eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 مشغول شام خوردن بودیم، همه نگاها به تلویزیون بود بجز نگاه من که فقط تو بشقاب خودم بود و همش تو فکر بودم، فکرای مختلف فکر اینکه آینده ام چی میشه من اصلا حاضر میشدم با کسی غیر عباس ازدواج کنم، بعد اینکه مخالف میل خودم جواب منفی میدادم چه بلایی سرم میومد آخرین امیدم هم قطع میشد، آه ای کاش هیچ کس تو همچین موقعیتی قرار نگیره که مجبور باشه فقط یه انتخاب داشته باشه، ای کاش حق انتخاب داشتم، ای کاش .... مامان نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: فردا پس فردا فکر کنم ملیحه خانم زنگ بزنه جواب بخواد فکراتو کردی، چی جوابشونو بدم نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم با تحکم حرف بزنم گفتم: میدونین مامان من به این نتیجه رسیدم که ما به درد هم نمی خوریم محمد و مهسا هم دست از تماشای تلویزیون برداشتن و منو نگاه کردن، مامان گفت: یعنی چی الان، جوابت چیه؟! نگاهی به خواهر و برادرم انداختم که انگار نگران بودن! - یعنی ... یعنی جوابم منفیه اندفعه محمد بجای مامان سریع گفت: یعنی چی منفیه؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: منفی بودن هم باید برات تعریف کنم داداش ، من نمیخوام با آقا عباس ازدواج کنم با حرفایی که داشتم خلاف میلم می زدم قلبم درد میگرفت مامان با ناراحتی گفت: معصومه من فکر میکردم تو دختر عاقلی هستی و تصمیم درستی می گیری، الان عباس چیش به تو نمیخوره آخه؟ با ناراحتی گفتم: مامان جان، شما خودتون گفتین هر تصمیمی بگیرم موافقید 💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 - والا من چه میدونستم می خواهی انقدر بی فکر تصمیم گیری کنی دستامو مشت کردم، اولین بار بود که مامان اینجوری سرزنشم می کرد، بغض سعی داشت خودشو از چشمام سرازیر کنه ولی من مقاومت می کردم باورم نمیشد روزی برسه که برای رد کردن عباس با خونوادم مخالفت کنم مامان غذاشو نیمه ول کرد از سر سفره بلند شد و رو مبل نشست : حالا جواب ملیحه خانم و آقاجواد رو چی بدیم، بیچاره ها بعد این همه محبتی که بهمون داشتن حالا پسر دسته گلشون رو اینجوری رد میکنیم،نه تو بگو چه عیبی داره پسرشون.. معتاده، نماز نمی خونه، بیکاره...چیه؟ چی؟ ، آخه دختر منطقت کجا رفته، خدا رو خوش نمیاد جوون با ایمانی مثل عباس و ردش کنی مطمئن بودم یه کم دیگه اونجا می موندم و حرفای مامان و می شنیدم اشکم سرازیر میشد، از سر سفره بلند شدم و رفتم تو اتاق، اولین بار بود که غذا مو نصفه رها می کردم، رو تختم دراز کشیدم و پتو رو انداختم روم و زدم زیر گریه، عباس، عباس ..نگاه کن چیکار داری می کنی با من .. نگاه کن .... از دیشب بعد اون اتفاق با هیچ کس حرفی نزدم یعنی کسی با من حرفی نزد!!! منم سعی می کردم بی تفاوت باشم گرچه تمام شب رو گریه کرده بودم، خودم رو با کتابام مشغول کردم، با اینکه هیچی نمی فهمیدم و تمرکز نداشتم اما کتابم جلوم باز بود و مثلا دارم می خونمش، همش فکر و خیال تو سرم بود همه از دستم ناراضی بودن و من همه ی این نارضایتی ها رو داشتم بخاطر رضایت یه نفره دیگه تحمل می کردم، آخ خدا، خودت یه راهی جلو پام بزار که لااقل مامانم ناراضی نباشه ازم😔 صدای زنگ گوشیم منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون، بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم، ای بابا کجاست ..