منظور اينكه بالاخره يكي از خصوصيات ايشان، آن صميميت حضرت آقا بود كه همين موجب جذب جوانها، طلبهها و دانشگاهيها ميشد. اين روحيه، در دوره رهبري حضرت آقا هم كه ما بيشتر توفيق اين را پيدا كرديم كه
خدمت ايشان برسيم، كاملاً حفظ شده است. يعني انسان در محضر ايشان خيلي راحت است. من در جاهاي مختلف اين را گفته ام، با اينكه حضرت آقا در يك موقعيت برجسته علمي، فقهي و سياسي هستند، رهبري انقلاب را برعهده دارند، مرجع تقليد هستند و جهات مختلف دارند، ولي آن قدر راحت و صميمي برخورد ميكنند كه وقتي انسان خدمتشان ميرسد، هيچ احساس وحشت و دلهره و نگراني ندارد بلكه خيلي راحت ميتواند مطلبش را منتقل كند. من كه قبل از انقلاب هم خدمتشان رسيدم، الان هم خدمتشان ميرسم، از نظر اين روحيّه صميمي و متواضع، هيچ فرقي حقيقتاً نمي بينم.
در مورد زندگي ايشان بايد بگويم كه ايشان در مشهد، منزلي در خيابان خسروي نو داشتند محله اي كه متوسطين مشهد از مذهبي ها، آنجا مينشستند ايشان هم يك خانه حدود صد وهشتاد متر داشتند، همين قدرها بيشتر نبود. عمده، بعد از انقلاب است كه فضاهايي براي ايشان باز شد، شرايطي باز شد و ما ميبينيم كه زندگي ايشان هيچ تغييري از نظر كيفيت، نسبت به قبل از انقلاب، نداشته است. يكي دو خاطره را كه خود ايشان نقل فرمودند، من عرض ميكنم.
يك وقت گزارشي را خدمتشان بردم، راجع به يكي از روحانيوني كه آن موقع قاضي شده بود. خانه اي خريده بود و مقداري كمك و مساعدت هم براي آن خانه ميخواست. گزارشي را خدمت ايشان دادم. با اينكه خيلي خانه گران قيمتي هم نسبت به شرايط آن روز نبود، ايشان فرمودند كه چه ضرورتي دارد يك طلبه، خانه اي مثلاً بيست ميليون توماني بخرد اين قضيه مال مثلاً دوازده سيزده سال قبل است. با اينكه بيست ميليون تومان آن موقع هم خيلي زياد نبود و خانه هم آن چناني نبود. بعد فرمودند ما داريم يك طبقه جديد از مترفين به وجود ميآوريم.
اين را با يك نگراني اظهار كردند و فرمودند من نگرانم كه بر اثر انقلاب و امكانات و موقعيتهايي كه هست و ميشود به يك جاهايي دست اندازي كرد، يك طبقه جديد از مترفين را ما روحانيون به وجود بياوريم. من نگران اين هستم. بعد فرمودند خانواده ما گاهي ميروند منزل بعضي از آقايان و ميآيند تعريف ميكنند كه مثلاً دورتادور اتاق، پشتي قاليچه اي بود؛ كه ايشان فرمودند من تعجب ميكنم! چه ضرورتي دارد حالا دور تا دور اتاق ما پشتي قاليچه اي باشد؟! نمي شود يك پشتي معمولي باشد؟ حتماً بايد قاليچه اي باشد؟ گران قيمت باشد؟ يك پشتي باشد كه به ديوار تكيه ندهند؛ با يك پارچه معمولي هم ميشود اين را تأمين كرد و كنار اتاق گذاشت. چه ضرورتي دارد مخصوصاً ما روحانيون، زندگي ها، خانهها و وضعيتمان اين جوري باشد؟ بعد فرمودند در خانه ما يك فرش دستبافت بيشتر نداريم، اين هم جزو جهيزيه خانمم بوده است كه الان هم ديگر نخ نما شده است. ولي چون يادگاري است، اين را در خانه نگه داشتيم؛ والاّ همه خانه ما موكت هست و اصلاً فرش دستبافت نداريم، حتي فرش
ماشيني هم در خانه ما نيست و كلاً خانه ما با موكت فرش شده است.
بعد اين را هم خودشان فرمودند كه من براي اينكه بيشتر در داخل خانه حضور داشته و كنار بچهها باشم چون قبل از انقلاب كه همه اش مبارزه و زندان و تبعيد و اينها بود و ما نبوديم كه بچهها خيلي خلا نبود پدر را احساس نكنند، فرمودند من به دفتر گفتم كه يك مبل دو نفره نه يك سرويس براي ما تهيه كنند كه وقتي داخل خانه و زندگي شخصي ميروم، روي مبل باشم كه كمر و پايم درد ميگيرد، راحت باشم، ضمناً بتوانم در آن فرصت به كارها هم برسم، نامهها و گزارشها را مطالعه كنم. در ضمن در خانه حضور داشته باشم تا بچهها وجود پدر را احساس كنند.....
