیشترین دردها را کشیده است. هاروکی موراکامی ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزتون قشنگ و شاد🍃🌼 دستهاتون پرگل شادیاتون پاینده🍃🌺 زندگیتون عاشقانه و خنده ارزانی چشماتون🍃🌸 سلام روزتون بخیر و شادی☀️ ✅به جملات زیبا بپیوندید👇 🆔: ❤️ @roman222 ❤️
زندگی مثل یه پازله وقتتو حروم نکن تا آدما رو جایی قرار بدی که اندازه شون نیست ... 🆔 🕊 🍃 @avayeezendegii
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part73 *** از وقتی که کیان و رها عقد کرده بودن دیگه شبها کیان پیش من نمیومد انگار اون شب هم مشکلی
توی فکر و خیال غرق بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره ای که روی گوشیم افتاده بود برام آشنا نبود اما جواب دادم. _ بفرمایید؟ _سلام جناب مهندس. متعجب شدم نگهبان ساختمان بود یعنی چه کاری باهام داشت؟ _سلام مشکلی پیش اومده؟ یکم مکث کرد و بعد با صدایی که شک داشت گفت: _گفته بودید اگه خانمتون از مجتمع خارج شد شمارو با خبر کنم... خارج؟ نه ترمه از مجتمع بیرون نمیرفت چرا باید خونرو ترک کنه وقتی هیچ پول و مکانی نداره! _زن من از مجتمع بیرون رفت؟ _بعله چند دقیقه پیش رفتند بیرون. عصبی و با خشم باشه ای گفتم و تلفن رو قطع کردم. وای به حالش اگه پیداش میکردم. توی این همه وقتی که تنهاش میگذاشتم حتی فکرشم نمیکردم از دستم فرار کنه. خریدای رهارو همونجا ول کردم و بی توجه بهش و بدونه هیچ خبری با سرعت پاساژو ترک کردم. سردرگم نمیدونستم کجارو بگردم اما اگه من کیان بودم پیداش میکردم. ترمه یکم که توی پارک نشستم به شدت گرسنه شدم. هیچ پولی هم نداشتم که خرید کنم به خاطر همین مسیری که اومدم برگشتم. توی راه سعی کردم جواب ماشینای مزاحمو ندم و با سرعت بیشتر به سمت خونه برم. نزدیکای خونه بودم که حس کردم ماشینی با شدت کنارم ترمز کرد. با ترس بالا پریدم و به عقب نگاه کردم. با دیدن کیان که با خشم سمتم میومد قدم به عقب گذاشتم. _میکشمت ترمه. از ترس به دیوار پشت سرم تکیه دادم کاش زمان می ایستاد چون مطمئن بود یه بلایی سرم میاره. ضرب سیلی که توی گوشم زد باعث شد سرم محکم با دیوار پشت سرم برخورد کنه. از درد شدیدی که توی گونه و جمجمم پیچید گیج شوم و چشمامو بستم. انقدر شکه بودم که توان گریه حتی نداشتم.