eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بیا که غربت این سال‌ها تمام شود کنار شماست که می‌فهمیم زندگی یعنی چی! این روزای تاریک فقط با بودن شما تموم میشه. یا باصالح المهدی به قلب غرق گناهم نکن نگاه، بیا برای مردم تنها و بی پناه، بیا بدون بودن تو زندگی چه دشوار است ببین که گم شده‌ام در میان راه، بیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻جاسوسی از طریق فرزندان مسئولین غربگرا... 🔻استفاده از نقطه ضعف های شخصی سران یک کشور برای نفوذ ❗️ استاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌹 کتاب های معرفی شده توسط مقام معظم رهبری👇👇👇👇👇 🌺🍀💐🌷🍀🌺
✫⇠قسمت :۲۲ ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل کنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما. از درد هوار می کشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می کرد و زعفران دم کرده به خوردم می داد. کمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیک اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی کنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم. یک هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره که صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینکه صمد بیاید تو، مادرم رفت. صمد آمد و نشست کنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم. دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.» گفتم: «یک هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!» چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساکش. زیپ آن را باز کرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش کردم. ببین همین است.» پتوی کاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تکان تکانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود که می خواستم. چهارگوش بود و روی یکی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با کاموای سرمه ای و آبی و سفید. پتو را گرفتم و گذاشتم کنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترک موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یکی این طرف خیابان را نگاه می کرد و آن یکی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش کردم. پشت ویترین یک مغازه آویزان شده بود.» آهسته گفتم: «دستت درد نکند.» دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نکند. می دانم خیلی درد کشیدی. کاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهکارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه کار کنم!» بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد. گفت: «دخترم را بده ببینم.» گفتم: «من حالم خوب نیست. خودت بردار.» گفت: «نه.. اگر زحمتی نیست، خودت بگذارش بغلم. بچه را از تو بگیرم، یک لذت دیگری دارد.» هنوز شکم و کمرم درد می کرد، با این حال به سختی خم شدم و بچه را از توی گهواره برداشتم و گذاشتم توی بغلش. بچه را بوسید و گفت: «خدایا صد هزار مرتبه شکر. چه بچه خوشگل و نازی.» همان شب صمد مهمانی گرفت و پدرم اسم اولین بچه مان را گذاشت، خدیجه. بعد از مهمانی، که آب ها از آسیاب افتاد، پرسیدم: «چند روز می مانی؟!» گفت: «تا دلت بخواهد، ده پانزده روز.» گفتم: «پس کارت چی؟!» گفت: «ساختمان را تحویل دادیم. تمام شد. دو سه هفته دیگر می روم دنبال کار جدید.» اسمش این بود که آمده بود پیش ما. نبود، یا همدان بود یا رزن، یا دمق. من سرم به بچه داری و خانه داری گرم بود. یک شب سفره را انداخته بودم، داشتم بشقاب ها را توی سفره می چیدم. صمد هم مثل همیشه رادیویش را روشن کرده بود و چسبانده بود به گوشش. قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.» نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد. به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!» می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!» خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت. ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!» گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!» این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.» برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.» خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد. خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!» رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.» خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.» نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد. خدیجه آرام آرام خوابش برد. بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت: « خوردم.» صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!» گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.» یک دفعه اشک هایم سرازی ر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...» خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.» خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توحید، ظهور احدی در مفاتیح آمده است: برخی از بزرگان ظهور نقطه را که هیولای حروف است، در حروف و کلمات رقمیه، دلالت بر ظهور ذات احدی در مظاهر کونی و اعیال وجودی دانسته اند. همان طورکه گفته شد: حقیقتی که آثار قدرت آن در هستی ظاهر شد و حجاب‌ها نمایان گشت، در دیده ی نادانان چنان مورد انکار قرار گرفته است که در نگاه عارفان پیداست. همه ی مخلوقان، پرده طلعت او، و همه ی مردم، نقاب چهره اویند. حقیقة ظهرت فی الکون قدرتها فاظهرت هذه الاکوان والحجبا تنکرت فی عیون الجاهلین کما تعرفت بقلوب عرف ادبا فالخلق کلهم ستار طلعتها والناس اجمعهم اضحوا له نقبا پس نقطه در فائده ظهور و اظهار، در برابر مراتب وجود است. چون موجودات مطابق حقایق کلام هستند و کلام از حرفها ترکیب یافته است و ظهور نقطه از مخزن ذات خود به خاطر ظهور مراتب اعداد است. پس نقطه و عدد از جمله اسرار خدای متعال در هستی هستند که نقاب عزت از جمال سر آنها باز نشود مگر برای اهل کشف و شهود و سالکان در راه شریعت حقیقی سید پیامبران همان‌ها که در باره ی آنان گفته شده است: آنهایند که زیر قبه‌های عزت خوابیده اند و در لباس فقر کار ثروتمندان می‌کنند و آخر عنایت آنها فلک الافلاک را در بر گرفته است. لله تحت قباب العز طائفة اخفاهم فی لباس الفقر اجلالاً غیر ملابسهم شم معاطسهم جروا علی فلک الافلاک اذیالاً اینکه نقطه در اعداد تنزل کرده و در حروف امتداد یافته، به این اشاره دارد که مطلع هویت غیبیت است که در مطالع اکوان درخشیده و در مجاری عالم امکان تجلیات وجودی آن جریان یافته است و مانند آب که در شاخ و برگ و شکوفه و گل و میوه ی درخت جاری است از دیده‌ها مخفی بوده است. ذات بسیط او در آثار و افعال خود متجلی است چنانکه شیبانی گوید: جمال تو در همه ی حقایق جاری و بر آنها جز جلال تو پرده ای نیست. در پشت پرده برای موجودات تجلی کرده ای و آثار وجودی خود را ظاهر ساخته ای. جمالک فی کل الحقائق سایر و لیس له الا جلالک ساتر تجلیت للاکوان خلف ستورها فنمت بما ضمت الیه الستایر اینکه نقطه ذاتاً مجرد از همه چیز است به این نکته اشاره دارد که ثبوت آن برای چیزی به خاطر تفصیل اجزاء مختلفه آن نیست. چنانچه بالای سر انسان را بالا و پایین پا را پایین گویند. گویم بجز سبحه ناسوده انگشت او نخاریده جز ناخنش پشت او ز گلگونه عصمتش سرخ روی رخش از خوی شرم گلگونه شوی زتاب کفش رشته خیط شعاع زآواز چرخش فلک در سماع نگشته به پیوند کس سرنگون نرفته چو سوزن درون و برون چنین زن نیابی بجز در خیال وگر زآنکه یابی بفرض محال غنیمت شمر دامن پاک او که از خون صد مرد به خاک او خو کرده ای به وعده خلافی ز بس که من از دیدنت ز وعده فراموش کرده‌ام ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
ای که بستی عهد و پیمان با خدا.mp3
22.49M
ما پیش دشمن سر فرود آریم هیهات ای که بستی عهد و پیمان با خدا کن سفر با کاروان کربلا شاعر: ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
Part19_خار و میخک.mp3
16.52M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 9⃣1⃣ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🌴 🌹 و قال عليه‌السلام رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ‌ حَيْثُ‌ جَاءَ، فَإِنَّ‌ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ‌ إِلَّا الشَّرُّ. امام عليه السلام فرمود: سنگ را از همانجا كه آمده بازگردانيد، چراكه شر و بدى را جز با (همان) شر و بدى نمى‌توان دفع كرد.
شرح و تفسير راه دفع شرّ امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه در ميان مردم جنبۀ ضرب‌المثل پيدا كرده است دستورى دفاعى و خاص را بيان كرده، مى‌فرمايد:«سنگ را از همانجا كه آمده بازگردانيد، چراكه شر و بدى را جز با شر و بدى نمى‌توان دفع كرد»؛ (رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ‌ حَيْثُ‌ جَاءَ، فَإِنَّ‌ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ‌ إِلَّا الشَّرُّ) . بعضى از شارحان، اين سخن را ناظر به مسئلۀ قصاص دانسته و اشاره‌اى به آيۀ شريفۀ «وَ لَكُمْ‌ فِي الْقِصاصِ‌ حَياةٌ‌ يا أُولِي الْأَلْبابِ‌» ١ مى‌دانند، زيرا هرگاه قانون قصاص در ميان نباشد و قاتل احساس امنيت كند، جان بسيارى به خطر مى‌افتد؛ اما اگر قتلى كه انجام داده را با قتل خودش پاسخ گوييم افراد شرورِ ديگر از ترس قصاص، متعرض جان مردم نمى‌شوند و اين خود سبب حيات و امنيت جامعه است. ولى نبايد ترديد داشت كه كلام امام عليه السلام منحصر به قصاص نيست، بلكه قانونى كلى در برابر افرادى است كه جز با توسل به زور از كارهاى خلاف خود برنمى‌گردند. دشمنانى كه با تمام قوا به مسلمانان حمله مى‌كنند جز با مقابلۀ به مثل دست از شيطنت خود برنمى‌دارند و اين شبيه چيزى است كه قرآن مجيد در آيات فراوانى بيان فرموده است: در يك جا مى‌فرمايد: «الشَّهْرُ الْحَرامُ‌ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ‌ وَ الْحُرُماتُ‌ قِصاصٌ‌ فَمَنِ‌ اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ‌ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ‌ بِمِثْلِ‌ مَا اعْتَدى‌ عَلَيْكُمْ‌ وَ اتَّقُوا اللّهَ‌ وَ اعْلَمُوا أَنَّ‌ اللّهَ‌ مَعَ‌ الْمُتَّقينَ‌؛ ماهِ‌ حرام، در برابر ماهِ‌ حرام! (اگر دشمنان، احترام آن را شكستند و در آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد). و تمام حرام‌ها،(قابلِ‌) قصاص است و (به‌طور كلّى) هركس به شما تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد! و از خدا بپرهيزيد (و زياده‌روى ننماييد!) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است!». ١ نيز در جاى ديگر آمده است: «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ‌ اللّهِ‌ الَّذِينَ‌ يُقاتِلُونَكُمْ‌ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ‌ اللّهَ‌ لا يُحِبُّ‌ الْمُعْتَدِينَ‌» ؛و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى‌جنگند، نبرد كنيد! و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى‌كنندگان را دوست نمى‌دارد!». ٢ باز مى‌فرمايد: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ‌ كَافَّةً‌ كَما يُقاتِلُونَكُمْ‌ كَافَّةً‌ وَ اعْلَمُوا أَنَّ‌ اللّهَ‌ مَعَ‌ الْمُتَّقِينَ‌» ؛و (به هنگام نبرد) با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همان‌گونه كه آن‌ها دسته جمعى با شما پيكار مى‌كنند؛ و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است!». ٣ ازاين‌رو در مقابل اين دستورات جنگى، دستور صلح را چنين صادر مى‌كند: «وَ إِنْ‌ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ‌ فَاجْنَحْ‌ لَها وَ تَوَكَّلْ‌ عَلَى اللّهِ‌» ؛و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآى و بر خدا توكّل كن». ٤ از آنچه در بالا آمد روشن مى‌شود هيچ گونه تضادى در ميان اين دستور و دستورات مربوط‍‌ به عفو و گذشت و حلم و مدارا و پاسخ گفتن سيئه با حسنه كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده وجود ندارد و هركدام اصل و قانونى است براى محدوده‌اى خاص؛ آن‌جا كه با عفو و گذشت و جبران بدى به وسيلۀ خوبى مشكل حل مى‌شود اصل اساسى همان است؛ ولى آن‌جا كه دشمن خيره‌سر از عفو و گذشت سوء استفاده مى‌كند و بر خيره‌سرى خود مى‌افزايد دستور، مقابلۀ به مثل است نه عفو و گذشت و پاسخ دادن بدى با نيكى. به همين دليل در ذيل آيۀ قصاص دستور عفو آمده است تا شدت عمل در برابر جنايت‌كاران با عفو و گذشت اسلامى آميخته شود و معجون مناسبى براى هر دو گروه (گروه خطاكارِ پشيمان و گروه خطاكارِ لجوج) فراهم گردد، مى‌فرمايد: «فَمَنْ‌ عُفِيَ‌ لَهُ‌ مِنْ‌ أَخِيهِ‌ شَيْ‌ءٌ فَاتِّباعٌ‌ بِالْمَعْرُوفِ‌ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ‌ بِإِحْسانٍ‌ ذلِكَ‌ تَخْفِيفٌ‌ مِنْ‌ رَبِّكُمْ‌ وَ رَحْمَةٌ‌ فَمَنِ‌ اعْتَدى‌ بَعْدَ ذلِكَ‌ فَلَهُ‌ عَذابٌ‌ أَلِيمٌ‌» ؛پس اگر كسى از سوى برادر (دينى) خود، چيزى به او بخشيده شود،(و حكم قصاص او، تبديل به خون‌بها گردد،) بايد از راه پسنديده پيروى كند.(و صاحب خون، حال پرداخت كنندۀ ديه را در نظر بگيرد). و او (قاتل) نيز، به نيكى ديه را (به ولى مقتول) بپردازد؛(و در آن، مسامحه نكند). اين، تخفيف و رحمتى است از ناحيۀ پروردگار شما! و كسى كه بعد از آن، تجاوز كند عذاب دردناكى خواهد داشت». ١ اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به «شر» در مورد مجازات، به معناى شر ظاهرى است؛ قصاص، ظاهراً شر است؛ ولى در باطن خير محض مى‌باشد، چنان‌كه مقابلۀ به مثل در مقابل دشمنان لجوج و خيره‌سر، خير است.
سند (1).pdf
168.6K
📙منتظران واقعی قسمتی از مطالب ناب این پی دی اف شرایط بیعت یاران خاص با امام زمان (عج) حضرت امیرالمؤمنین (ع) در خطبه معروف به «خطبه البیان» که در بصره ایراد فرمودند، در بیان علائم و نشانه‌های ظهور امام زمان (عج) و نیز وقایع هنگام و بعد از ظهور آن حضرت، مطالبی فرمود که در بخشی از آن آمده است: پس از آن که حضرت صاحب الزمان (عج) در ابتدای ظهور، یاران خاص خویش، یعنی همان ۳۱۳ نفر را مورد آزمایش قرار می‌دهد و آنان را در طلب آن حضرت از مکه به مدینه، سه بار رفت و آمد می‌کنند، آن بزرگوار بین صفا و مروه بر آنان ظاهر می‌شود و خطاب به آنان می‌فرمایند: «انی لست قاصعاً امراً حتی تبایعونی علی ثلاثه خصله تلزمکم لاتغیرون منها شیئاً و لکم علی ثمان خصال فقالوا: سمعنا و اطعنا فاذکر لنا ما انت ذاکره، یا ابن رسول الله! یعنی هیچ برنامه روشنی برای شما ارائه نمی‌دهم، مگر این که با من هم پیمان شوید که ۳۰ خصلت را همواره مراعات کنید و هرگز هیچ یک از آنها را تغییر ندهید و رها نکنید، در برابر پیمانی که شما با من می‌بندید، من هم با شما پیمان می‌بندم، ۸ خصلت را همواره مدنظر داشته باشم.» آنان عرض می‌کنند: ما گوش به فرمان و مطیع هستیم، ای پسر پیامبر خدا! هر شرطی که می‌خواهی مطرح فرما. پس از آن که یاران اعلام آمادگی کردند، حضرت صاحب الزمان (عج)، به طرف کوه صفا حرکت می‌کند و آنان نیز همراه آن حضرت حرکت می‌کنند. در آنجا امام زمان (عج) خطاب به آنان می‌فرماید: «اما آن ۳۰ نکته‌ای که باید منشور هم‌پیمانی شما با من باشد» ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه گلدان من🌳🌳🌳🌳 با ما همراه باشید👇👇👇 @zandahlm1357
تعویض گلدان زمان 🤓✔️همیشه زمانی از سال که نه هوا گرمه نه سرد ، بهترین زمان برای تعویض گلدان هست ⬅️بهار و اوایل پاییز که هوا خنک و نرمال هست تعویض گلدون انجام بدید ☺️👌فروردین و اردیبهشت و شهریور و مهر ماه بهترین زمان برای تعویض گلدان گل هاهست ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357