آدم ها را از روی ظاهرشان
قضاوت نکنید
خیلی از آنهایی که
خدا را قبول دارند،
خدا قبولشان ندارد !!!
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
بپرهیزیم از اینکه؛
درباره ی مردم
تنها
بر مبنای لحظه ای
از زندگی شان داوری کنیم!
#آندره_ژید
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ اللهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيم🌺
الهی نفسی ده که حلقه 🌸
بندگیِ تو گوش کند و جانی ده
که زهرِحکمتِ تو نوش کند.
دانایی ده که در راه نیفتیم و
بینایی ده که در چاه نیفتیم 🍃
صبحتون بخیروشادی
🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زندگی را با کسانی
احاطه کنید
که دوستتان دارند
و به شما انگیزه می دهند
تشویقتان می کنند
و باعث می شوند
از اینکه خودتان هستید،
حس خوبی داشته باشید
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
میپذیرم، همهچیز را نمیتوان کنترل کرد
اما نگرش نسبت به موضوعات به خودِ ما بستگی دارد
استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر.
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
از نمك نشناسها
آزار ديدن سخت نيست
درد دارد خوردنِ زخم از
نمك پرورده ای...
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part76 #ارباب_طلبڪار _پوز خندی زد و بی توجه به من وسایلو روی اولین کاناپه پخش کرد. _برا چی اومدی
#part77
#ارباب_طلبڪار
با لج کنارم اومد و منو توی سه گوش دیوار گیر انداخت.
_هووم چرا تو به خاطر پولم دنبالم نیستی؟
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
_پولت مال خودتو رها جونت.
صورتشو بهم نزدیک کرد و به صورتم خمار نگاه کرد.
قبل این که منو ببوسه با لحن موزی واری گفتم:
_هه عزیزم روز عروسیت میخوای منو ببوسی؟ بهتره بری رها خانمتو ببوسی.
_اونم میبوسم.
پسش زدم و گفتم:
_نمیخوام منو ببوسی
با لبای برگشته ازش رو برگردوندم ولی اون درحالی که پیراهنشو در میوورد گفت:
_آماده باش ببرمت ویلا باید کمک کنی!
_نوکرتون که نیستم.
با گستاخی گفتم که بازومو کشید و گفت:
_نوکر که نه ولی باید اونجا باشی!
_نمیخوام کارکنم.
_هیچ کدوم نمیتونی مجبورم کنی.
_یا بهتره عشق بابارو روزی
بکارم که با مامان خوندش ازدواج میکنم.
با صدای بلند گفتم:
_نمیخوام نمیخوام ولم کن.
اصلا بهم توجه نکرد
من مسئول آن چیزی هستم
که میگویم
نه آن چیزی که تو
برداشت میکنی!!
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
ما ميتوانيم خيلی چيزها
به آدمای اطرافمون هديه كنيم
مثل عشق ، لذات و محبت...
اما
لياقت داشتن اينها رو
ما نميتونيم بهشون بديم...!
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
الهـے صـبـح امـروزت زِ غـم دور
دلتازحسرتهر بیش و کم دور
خـدا یـارت، نگهدارت، به هر جا
از اقبالت دو چشـم پر زِ نَم دور
نصیبتحالخوش،شادیولبخند
لبـت از نـاله هـای دم بـه دم دور
سـلام دوستان...امروزتون بخیر و شادی😍
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part77 #ارباب_طلبڪار با لج کنارم اومد و منو توی سه گوش دیوار گیر انداخت. _هووم چرا تو به خاطر پو
#part78
#ارباب_طلبڪار
دلم میخواست بزنم تو گوشش ولی شل شدم میخواستم فقط فرار کنم.
گونه مو بوسید و گفت:
_حالام برو یه لباس خوشگل بپوش اونجا به عنوان مهمان باید باشی.
_دوست ندارم بیام اصلا.
_میای فقط عجله کن تا خودم قبل رفتن دنبال رها ببرمت.
با لج از کنارش گذشتم به خاطر لجبازی باهاشم بود امشب حسابی به خودم میرسم.
یه لباس مشکی از توی کمد در آووردم به نظرم مناسب بود خیلیم قشنگ بود.
آرایشمو حرفه ای نه ولی ساده رو صورتم نشوندم و در آخر رژ قرمر ماتم رو رو لبام نشوندم.
موهامو صاف دورم ریختم و شال و مانتومو برداشتم.
از اتاق بیرون رفتم و لبخند مسخرمو جمع کردم.
_من آماده شدم.
داشت لباساشو میپوشید.
به سمتم برگشت و با تعجب گفت:
_عروسیه زن دوم منه تو چرا انقدر به خودت رسیدی؟
_دلم خواست.
خندید و هیچ ایرادی نگرفت ولی با لحن شوخی گفت:
_گفتم که بدونی عروسیه حووته!
_میدونم خودم.
حالا نمیخوای بری آرایشگاه با این ریختو قیافه میخوای بیری جشن عروسیت؟
_میرم نترس...چقدر برات مهمه که من خوشتیپ باشم.
با ترش رویی گفتم:
_اصلا اینطور نیست.
باز خندید و گفت:
_اگه اماده ای بریم؟
مولانامیگوید
عزیزانم را
نه درقلبم دوست میدارم
نه درذهنم
چون ممکن است
قلبم ازحرکت بیفتد
وذهنم دچار
فراموشی شود
دوستانم راباروحم
دوست میدارم چون نه
فراموش میکندونه ازحرکت میافتد
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین دهلوی :
قطرهای در دل یک تُنگم و دلتنگ توام
عاقبت میکُشدم حسرت دریا شدنم ..
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
همچون انار
خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم، حوصله ی شرح قصه نیست....
👤 فاضل نظری
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
در مقابل همه چیزایی که باعثِ تحقیرت میشن، بایست و بگو "نه"
حق نداری خودتو بازیچه دیگران کنی
نه گفتن رو یاد بگیر تا زندگیت از چارچوب خارج نشه !
🆔
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و صد درود، صبح زیباتون بخیر، امروزتون پر از اتفاقات خوب😍
.
به اعتقاد من صبحها به خودیِ خود صبح نیستند...باید دلیلی برایِ آغاز باشد... باید انگیزه و هدفی، این ثانیههایِ مبهم را به سمتِ صبح شدن، هُل بدهد...صبح، دلیل میخواهد جانم...گاهی یک هدف میشود دلیلِ تو...گاهی یک اتفاقِ مبارک و گاهی هم یک آدمِ خوب...و من هر سه را برای ثانیههایِ ارزشمندتان آرزو میکنم...هر لحظهتان، به زیباییِ صبح...صبحی که از همان ابتدایش، با هزاران امید و انرژی و انگیزه آغاز شود،... که روزتان را ضمانت کند... که واقعاً "صبح" باشد
.
دنیای فیلـــــــــــــــم👇👇👇
@Cinamatv
زندگی خانه ایست
باهزاران پنجره
دلت را بسوی هرکدام
بگشایی زندگی
سهم تو را از همانجا
میدهد
پنجره ی عشق را بگشا
که وجودت را
از آن سرشار کنی
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
💚زندگی را زیباتر کن
گاهی با ندیدن، نشیدن و نگفتن.
💚زندگی فقط مال ما نیست
به همه تعلق دارد.
💚زندگی را برای همه زیبا کنیم
با مهربانی
با محبت
با لبخند....
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
روزای خوب به خاطرات خوب
تبدیل می شوند...
و روزهای بد به درس های خوب …
🆔
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
آروم باش ...
هیچ حال بدی دائمی نیست ...
🆔
🆔
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمیتوانیم آنها را در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد...🌺🍃
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part78 #ارباب_طلبڪار دلم میخواست بزنم تو گوشش ولی شل شدم میخواستم فقط فرار کنم. گونه مو بوسید و
#part79
#ارباب_طلبڪار
تا رسیدن به خونه خانم بزرگ سکوت کردم و خودمو به صبر در مقابل تیکه های آبدار خانم بزرگ دعوت کردم.
_مامانتینا نیستن؟
_نه نتونستن بیان.
_وای خدا من اونجا با خانم بزرگ تنهام.
_نترس علیرضا و سحرم هستن.
با تعجب گفتم:
_واقعا که پاشدن اومدن عروسیت؟
_حالا نه که خودت نمیای؟
_برو بابا دوماد کروکدیل ندیده بودم!
_حووی دیوونه ندیده بودم.
_چشم غره ای بهش رفتم که گفت:
_خلاصه مواظب خودت باش حتما.
_نترس کسی کاری به من نداره.
_اوم درسته ولی کیان رو قاطی اون کسی ها نکن.
بروبابایی گفتم و از ماشینش پیاده شدم.
داخل که رفتم هیچ کس رو نمیشناختم و خانم بزرگ هم الی یه سلام خشک وخالی هیچ چیزی بهم نگفت:
سحرو دیدم داشت آبمیوه به دست با یه خانم حرف میزد.
منو که دید با عذر خواهی از زن جدا شد و سمتم اومد.
_تو اومدی ترمه؟
_مجبورم کرد.
فکرشو نمیکردم شما هم بیاید.
علیرضا کو؟
_علیرضا بیرونه حوصلش سر رفت اینجا.
_میدونی کجا لباس عوض کنم؟
_آره عزیزم دنبالم بیا.
مانتومو در اووردم و وسایلمو یه گوشه گذاشتم.
عروس داماد به این زودی نمیومدن پس من هم سعی کردم زیاد ازکنار سحر دور نشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود و صد سلام به امروز خوش آمدید
🗓 به چهارشنبه خوش آمدید
☀️ ۲۴ شهریور ۱۴۰۰ خورشيدی
🎄 ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۱
🌙 ۸ صفر ۱۴۴۳ قمری
🌸ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﻏﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﻗﯽ ﺳﺖ
🌺ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻝ ﺑﺎﺵ؛ ﻧﻪ ﺩﻝ ﻣﺸﻐﻮﻝ...
🌸ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ؛
🌺ﺍﺯ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﺎست؛
🌸ﭘﺲ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﮔﺮ ”ﻓﺮﻫﺎﺩ” ﺑﺎﺷﯽ؛
🌺ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ “ﺷﯿﺮﯾﻦ” ﺍﺳﺖ
🌸روزت عاشقانه و زیبا دوست من
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈 𝐉𝐨𝐢𝐧 :
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part79 #ارباب_طلبڪار تا رسیدن به خونه خانم بزرگ سکوت کردم و خودمو به صبر در مقابل تیکه های آبدار
#part80
#ارباب_طلبڪار
کسایی که منو نمیشناختن با کنجکاوی نگاهم میکردند.
البته هیچ کس منو نمیشناخت و سحر هم منو دوست خانوادگیشون معرفی کرد.
تعداد مهمان ها زیاد شد و من شدیدا حوصلم سر رفته بود.
عروس داماد که اومدن با بیخیالی از سر جام تکون نخوردم.
_ترمه؟
_جانم سحر؟
_بیا بریم جلو دختر چرا نشستی!
_بیخیال آخه من به زور اینجام حوصله داریا.
_منم راغب نیستم میدونی که چقدر از رها بدم میاد ولی برای ظاهر سازی مجبوریم.
ناچار باهاش همراه شدم.
وقتی کیان و رها وارد شدن چشمم روی کیان ثابت موند.
انگار از وقتی رفت خیلی جذاب تر شد تو اون شلوقی اونم منو دید که با لبخند مرموزش تو چشمام زل زد.
رها ولی اصلا متوجه من نشده بود.
هم لباسش و هم آرایشش خیلی قشنگ بود ولی برای من مهم نبود.
موسیقی با صدای کر کننده ای پخش شد و جوون ها مشغول رقص شدند.
کیان و رها توی جایگاهشون نشستن من هم دور ترین نقطه بهشون رو انتخاب کردم.
پسر جوونی که داشت با علیرضا حرف میزد مدام نگاهش به سمت من منحرف میشد.
از نگاهش خوشم نمیومد به خاطر همین خودمو با پوست کند خیاری مشغول کردم.
_خانم زیبا؟
سرمو بالا آووردم و با تعجب به همون پسر قد بلند اما نچسب زل زدم.
_بفرمایید با من امری دارید؟
_مشکلی نیست کنارتون بشینم؟
نیش خندی تحویلش دادم و گفتم:
_خیر بفرمایید مال پدرم که نیست.
خنده مصلحتیش رو مخم بود با پرویی گفت:
_چه شیرین زبان افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟
_حاتمی!
_جان؟
_عرض کردم حاتمی هستم.
ابروهای کمی تمیزش رو بالا داد و گفت:
_اوه انگار صحبت با شما کمی سخته!
_سخت؟ خیر!
اما زیاد مایل به صحبت با غریبه ها نیستم.
_خوب آشنا میشیم خانم جوان.
از این جنتلمن بازیشم خسته شدم و با لحن جدیی گفتم:
_با عرض معذرت زیاد تمایل به آشنایی با جناب عالی رو ندارم.
پسره با دیدن این غالب صفت من کمی نشست اما ناچاراز کنارم رفت.
شاهکار زندگی چيست؟
اين که در ميان مردم زندگی کنی ولی هيچگاه به کسی زخم زبان نزنی،
دروغ نگويی،
کلک نزنی
و سوءاستفاده نکنی،
اين شاهکار است.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﻗﻀﺎﻭﺕ" ﻧﮑﻨﻴﻢ.
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ "ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ" يکدﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ،
ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻬﻢ "ﺁﺯﺍﺭ" ﻧﺮﺳﺎنيم
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮد ﺑﻨﮕﺮﻳﻢ.
ﺣﺘﯽ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ "ﺩﻭﺳﺖ" ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ،
ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ "ﺩﺷﻤﻦ" ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ.
ﺁﺭی، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، شاهکار است
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
گاهی زندگی یعنی ریسک کردن برای
رؤیایی که هیچکس نمیتواند بفهمد.
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
تنها چیزی که؛
شخصیت هر انسان را عوض می کند،
سختی های زندگی است؛
سعی کن در سختی ها انسان بمانی،
چون دنیای ما،
دنیای روابط آدمها با آدمها نیست...
دنیای روابط،
نقاب ها با نقاب هاست...
آدم ها کمتر فرصت میکنند...
تا سیمای حقیقی هم را ببینند...
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود و صد سلام به امروز خوش آمدید
🗓 به پنجشنبه خوش آمدید
☀️ ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ خورشيدی
🎄 ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۱
🌙 ۹ صفر ۱۴۴۳ قمری
🌼به نام خدای مهربان
🌸چونکه صبح آمد وچشمم باز شد
🌼خلقـتم با خالقم هم راز شد
🌸غرق رحمت میشود آنروز که
🌼صبحش با نام تو آغاز شد
🌸 #آخرین روزهای #تابستانیتون
🌼سرشار از خیر و برکت
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈 𝐉𝐨𝐢𝐧
👑زَن وَ زِنـدگـے👑
#part80 #ارباب_طلبڪار کسایی که منو نمیشناختن با کنجکاوی نگاهم میکردند. البته هیچ کس منو نمیشناخت
#part81
#ارباب_طلبڪار
چه عروسیه کسل کننده ای بود.
البته من این حسو داشتن چون خیلیا اون وسط با سرخوشی خودشون رو تکون میدادن.
عروس و داماد که وسط رفتن حواس همه پی اونا رفت.
من هم که این جَو رو دیدم خواستم یکم از جمعیت دور بشم.
توی حیاط درندشت روی یکی از صندلی های سفید نشستم.
خلوت بود و صدای موزیک نا محسوس به گوش میرسید.
تو فکر غرق بودم که با شنیدن صدایی از جا پریدم.
_اینجا نشستی واسه چی؟
از جام بالا پریدم و با تعجب گفتم:
_تو کی اومدی؟
_سوالو با سوال جواب نده پاشو بیا داخل.
_به تو چه مگه تو داماد نیستی برو پیش عروس خانمت.
_عصاب منو خورد نکن ترمه بت میگم باشو بیا داخل.
با صدای بلند گفتم:
_دلم نمیخواد بیام.
با اخم جلو اومد بازومو گرفت و گفت:
_اون روی سگمو بالا نیار میگم بت.
_چه روی سگی؟ اصن تو سگ نیستی که تو کرگدنی!
با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت:
_این زبونو تو از کجا میاری؟
با شیطنت و لج زبونمو در آووردم و چشت چشمی براش نازک کردم.
با حرص صورتشو جلو آورد منم سریع زبونمو بردم داخل اونم با لحن حرس داری گفت:
_مراقب باش ....