#مجموعه_مقالات_مقام_معظم_رهبری
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آشنا كردن بچهها با معنويت برنامه ي طويل المدت ملت ما، برنامه دراز مدت ملت ما اين است كه بچههاي خو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دامن مادر، بزرگترين مد رسه
دامن مادر بزرگترين مدرسه اي است كه بچه در آنجا تربيت ميشود. آنچه كه بچه از مادر ميشنود غير از آن چيزي است كه از معلم ميشنود. بچه از مادر بهتر ميشنود تا از معلم. در دامن مادر بهتر تربيت ميشود تا در جوار پدر؛ تا در جوار معلم. (اين) يك وظيفه انساني است، يك وظيفه الهي است، يك امر شريف است؛ انسان درست كردن است. (۱۹۴)
۲۷/۵/۵۸ توجه به تربيت انساني
شما خواهران، آني كه مُتكفِّل بچه هاست، توجه كنند كه بچهها را تربيت انساني بكنند. و آنكه متكفل يك جمعيتي است، آن جمعيت را دعوت به راه خدا و صراط مستقيم بكند. اين راه مستقيم الهي است كه ميتواند انسان را از نقص رو به كمال ببرد و از ظلمات به نور بر ساند. (۱۹۵)
۲۰/۷/۵۸ تربيت مجاهدان
رحمت واسعه خداوند بر آن مادران و پدراني كه شما شجاعان نبرد در ميدان كارزار و مجاهدان با نفس در شبهاي نوراني را در دامن پا كشان تربيت نمودند. (۱۹۶)
۲/۱/۶۱
تربيت جوانان شيردل
رحمت خداوند بر اين دامنهاي پا كي كه پروراننده اين جوانان شير دل ميباشند. (۱۹۷)
۱۹/۱۱/۶۲
اهميت و شرافت مادرى
بهشت زير قدمهاي مادران
حقوق بسيار مادرها را نمي توان شمرد و نمي توان به حق ادا كرد. يك شبِ مادر به فرزندش از سالها عمر پدر متعهد ارزنده تر است. تجسّم عطوفت و رحمت در ديدگان نوراني مادر، بارقه رحمت و عطوفت ربّ العالمين است. خداوند تبارك و تعالي قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبيّت خود آميخته آن گونه كه وصف آن را كس نتوان كرد و به شناخت كسي جز مادران درنيايد و اين رحمت لايزال است كه مادران را تحملي چون عرش در مقابل رنجها و زحمتها از حال استقرار نطفه در رحم و طول حمل و وقت زاييدن و از نوزادي تا به آخر، مرحمت فرموده؛ رنجهايي كه پدران يك شب آن را تحمل نكنند و از آن عاجز هستند. اينكه در حديث آمده است كه «بهشت زير قدمهاي مادران است»۱ يك حقيقت است و اينكه با اين تعبير لطيف آمده است براي بزرگي عظمت آن است و هوشيارى به فرزندان است كه سعادت و جنّت را در زير قدم آنان و خاك پاي مبارك آنان جستجو كنيد و حرمت آنان را نزديك حرمت حق تعالي نگهداريد و رضا و خشنودي پروردگار سبحان را در رضا و خشنودي مادران جستجوكنيد. (۱۹۸)
#جایگاه_زن_از_دیدگاه_امام_خمینی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#سبک_زندگی_شاد 5 ❤️ ی پدر مادر از قبل از بارداری می تونن در میزان شادی فرزندشون در طول زندگی تاثی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک زندگی شاد 06.mp3
9.62M
#سبک_زندگی_شاد ۶
شادی آخرت ، متعلق به کسانی ست که در دنیا سخت گیر نیستند.
❌ انسانهای زودرنج ، حسود و کینه ای ، نصیبی از شادی آخرت ندارند؛
❗️ زیرا نفس خود را در سختی گذاشته اند.
🕌در محضر امام روح الله (۲۲۹)
💠 وصیت برادرانه به #قوای_مسلح
📌امام خمینی (ره):
وصیت برادرانه من در این قدمهای آخرین عمر بر قوای مسلح، آن است که ای عزیزان که به اسلام عشق میورزید و با عشق لقاء اللّه به فداکاری در جبههها و در سطح کشور به کار ارزشمند خود ادامه میدهید، بیدار باشید و هوشیار که بازیگران سیاسی و سیاستمداران حرفهای غرب و شرقزده و دستهای مرموز جنایتکاران پشت پرده لبه تیز سلاح خیانت و جنایتکارشان از هر سو و بیشتر از هر گروه متوجه به شما عزیزان است.
📅امام خمینی(ره) | ۲۶ بهمن ۱۳۶۱
#جمهوری_اسلامی_حَرم_است
#امام_خمینی
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
@zandahlm1357
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
رئيس کاروان من دوستي دارم که رئيس کاروان سفر حج است. يک شبي که در آسايشگاه خواب بودم، در خواب ديدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راز آيينهها
شفايافته: فاطمه استانيستى
متولد ۱۳۴۴، كلات نادرى
تاريخ شفا: فروردين ۱۳۷۳
بيمارى: سرطان خون، فلج بدن، عفونت كليه
در آيينه مقابل تصوير شكسته و رنجور زنى را ديد كه هيچ شباهتى با او نداشت، رنگ پريده، رخسار تكيده و چين عميقى كه زير چشمان به گودى نشسته اش هويدا شده بود، چهره اش را پيرتر از آنچه بود نشان مى داد. با حسرت آهى كشيد و از آيينه رو گرداند، اما آيينه اى ديگر برابر با نگاهش ايستاده بود، با حيرت به عقب برگشت، باز هم آيينه اى، تصوير مضطربش را منعكس كرد. دور خود چرخيد، چهار سويش را آيينهها گرفته بودند
.
گويى زندانى آيينهها شده بود. حس كرد آيينهها به او نزديك مى شوند. زندانش تنگ تر و تنگ تر مى شد. تصويرش در ميان آيينهها تكثير شده بود، خواست تا از حصار آيينهها بگريزد. خود را به آيينه اى زد، بى آن كه بشكند، درون آيينه گم شد، اما در آيينه هاى ديگر، تصويرهاى تكرارى اش به او خنديدند.
مضطرب شده بود، حيرت و ناباورى به جانش افتاده بود، خواست كه فرياد بكشد، اما گويى تصاوير متعددش از هر آيينه اى دستى انداخته بودند و گلويش را محكم مى فشردند. ديگر آيينهها آنقدر به او نزديك شده بودند كه از چهار سو به آن چسبيده بودند، تصوير خودش را هم در آيينه اى نمى ديد.
هراس به جانش ريخته بود، احساس كرد كه جانش از چشمانش بيرون مى رود. بى اختيار پلكهايش را گشود، همه جا نورانى بود، نورى شديد، ديدگانش را زد، كسى كه به او نزديك شده بود ديده نمى شد. در نور غرق شده بود، تو گويى خود منبعى از نور بود كه در نگاه مضطرب او مى باريد، چشمانش را بست و دوباره باز كرد،
آيينه اى كوچك و سبز رو به رو با نگاهش يافت كه تصويرش را منعكس كرده بود، لبخندى زد، تصويرش هم خنديد، ديگر آن شكستگى و رنجورى قبل را در چهره اش نمى ديد، حتى چروكى هم در صورتش ديده
نمى شد، چشمانش نيز به گودى نرفته بود، درست مثل قبل از آنى كه مريض بشود و در بيمارستان بسترى گردد.
شاداب بود، شاداب و سرحال، از خوشحالى فريادى كشيد و خود را در فضا رها كرد. محمود به حتم چيزى را از او مخفى مى كرد. اين را او از نگاه نگرانش مى فهميد، از وى پرسيد. محمود جوابى عجولانه داد و سعى كرد تا موضوع صحبت را عوض كند، طفره او از جواب، مسأله را بغرنج تر كرد، ديگر حتم پيدا كرد كه برايش اتفاقى افتاده است. اما چه بود اين اتفاق؟ نمى دانست.
مى ديد كه هر روز رنجورتر و ضعيف تر مى شود و فهميد كه دردى لاعلاج به جانش افتاده است، دكترها چيزى به او نمى گفتند، اما مى ديد كه با محمود پچ پچ سؤال برانگيز دارند. محمود به او چيزى نمى گفت، هميشه وقتى درباره مريضى اش از او پرسش مى كرد با لبخندى زوركى و قيافه اى ساختگى كه سعى مى كرد اندوهش را پنهان سازد. مى گفت: چيز مهمى نيست، يه بيمارى جزئيه، زود خوب مى شى، بهت قول مى دم.
اما بيمارى او جزئى نبود، اين را وقتى فهميد كه از پاهايش قدرت حركت سلب شده بود. فلج شده بود، شوهرش به اصرار سعى مى كرد به او بقبولاند كه چيز مهمى نيست، اما او ديگر به حرفهاى محمود و قيافه ظاهراً شاد و آن لبخندهاى
تصنعى او بى توجه بود. حالا مى دانست كه در خزان زده بهار زندگى به زمستان سرد رسيده است، فهميده بود كه چون برگى از درخت جدا شود و بر زمين بيفتد.
مى دانست كه مرگ به استقبالش آمده است. خيلى زود، زودتر از آن كه تصورش را مى كرد. آخرين بار كه معاينه شد، از نگاه سرد و پر يأس دكترها حقيقت را خواند. آنها به او چيزى نگفتند، اما محمود را به كنارى كشيده و به او گفتند:
ديگه كارش تمومه. از دست ما كارى ساخته نيست. محمود تكيه اش را به ديوار داد و آرام سر خورد و بر زمين نشست. سرش را ميان دستانش برد و نگاهش به كف اتاق خيره ماند، هيچ نگفت، اما درونش غوغايى بود، به يكباره از جا برخاست، خودش را به دكتر رساند و گفت: مى تونم با خودم ببرمش؟
كجا؟
مى خواهم ببرمش مشهد، دخيل امام هشتم (ع)
اين غير ممكنه، حركت براش خوب نيست.
محمود تقريباً فرياد كشيد:
شما كه قطع اميد كردين دكتر، شما كه مى دونيد مى ميره، پس اجازه بدين، به جاى اين جا با خودم ببرمش مشهد، بذارين اگه مى خواد بميره، كنار قبر امام هشتم (ع) بميره.
دكتر سرى تكان داد و گفت:
براى ما مسؤوليت داره، ما نمى تونيم اين اجازه رو به شما بديم.
محمود بازوى دكتر را گرفت و گفت:
ولى من بايد ببرمش. خواهش مى كنم دكتر!
آخه يك جنازه رو مى خواى ببرى مشهد كه چى بشه؟ محمود، خود را به آغوش دكتر انداخت، شانه هايش شروع به لرزيدن كرد. دكتر عينكش را جا به جا كرد. محمود با گريه گفت: فاطمه هنوز جوونه، دكتر! خيلى جوونه، هنوز زوده كه بميره، اونو مى برم مشهد، دخيل امام هشتم (ع) مى بندمش و از او مى خوام شفاش بده. امام مظلوم ما خيلى رؤوفن، مى دونم كه دلشون به جوونى فاطمه مى سوزه، يه اميدى تو دلم مى گه كه فاطمه تو مشهد شفا پيدا مى كنه.
آره دكتر! فاطمه رو مى برم مشهد تا شايد ان شاء الله فرجى بشه و شفا پيدا كنه، خودش را از آغوش دكتر كند و نگاه بارانى اش را در نگاه خيس دكتر انداخت و پرسيد: اجازه مى ديد دكتر؟ دكتر از زير عينك به گوشه انگشت شستش جلوى بارش قطره هاى اشك را گرفت، سرى تكان داد و گفت: باشه اونو ببر ان شاء الله كه شفا پيدا مى
كند.
خسته بود، خيلى خسته، همين بود كه تا كنار پنجره فولاد نشست، به سرعت خوابش برد، خواب عجيبى ديد، خواب آيينه هايى كه او را حبس كرده بودند جانش به لبش آمده بود، خواست كه فرياد بزند اما گويى گلويش را محكم گرفته بودند
.
چشمانش را كه بست، صداى مهيب شكستن آيينهها را شنيد، چشم باز كرد، نورى در نگاهش درخشيد، حصار آيينهها شكسته بود و دستى پر نور آيينه اى سبز را روبه روى نگاه او گرفته بود. تصور خودش را در آيينه ديد، اثرى از درد در چهره اش ديده نمى شد، گويى سالم شده بود.
حسى غريب به جانش افتاده بود، دلش مى خواست صاحب آن دستان نورانى را ببيند و بر آنها بوسه بزند، از جا برخاست، روى پاهاى خودش پاهايى كه تا لحظاتى قبل هيچ حركتى نداشت، تحير كرد به پاهايش نگاه كرد، سالم بودند، دستى بر آنها كشيد، هيچ دردى احساس نكرد. از خوشحالى فريادى كشيد و به هوا پريد.
با شفا يافتن او، صداى نقاره خانه برخاست. زنها به سويش دويدند، تا به خود آمد، بر امواج دستهاى زائران حرم بالا رفته بود. محمود به دستانى مى نگريست كه فاطمه را بر خود داشت، فاطمه در امواج دستها فرو رفت، قطره اى اشك از گونه محمود بر پهنه صورتش فرو چكيد، زانو زد و سجده كرد.
سجده شكر، سجده سپاس و تشكر از حضرت رضا (ع)
حميدرضا سهيلى
.......:
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
طلب بهشت رجاء بن ضحاك ميگويد: امام رضا عليه السلام شبها در بستر خود بسيار قرآن تلاوت ميكرد، و چو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا