🕌در محضر امام روح الله (۴۴۶)
💠 امروز دنیا ما را زیر نظر گرفته
📌 امام خمینی (ره ):
امروز دنيا اعمال ما و شما را زير ذره بين گذاشته است تا ببيند چكارهايم و چقدر توان مقابله با مشكلات را داريم. امروز پدر پير شما خمينى از تمامى شما كارگران و صنعتگران و متخصصان مىخواهد كه با تمام قدرت مواظب باشيد كه دوباره مردم ما گرفتار ابرقدرتها و قدرتها نشوند.
📚صحيفه امام، جلد ۲۱، صفحه ۲۳۲
#لبیک_یا_خامنه_ای
#جمهوری_اسلامی_حَرم_است
#امام_خمینی
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 پویانمایی زیبای #اسکیتی 📀 قسمت ششم 🎥 #کارتون #انیمیشن #پویانمایی 👌🏻 ما را به دیگران معرفی کنیی ┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
✅ جلسه ارزی مجلس فردا با حضور همتی و فرزین تشکیل میشود! 🔸رییس کمیسیون اقتصادی گفت که گزارش کمیسیون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میدونستید دوجا مستحب، چاپلوسی؟
یکی پیش پدر و #مادر ، بعد معلم و استاد...
🎙استاد رحیم پور ازغدی
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان بسیار شنیدنی استاد الهی قمشه ای درمورد زن...
🌸 #روز_مادر #روز_زن 🌸
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
📸 شبیه سازی هوش مصنوعی از #ولادت #حضرت_زهرا (سلام الله علیه)
💐 #میلاد_حضرت_زهرا (س)🌸
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیعهشدن خانم سنی بهخاطر تغییر نام مسجدالزهرا در ادلب
🔺تغییر اسم مسجدی از «الزهرا» به «العزهالله» در شهر سنینشین ادلب #سوریه باعث شیعهشدن خانم سنی شد.
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 گردن زدن شیطان به دست مبارک #امام_زمان عجل الله فرجه الشریف
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا نمیزنیم اسرائیل رو با خاک یکسان کنیم؟
🔺تا به حال به این فکر کردید که قدرت نظامی بدون پشتوانه اجتماعی چه معنایی داره؟
🎙سید حسین شهرستانی
#وعده_صادق
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره استاد رحیم پور ازغدی از نفوذی های سردار سلیمانی!
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات شنیدنی «سوده راد» فعال فمینیست علیه پهلوی و فرح دیبا
🔺فرح برای من نماد ملّی نیست؛ در دوره پهلوی دیکتاتوری، خفقان، نبود آزادی بیان و وجود سیاستهای ضد زن موج میزد و فرح تمام سعی خود را میکرد تا این دستگاه سرکوب را حفظ کند و حالا هم میخواهد همان دستگاه سرکوبگر را برگرداند!
📌 خبر
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ شایعه : اخیرا یک روحانی نامطلع بیان کرده که قبر حضرت زینب(س) در سوریه نیست و در مدینه است و این دستمایه تمسخر ضد انقلاب و اسلام ستیزها قرار گرفته که پس فردا اگر عراق رو هم از دست بدن میگن قبر امامحسین(ع) اصلا کربلا نبوده...
پاسخ این شایعه را از استاد مرتضی #کهرمی ببینید
#ضد_شبهه #حضرت_زینب #سوریه
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
اخلاق و رفتار امام رضا عليه السلام امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مى زيستند، و عملا به مردم د
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردى از اهالى بلخ مى گويد: در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم، روزى سفره گسترده بودند و امام همه ى خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من
به امام عرض كردم: فدايتان شوم. بهتر است اينان بر سفره يى جداگانه بنشينند. فرمود: ساكت باش، پروردگار همه يكى است، پدر و مادر همه يكى است، و پاداش هم باعمال است. (۱۲)
« ياسر » خادم امام مى گويد: امام رضا عليه السلام به ما فرموده بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود. بهمين جهت بسيار اتفاق مى افتاد كه امام ما را صدا مى كرد، و در پاسخ او مى گفتند به غذا خوردن مشغولند، و آن گرامى مى فرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. (۱۳)
يكبار غريبى خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم، از حج باز گشتهام و خرجى راه تمام كرده ام، اگر مايليد مبلغى به من مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده ام.
امام برخاست و به اطاقى ديگر رفت، و دويست دينار آورد و از بالاى در دست خويش را فراز آورد، و آن شخص را خواند و فرمود: اين دويست دينار را بگير و توشه ى راه كن، و به آن تبرك بجوى، و لازم نيست كه از جانب من معادل آن
صدقه بدهى...
آن شخص دينارها را گرفت و رفت، امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت، از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود: تا شرمندگى نياز و سؤال را در او نبينم... (۱۴)
امامان معصوم و گرامى ما در تربيت پيروان و راهنمائى ايشان تنها به گفتار اكتفا نمى كردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه يى مبذول مى داشتند، و در مسير زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مى فرمودند تا هم آنان از بيراهه به راه آيند، و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
« سليمان جعفرى » از ياران امام رضا عليه السلام مى گويد: براى برخى كارها خدمت امام بودم، چون كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانه ى او رفتم، هنگام غروب بود، غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام در ميان آنها غريبه يى ديد، پرسيد: اين كيست؟ عرض كردند: به ما كمك مى كند و به او چيزى خواهيم داد.
فرمود: مزدش را تعيين كرده ايد؟
گفتند: نه! هر چه بدهيم مى پذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد. من به حضرت عرض كردم: فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد...
فرمود: من بارها به اينها گفتهام كه هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرار داد
ببنديد. كسى كه بدون قرار داد و تعيين مزد كارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مى كند مزدش را كم داده يى، ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معين شده بپردازى از تو خشنود خواهد بود كه طبق قرار عمل كرده يى، و در اينصورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزى به او بدهى هر چند كم و ناچيز باشد مى فهمد كه بيشتر پرداخته يى و سپاسگزار خواهد بود. (۱۵)
#دانستنیهای_امام_رضا_علیه_السلام
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کافیست همینکه در کنارم باشی
🖋محاله به کسی جز خودت دل ببندم. همیشه توی اوج ناامیدی خودت تنها امیدم بودی.هوامو داشته باش.
الهی...
امید من به کسی جز تو نیست در دنیا
همیشه دست نیازم به سمت لطف شماست
📍صحن گوهرشاد
@aqr_ir
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#یلدای_مهدوی #حجاب 🔹آقا چرا مردم رو به زور میخواین ببرید بهشت⁉️ ما دوست داریم بریم به جهنم❗️ 🔹آ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_زن
#روز_مادر
💐مردایی که قدر خانه داری زنان را نمی دانند توجه کنند...
⬅️ یک هفته نباشند خانه شما تبدیل به طویله خواهد شد😂
🔻 بیشترین خشونت علیه زنان، در همان جوامع غربی است که از حقوق زن دم میزنند... (بر اساس آمار جهانی)
🔻 تنها دین است که منجی زنان است...
استاد #رحیم_پور
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357
✫⇠قسمت ۲۸
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.»
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند.
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود.
حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
#دانستنیهای_امام_رضا_علیه_السلام
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
💯@zandahlm1357