🎥 افشاگری های عجیب علی جوانمردی علیه رضا پهلوی بعد از شائبه های اخیر 🔺علی جوانمردی: رضا پهلوی پشت سرش را ببیند پادشاهی را نخواهد دید! زن رضا پهلوی ۳ ماه تنها با یک مرد پورن استار اجاره‌ای مسافرت رفته ، این فرد فاسد چطور می‌خواهد ملکه‌ی ایران شود؟ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

🎥 اولین واکنش میثم مطیعی به حواشی شعر "صف اول" و برخورد شـهید سید ابراهیم #رئیسی با وی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

🎥 پناهیان: دیوارکشیدن در پیاده‌روها و خیابان‌ها توسط #رئیسی دروغی بود که یک سیاستمدار گفت و البته از او در تاریخ نامی به افتخار نمی‌ماند. 🌹 #شهید_جمهور #سید_شهیدان_خدمت ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

🎥 روایت زیبای شهید بهشتی از مظلومیت این روزهای شهید ابراهیم #رئیسی 🌹 #سیدالشهدای_خدمت ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

🎥 رئیس جمهور مهربون ما 🌹 #رئیسی_عزیز #شهید_جمهور #سید_شهیدان_خدمت ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

🔶بازشماری آراء انتخابات دبیران و ناظران هیأت رئیسه مجلس 🔹با توجه به اعتراض یکی از کاندیداهای نایب رئیسی، به نتیجه شمارش آرا، با دستور رئیس مجلس دوازدهم جلسه بازشماری با حضور کاندیدای معترض، نماینده مرکز حراست و نماینده اداره‌کل هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی برگزار شد که پیرو بازشماری آراء نواب رئیس مجلس، تغییری در ترکیب و نتیجه انتخابات ایجاد نشد. 🔹این بازشماری با حضور نمایندگانی که آرا را در صحن علنی مجلس شمارش کرده‌اند، هیأت رئیسه سنی و حراست مجلس، فردا چهارشنبه صورت خواهد گرفت و نتیجه متعاقباً اعلام می‌شود./ تسنیم ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

عزیز ملت ایران خدا نگهدارت شهید طعنه و بهتان خدا نگهدارت امیر بودی و دورت پر از امیران بود برو عزیز فقیران خدا نگهدارت به غیر خالق خود از کسی نترسیدی دلیر جمع دلیران خدا نگهدارت رئیس بودی و جایت به صدر مجلس بود شهید در مه و بوران خدا نگهدارت زلال بودن تو می زند مرا آتش شبیه قطرهء باران خدانگهدارت شبیه شاه خراسان غریب بودی تو به یاد شام غریبان خدانگهدارت سپردمت به پیمبر ، به حیدر و زهرا(س) غلام شاه خراسان خدانگهدارت ز بسکه گریه به غم های فاطمه کردی شدی به فاطمه(س) مهمان خدانگهدارت اجرا : حاج صادق آهنگران در برنامه روز دزفول - شبکه خوزستان چهارم خرداد ۱۴۰۳ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

🍂 🔻#زندان_الرشید ۱۴۷ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند با صدای اذان رستم و صلوات بچه ها از خواب بیدار شدم. حال نداشتم. وضویی گرفتم و در خواب و بیداری نماز خواندم و دوباره خوابیدم. هر شب کارهایی را که بلد بودیم به هم دیگر یاد می دادیم. از آن شب که حاج آقا جمشیدی مرا ضربه فنی کرد، دیگر نزدیک او هم نمی رفتم. یک شب حاج آقا جمشیدی گفت: «شما معمولا چه دعاهایی می خوانید؟» - به همین ادعیه و زیارت های مقدسه مثل زیارت عاشورا ۔ دیگر چه بلدید؟ هر چه دارید رو کنید، ضرر نمی‌کنید. خیرتان به ما هم برسد. - در همین حد که گفتم. - خوب، ما دعاهای زیادتری داریم که به دردتان می خورد. او به یکی از هم سلولی هایش اشاره کرد و گفت: «از آن دعاهایی که داری به علی آقا بده تا از روی آنها بنویسد.» آنها در ورقهای پاکت سیگار دعاهای زیادی نوشته و با خود آورده بودند. من و باقی بچه ها شروع کردیم به نوشتن دعاها. با چه حرص و ولعی می‌نوشتیم. نوایی پور گفت: «من چند دعا دارم که می خواهم به شما هدیه بدهم؛ به شرطی که هر وقت می خوانید مرا هم دعا کنید.» بده بستان معنوی راه افتاده بود و هر کس برای خودش دعا جمع می‌کرد. شب هشتم ماه رمضان بود و قدری سرم درد می کرد. در راهرو کنار اکبر لم داده بودم و به حرف بچه ها گوش می دادم و گاهی چرتی هم می زدم. در حین خواب و بیداری، شنیدم حاج آقا جمشیدی گفت: «انگار خوابت می آید؟» جوابی ندادم. دوباره گفت: فکر می‌کنم اگر یک دست کشتی با هم بگیریم، خواب از سرت می پرد.» تا این حرف را شنیدم گفتم: «با منی حاج آقا؟! من تا صبح حرف می زنم. فقط اسم کشتی را نیاور.» حاج آقا خندید و گفت: «چرا این قدر وارفتی؟» گفتم: «نه حاجی، همان یک بار کشتی برای من و هفت پشتم بس است.» تا قبل از شب پانزدهم، هر شب یکی از ما و سه چهار نفر از گروه نوایی پور تجربیات اردوگاهی را در اختیار هم می گذاشتیم. گاهی یک نفر تا ساعت سه نیمه شب حرف می‌زد و از تجربه هایش می‌گفت، آنها دنیای اردوگاهی را برای ما تشریح می کردند. چون هیچ تصوری از اردوگاه نداشتم، بعضی حرف های بچه ها را هضم نمی کردم و هاج و واج بودم. ما از اردوگاه اسرا اطلاعات درست و حسابی نداشتیم. فقط کمی هوشنگ جووند برایمان حرف زده بود. مسعود گفت: «اردوگاه موصل اردوگاهی حزب اللهی با برنامه های خوب و متنوع مذهبی بود. سرپرستی و هدایت برنامه های اردوگاه بر عهده چند روحانی بود. حاج آقای جمشیدی، آهنگران، و صالح آبادی در آن اردوگاه بودند که آقای جمشیدی از آن دو نفر دیگر بزرگتر بود.» آنقدر بچه ها از شیرین کاری هایشان، کتک خوردن هایشان، نماز شب هایشان، و سر کار گذاشتن نگهبانها خاطره های زیبا تعریف کردند که دوست داشتم صبح نشود. حرفهای آنها برایمان تازگی داشت و درسهای خوبی یاد گرفتیم. همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357

قسمت 0⃣2⃣ جلسه بیستم : فرجام نبوت ۱ 🌿صفحات ۵۶۴ تا ۵۹۸