زیر تخت رو نگاه کردم افتاده بود اون زیر دستمو دراز کردم و برش داشتم ،فاطمه سادات بود - الو سلام - سلام معصومه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ نشستم رو تخت و گفتم: ببخشید دم دستم نبود - آها، خاستم بگم بیا خونمون دیگه، من و عاطفه میخوایم ناهار بخوریم منتظر توایم نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: آخه الان که ساعت دوئه، قرار بود عصر بیام - خب حالا ناهار بیا پیشمون تنهاییم ـ باشه پس تا نیم ساعت دیگه اونجام - باشه عزیزم فقط زود بیا که گشنمونه خندیدم و گفتم: چشم زود میام بلند شدم رفتم پیش مامان و بهش گفتم دارم میرم خونه فاطمه سادات، اونم بدون نگاه کردن بهم گفت برو!! خب چیکار میکردم چجوری مامانو راضی میکردم حقیقت رو هم که نمیتونستم بهش بگم چون عباس خواسته بود بین خودمون بمونه، پس واقعا نمیدونستم چجوری مامانو راضی می کردم!! رفتم در کمدمو باز کردم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم که محمد اومد تو - اجازه هست؟ خب خدارو شکر ایشون باهام قهر نیست لبخندی زدم و گفتم: بله داداش جون😊 جواب لبخندمو داد و رو تختم نشست: میخوام باهات حرف بزنم درحالیکه کلم تو کمدم بود و دنبال لباس مورد نظر میگشتم گفتم: فقط میشه زود بگی می خوام برم خونه دوستم - باشه میرم سر اصلا مطلب .. ببین معصومه، عباس پسر خیلی خوبیه نمیدونم تو چرا ازش خوشت نیومده، اون با این که چند سال خارج بوده ولی اصلا به فرهنگ اونجا عادت نکرده و خودِ خودش مونده، تو نمیدونی چه پسر مومن و با اعتقادیه، من اصلا شوکه شدم تو گفتی ما به درد هم نمیخوریم، به نظر من که شماها خیلیم به هم میایین
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود، چرا کسی منو نمی فهمید، دلم می خواستداد بزنم و بگم آخه شماها چه میدونین که من بی تاب عباسم ولی به خاطر همون بی تابی دارم خواسته شو اجابت می کنم..نفس عمیقی کشیدم تا دلم آروم شه .. لباسم رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و رو به محمد برای اینکه دلشو نشکونم گفتم: باشه به حرفات فکر می کنم داداشی لبخندی از سر رضایت زد و رفت بیرون، حتما فکر کرد که نظرم رو تونست عوض کنه ولی اون که از وجود این جواب اجباری خبر نداشت !! ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - بزم شاعران - استاد گلپایگانی.mp3
1.63M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر معرفت نیست در این قوم خدا را مددی تا برم گوهر خود را به خریدار دگر راز سربسته ما بین که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
کارگاه خویشتن داری 02.mp3
13.35M
۲ ▫️إنّ أکرمکم عنْدَالله اتقاکمُ ، باتقواتر یعنی؛ هر کی قهرمان‌تره .... و تونسته موانع بیشتری رو به سمت تکامل ، پشت سر بذاره؛ ✘ نه اینکه عملِ خیر و عبادات بیشتری داره!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی هندویی که اعدامش حتمی بود و به دست عج نجات یافت! 🎙حجت‌الاسلام بندانی نیشابوری ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 افسانه دروغین اعتبار پاسپورت ایرانی در زمان شاه؛ پاسپورتی که با آن "شاه‌مملکت" را به انگلیس راه ندادند! 🟢 داریوش سجادی روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی ساکن آمریکا: 🔺پذیرش ادعای اعتبار پاسپورت ایرانی در دوره محمدرضا شاه، محصول کدام منزلت پهلوی بود؟! ایرانی‌ها در آن زمان حامل هیچ منزلت و اعتباری نبودند و از جمله کشورهای جهان سومی و عقب مانده محسوب می‌شدند که تنها به برکت نفت و مشتقات نفتی و حاکمیت خودباخته، غربی‌ها رگ خوابشان را پیدا کرده بودند. ــــــــــــــــ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
كل اگر طبيب بودي سرخود دوا نمودي بديهي است براي آنكه شخصي را فوق العاده جلوه دهند بايد مطالب عجيب و غريب و خوارق عاداتي بدو نسبت دهند تا خلق ساده و زود باور را مجذوب او نمايند عليهذا براي باب نيز كرامات بسياري جعل شده و نبيل آنها را با آب و تاب تمام حكايت نموده و من چون حوصله نقل تمام آنها را در اينجا براي شما ندارم فقط اشاره به بعضي مطالب و صفحات تاريخ بعنوان نمونه مي‌نمايم چنانچه خواستيد خود مراجعه كنيد. مثلا در ص ۱۱۴ بر اثر دعاي باب وسايل سفر دريا آسمان مي‌شود ولي ادعيه او براي نجات بشر به جائي نمي رسد، در ص ۳۰۴ مي‌گويد اسب سركش را كه هيچكس نمي توانست سوار شود باب سوار شد و رامش نمود. ملاحظه مي‌كنيد باب مي‌توانست با قدرت الهي حيوان را رام نمايد ولي نمي توانست با قدرت الهي ميرزا آقاسي، محمدشاه، ملامحمد ممقاني، حسين خان حاكم شيراز و بالاخره ناصرالدين شاه و ميرزا تقي خان را رام نمايد. طي ص ۵۳۷ مي‌گويد باب باعث شد كه ميرزا آقا خان نوري صاحب مقام شود ولي مي‌دانيم نتوانست ميرزا تقي خان را چند سالي زودتر منفور و مردود شاه ايران نمايد تا دستور اعدام باب را ندهد. طي ص ۱۷۹ باب مناجاتي به عيالش داد كه هر وقت گرفتاري داشت آن را بخواند كه باب در خواب به او ظاهر شده و مشكلش را خواهد گشود و او عمل مي‌نمود و از مشكلات [ صفحه ۱۳۴] ميرست - ولي باب نمي توانست مشكلات و گرفتاريهاي خود و اصحاب خود را و هزاران افراد ديگر را حل نمايد. طي ص ۱۸۳ باب دستور داد از آبي كه در آن دست و روي خود را شسته بود يعني آب كثيف معدن ميكربها را به طفل مريض بخورانند تا شفا يابد ولي طفل خود احمد را نتوانست از اين طريق از مرگ نجات دهد و مرد و او را بلا وارث گذاشت. طي ص ۱۸۵ مردم اصفهان نهايت احترام را نسبت به او مجري و آب خزانه را كه او در آن حمام كرده بود براي شفا به غارت بردند و بر سر آن با يكديگر منازعه مي‌كردند ولي هنگامي كه مأمورين او را از اصفهان مي‌بردند احدي در مقام اعتراض و دفاع از او برنيامد. طي ص ۱۹۳ كسي كه بعدها پدر زن عبدالبها شد و بچه اش نمي شد باب از غذاي نيم خورده خود داد تا با زن خود تقسيم و بخورند و بچه دار شوند و همين بچه بود كه زن عبدالبها شد (اين قسمت را بلانفيلد نيز در ص ۷۲ نقل مي‌كند) ولي نتوانست براي شخص خود علاجي كند تا مجددا بچه دار شود و مثل سادات مسلمين از خود اخلافي بگذارد تا بها مجبور نشود از اولاد برادر زن او ساداتي بنام افنان بسازد. طي ص ۱۹۷ باب مرگ معتمدالدوله حافظ و حامي و مخفي كننده خود را سه ماه و نه روز قبل با تعيين روز به طور صريح معين و پيش بيني مي‌كند ولي با وجود چنين پيشگوئي عظيمي نه معتمدالدوله درصدد حفظ باب برمي آيد و نه خود باب نقشه در حفظ خويش مي‌كشد، مانند سابق كه از شيراز فرار و در اختفا گاه معتمد بسر برد. و يا آنكه در شبي كه روز بعد آن قرار بود اعدام شود از همقطاران در زندان مي‌خواست كه او را همانجا بكشند زيرا از تشريفات اعدام وحشت داشت، تا اينكه با مرگ ناگهاني و پيش بيني نشده معتمدالدوله باب را به قول شوقي افندي در چنگال گرگين پركين مي‌اندازد تا به دولت مركزي تسليمش دارد پس اين هم دروغ صريحي بوده نسنجيده، [ صفحه ۱۳۵] نه پيش گوئی.... ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قسمت 7 |درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی 👈 موضوع: عالی ترین مرتبه محبت 🔺سلسله جلسات درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی با موضوع «محبت خدا» ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا