6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شهرام همایون، مدیر شبکه سلطنتطلب در واکنش به اصرار منشه امیر برای شایعهسازی دربارۀ سردار قاآنی گفت: افتادن در این ماجرا جز بدنامی و بیاعتباری برای اپوزیسیون احمق نتیجه دیگری ندارد!
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢لحظه انفجار جادههای مرزی بین کره شمالی و جنوبی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 خطر استفاده از رمزهای تکراری
🔸با وجود آنکه کارشناسان امنیتی، مدام درباره ریسکهای استفاده از رمزهای یکسان برای حسابهای متعدد هشدار میدهند، تعداد شوکهکننده زیادی از افراد همچنان این کار را انجام میدهند.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
تنبلی ظریفی نیز گوید: وقتی تنبل بداند تنبل است، تنبل نیست. جمجمه ی بزرگ زمخشری در ربیع الابرار آ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آبگوشت
از بادیه نشینی پرسیدند: نام آبگوشت چیست؟ گفت: آب جوشیده، پرسید اگر سرد شد نام او چیست؟ گفت: ما رهایش نمی کنیم تا سرد شود، آبی جوشان است که هیچ سرد کننده ای آن را سرد نکند.
قد کوتاه
انوشیروان محکمه ای برای ظلم شدهها ترتیب داد، مردی کوتاه قد آمد و گفت: من مظلوم هستم. انوشیروان به وی توجه نکرد. وزیر به انوشیروان گفت: به داد این مظلوم رسیدگی فرما. انوشیروان گفت: انسان کوتاه احدی به او ستم نکند. فقیر گفت: خدا پادشاه را به سلامت دارد، آنکه به من ستم کرده از من کوتاه تر است.
#کشکول_شیخ_بهاء
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔅#چراغ_راه ۲۳ ✍ خلبان شهید علیاکبر شیرودی: #کلام_شهید|من یک سرباز سادهی مکتب اسلام هستم. برای من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅#چراغ_راه ۲۴
✍ سردار شهید محسن وزوایی:
#کلام_شهید|امروز لحظهاى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است. والله وقتی کمى از فشارِ کارم کم مىشود، در خود احساسِ ضعف و کوچکى مىکنم.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
🍂
🔻#زندان_الرشید ۲۴۰
خاطرات سردار گرجیزاده
بقلم، دکتر مهدی بهداروند
آن روز حوصله کاری را نداشتم. یاد علی بودم و دوست نداشتم از آن حال و هوا بیرون بیایم. همه امیدم این بود که اسیر است و به ایران بر می گردد. با خودم گفتم: «اگر علی را در ایران دیدم در اولین برخورد چه بگویم؟ از او می پرسم علی در اولین شلیک موشک های هلی کوپتر به سمتمان در میان نیزارهای پشت قرارگاه تو کجا رفتی؟ چه شد یکدیگر را گم کردیم؟» حس میکردم ایران هستم و على هم روبه رویم ایستاده است.
صدای نگهبان مرا از این لحظات خوش بیرون آورد. تا با او روبه رو شدم، گفتم: «چرا چند روز است روزنامه برایمان نمی آورید؟»
- روزنامه ممنوع است.
- ممنوع است یعنی چه؟ در زندان قبلی هر روز برایمان روزنامه القادسیه می آوردند و ممنوع نبود. وقتی سماجت مرا دید احساس کرد دروغ نمی گویم. گفت: «باشد. عصر برایت روزنامه می آورم.»
- حتما. یادت نمی رود؟
- نه. قول می دهم عصر روزنامه بیاورم.
عصر، نگهبان روزنامه القادسیه آورد. آن را گرفتم و مشغول خواندن شدم. صفحه اول نوشته بود: «گروه سوم و چهارم اسرای ایرانی راهی ایران شدند.» روز بعد در روزنامه نوشته شده بود
گروه پنجم و ششم اسرای ایرانی از طریق مرز خسروی به ایران رفتند.» با خواندن این خبر متأثر شدم و آرزو کردم نوبت های بعدی اسم من و بچه ها هم در لیست رفتنی ها باشد.
صبح روز بعد، وقتی نگهبان آمد، به او گفتم: «من کار فوری با رائد خليل دارم.»
- چه کار داری؟
- با خودش کار دارم. باید او را ببینم.
۔ حالا ببینم می آید یا نه؟
آن روز منتظر آمدن رائد خليل شدم. نیامد. از ناراحتی سروصدا کردم. فریاد زدم. ولی نگهبان توجهی نکرد. حتی سؤال نکرد چرا داد و بیداد میکنی. از ناراحتی گوشه ای نشستم و با نگاهم به بچه ها گفتم: «نکند ما ماندنی باشیم و به ایران نرویم؟»
صبح روز بعد، با التماس از خدا خواستم هر طوری شده رائد خلیل را برساند تا کارم را به او بگویم. شوخی نبود! همه داشتند می رفتند و کسی کاری به ما نداشت. برای یک لحظه گفتم نکند ما را برای اینکه ایران نبرند به اینجا آورده اند؟
تا آمدن نگهبان در اتاق قدم می زدم. با آمدن نگهبان با عصبانیت گفتم: «مگر نگفتم کار مهمی با رائد خليل دارم! چرا به او نگفتی؟»
۔ داد نزن. به او گفتم.
- پس چرا نیامد؟
- ناراحت نباش. ساعت نه می آید. وقتی گفت: «رائد میآید»، نفسی کشیدم و احساس راحتی کردم.
ساعت نه رائد خلیل آمد. چند سرباز او را همراهی می کردند. مستقیم به طرف اتاق ما آمد و بعد از اینکه نگهبان در اتاق را باز کرد، گفت: «علی، بیا بیرون.» از اتاق بیرون رفتم. وقتی با من روبرو شد با تکبر و قلدری ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «چه خبر شده؟ چرا شلوغ کرده ای؟ چه کار داری؟ زود بگو. کار دارم.» گفتم:
تا الان گروه های زیادی از اسرای ایرانی آزاد شده اند و به ایران رفته اند. پس تکلیف ما چه می شود؟ مگر قرار نیست آزاد شویم و به ایران برویم؟ شما باید اسامی ما را به صلیب سرخ بدهید تا آنها هم روال آزادی ما را پیگیری کنند.»
- شما فعلا مهمان ما هستید.
- یعنی چه؟
- یعنی حالا حالاها اینجا هستید.
- نمی فهمم چه میگویی.
- اسم شما در لیست آزادی ها نیست. قرار نیست صلیب شما را ثبت نام کند.
همراه باشید
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
با رفق و مدارا در خصوص امر به معروف و نهى از منكر حديثى ديدم كه از جمله چيزهايى كه براى آمر به معرو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا