هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✨#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
همونطور که یکی از بندهای کوله م رو روی شونه م مینداختم کاکائو رو داخل دهنم گذاشتم با عجله از پله ها پایین رفتم،تقریبا از روی پله های می پریدم،تو همون حین چادرم رو سر کردم.
به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،زیر لب آخی گفتم و لنگون لنگون به سمت در رفتم.
در رو که باز کردم عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنم رو قورت دادم.
با اخم بهم زل زد و گفت:خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست!
سریع گفتم:اِ...عاطفه حالا یه بار دیر کردما بیا بریم دیره.
پوفی کرد و گفت:چه عجب خانم فهمیدن دیره!
دستم رو گرفت،با قدم های بلند و عجله به سمت خیابون می رفت من رو هم دنبال خودش می کشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده بود،ایستادم!
عاطفه با حرص گفت:بدو دیگه!
با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید!
با شیطنت گفت:میخوای بگم برسونتمون؟
قبل از اینکه جلوش رو بگیرم با صدای بلند گفت:امین!
امین به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرش رو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابش رو دادم!
رو به عاطفه گفت:جانم!
قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود!
_داداش ما رو میرسونی؟
امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:بیاید!
به عاطفه چشم غره ای رفتم عاطفه هم با زبون درازی جوابم رو داد!
با خجالت دستگیره ی در ماشین رو فشردم و روی صندلی عقب نشستم.
کوله ی مشکی رنگم رو روی زانوهام گذاشتم،عاطفه جلو کنار برادرش نشست.
امین دستش رو گذاشت روی دنده و حرکت کرد.
عاطفه رو به امین گفت:داداش چرا سرکار نرفتی؟
امین جدی به رو به رو خیره شده بود همونطور با لحن ملایم گفت:کی شما رو می رسوند؟!
عاطفه به سمت من برگشت و گفت:تو چرا دیر کردی؟
_دیشب دیر خوابیدم!
عاطفه چشم هاش با تعجب گفت:اوووو! تو که یازده شب خوابی!
نگاهی به امین انداختم که بی توجه به ما رانندگی میکرد،روم نشد جلوی امین بگم فیلم ترسناک دیدم و خوابم نبرده!
نگاهم رو دوختم به عاطفه.
_حالا یه شب دیر خوابیدما!
عاطفه پشت چشمی نازک کرد و به رو به رو خیره شد.
احساس میکردم صدای قلبم توی ماشین پیچیده!
صداش داشت کرم میکرد!
به آینه زل زدم هم زمان امین سرش رو بلند کرد و به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد!
سریع نگاهش رو از آینه گرفت،بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کرده بودن.
چند لحظه بعد ماشین ایستاد بدون تشکر کردن پیاده شدم.
عاطفه هم پیاده شد،امین با سرعت رفت.
عاطفه به سمتم اومد و با شیطنت گفت:ببینم لبتو!
با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شدم
وارد مدرسه شدم،با لبخند شیطانی کنار بوفه ایستاده بود.
روم رو ازش برگردوندم و به سمت سالن مدرسه قدم برداشتم.
وارد سالن شدم که دستی از پشت روی شونه م قرار گرفت:چه اخمی هم کرده!
بی توجه به عاطفه قدم بر می داشتم.
نزدیک کلاس رسیدم،با مشت آروم روی کتفم کوبید و گفت:خبِ توام!
وارد کلاس شدم و کلافه گفتم:عاطفه!
همونطور که کنارم راه می اومد گفت:جونه عاطفه!
چادرم رو درآوردم و پشت نیمکت نشستم.
همونطور که چادرم رو تا میکردم گفتم:چیزی همراهت نداری؟معده م داره خودشو میخوره!
دستش رو برد سمت کش چادرش و درش آورد.
چادرش رو روی میز گذاشت و کوله ش رو برداشت،زیپ کوله ش رو باز کرد و مشغول گشتن شد.
سرش رو داخل کوله کرده بود:چرا اتفاقا دیشب امین کتلت پخته بود سه چهار تا لقمه آوردم.
برام جای تعجب نداشت،به آشپزی های گاه و بی گاه امین عادت داشتم!
یعنی امین آشپزی کنه و عاطفه برای من هم بیاره!
دستپخش رو بیشتر از دستپخت مادرم دوست داشتم!
سرش رو از داخل کیف درآورد و دوتا لقمه ی بزرگ که داخل نایلون بود به سمتم گرفت و گفت:بفرمایید صادره از بهشت و حوری مخصوص!
نگاهی بهش انداختم و گفتم:هه هه! با نمک!
نایلون رو ازش گرفتم و یکی از لقمه ها رو برداشتم.
لبخندی زدم و گاز اول رو به لقمه زدم.
آروم می جویدم و خوب لقمه م رو مزه می کردم.
سنگینی نگاه کسی رو احساس کردم،سرم رو بلند کردم.
عاطفه و چند تا از بچه های کلاس ساکت بهم زل زده بودن.
لقمه م رو قورت دادم و گفتم:چیه؟!
نازنین نگاهی به جمع انداخت،سرش روی میز گذاشت و آه بلندی کشید:عاشق ندیدیم!
بچه ها شروع کردن به خندیدن.
جدی گفتم:الان بخندم؟
محدثه رو به نازنین گفت:دیدی چه مزه مزه میکرد لقمه رو؟!
بعد رو به عاطفه گفت:پس کی شیرینی عروسی داداشتو میاری؟! عروس که آماده س!
عاطفه با خنده گفت:داماد حاضر نیس! چند وقت دیگه حاضر میشه!
با "برپا" گفتن کسی،همه دوییدن سمت نیمکت هاشون.
خانم مرادی معلم فیزیکمون وارد کلاس شد.
من و عاطفه همیشه کنار هم بودیم.
خانم مرادی شروع کرد به درس دادن،کتاب و دفترم رو باز کردم.
عاطفه مشغول نامه نگاری با نازنین و محدثه بود.
گاهی برگه های نامه می افتاد جلوی من اما توجهی نمیکردم.
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
🔰نهج البلاغه در کلام فرزانگان
💠 فرزند قرآن
🔹استاد شهید آیه الله مطهری رحمه الله می فرماید:
«#سخن_علی علیه السلام برای او #وسیله بوده، نه #هدف، او نمیخواسته است به این وسیله یک اثر هنری و یا یک شاهکار ادبی از خود باقی گذارد، بالاتر از همه اینکه سخنش کلیت دارد و محدود به زمان و مکان و افراد معین نیست. مخاطب او #انسان است، و به همین جهت، نه مرز می شناسد و نه زمان... نهج البلاغه از همه جهات متاثر از قرآن و در حقیقت #فرزند_قرآن است.»
📚 «سیری در نهج البلاغه» استاد مطهری ص ۳۱
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
والدينى كه هرگز براى كارهاى بد
و خطرناك فرزندشان مرز نميگذارند
يا اجازه ميدهند فرزندشان به حقوق
ديگران تجاوز كند، فرزندشان حيله گر،
خودخواه و ضد اجتماع خواهد شد.
گاهی وقت ها ما با رفتار بد بچه، بهش پاداش میدیم به این شکل
مثلا وقتی خواهرش رو میزنه,موهاش رو میکشه, گازش میگیره، برای اینکه حواسش پرت بشه میگیم بیا با هم بازی کنیم.
فقط میخواهیم این شره بخوابد.
خب اون یاد میگیره از این به بعد بازی خواستی باید موهای خواهرت رو بکنی. بازی نکردن؛ یه گاز هم بگیر. دیگه قطعا بازی میکنن.این ماییم که داریم امتیاز میدیم.پاداش میدیم.توجه می کنیم.
[ دکترشاهین فرهنگ]
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از استیکر و عکس پروفایل ثامن
نکات قرآنی جزء دهم.mp3
8.78M
🔵نکات اخلاقی،سیاسی،فرهنگی و اجتماعی #جزء_دهم قرآن کریم
📝پیرامون: برنامه موشکی ایران از نگاه قرآن،ویژگی های منافقین و مومنین،نمازگزاران واقعی و...
📚 #انس_با_قرآن
🎤 #استاد_پورآقایی
هدایت شده از استیکر و عکس پروفایل ثامن
نکات قرآنی جزء 11.mp3
7.91M
🔵نکات اخلاقی،سیاسی،فرهنگی و اجتماعی #جزء_یازدهم قرآن کریم
📝پیرامون: دوربین های خدا بر روی زمین،کسانی که خدا عاشقشان می شود،جریان مسجد ضرار و شیعه انگلیسی،انتقاد بسیار تند قرآن به طلاب و روحانیون♦️
هدایت شده از حسین زاده....
وقتی پدر فرزندش را ازبازی کردن
بادوستانش محروم کند
ومادر در غیبت پدر به اواجازه
بازی میدهد، بچه متوجه می شود
که قانون پدر جدی نیست
دراین خانواده نه پدر ومادر اعتباری
دارند و نه قانونشان
برتري دادن فرزندان به همسر، آسيب بيشتري به فرزندانتون ميزنه!
حتي اگر حرف همسرتون اشتباهه
در حضور كودك شروع به ايراد گرفتن
و بحث كردن نكنيد و بعدا با همديگه
در موردش صحبت كنين!
🔴 این متن در هیچ منبعی یافت نمی شود و با عقل هم در تضاد است❗️
متنی که اخیرابه نقل ازآیت الله علم الهدی درمورد توصیه و متبرک دانستن صیغه زنان ایرانی بازائران عراقی منتشرشده صحت ندارد!
https://eitaa.co
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹
💎 شایعه:
" کلیپ اعتراض مردم مشهد به صیغه خانه ها و سرازیر شدن توریست های عرب به این شهر !!!! "
💎پاسخ به شایعه:
1⃣ این کلیپ که حاضران در آن شعار "عرب برو گمشو" سر می دهند، در مشهد ضبط نشده و ارتباطی با موضوع ادعا شده ندارد! هیچ گزارش رسمی از برپایی چنین تجمعی در مشهد موجود نیست!
2⃣ پس از ۳ حادثه مهم سال ۹۴ در عربستان، تجمعات اعتراضی مقابل مراکز دیپلماتیک این کشور در تهران و مشهد انجام شد که این کلیپ متعلق به تجمع مقابل سفارت عربستان در تهران، در مورد حادثه فرودگاه جده در ۲۲ فروردین امسال است.
http://yon.ir/manaa1
3⃣ کاور دوربین خبرنگار و چترهای حاضرین در تجمع، نشانه بارندگی در محیط است که با شرایط جوی تجمع ۲۲ فروردین مطابقت دارد؛ تجمع حادثه منا در هوای آفتابی برگزار شد.
4⃣ در بخشی از کلیپ، نمای پشت حاضرین نمایش داده می شود که ساختمان نیمه کاره چند طبقه، درختان، ستون برق و... دقیقا با همین وضعیت و هوای بارانی در تصاویر این روز ثبت شده اند! حتی برخی افراد حاضر در کلیپ در سایر عکسها نیز قابل مشاهده اند!
http://yon.ir/Tajamo1
5⃣ مشکلات اخلاقی پنهان همواره امکان دارند، اما ادعای وجود مراکز رسمی و علنی در این باره در کشور و خصوصا مشهد صحت ندارد!
6⃣ شایعات اخیر برپایه گزارش مبهم و غیر مستند یک نشریه انگلیسی منتشر شده است
https://eitaa.com/zandahlm
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از حسین زاده....
داستان
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت)
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
👇👇👇👇
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✨ #مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
نگاهم به لقمه هایی که زیر میز گذاشته بودم افتاد.
صدای معده م رو میشنیدم،آب دهنم راه افتاد.
خانم مرادی برای توضیح دادن مسئله پای تخته رفت.
فرصت رو غنیمت شمردم،سرم رو خم کردم و مشغول خوردن لقمه م شدم.
یه چیز نوک تیز از پشت وارد کمرم شد.
انقدر ناگهانی بود که مثل دیونه ها جیغ کشیدم!
همه ی کلاس سرشون رو به سمتم برگردوند.
خانم مرادی با اخم گفت:چه خبره اون پشت؟!
دهنم پر بود،به زحمت محتوای داخل دهنم رو قورت دادم.
نگاهی به محدثه و نازنین که پشتم نشسته بودن انداختم.
رنگشون پریده بود،خانم مرادی با کسی شوخی نداشت!
خیلی سخت گیر و کم حوصله بود،کافی بود بگم بچه ها شوخی کردن!
خانم مرادی داشت به سمتمون می اومد.
سریع از جام بلند شدم و با ترس گفتم:سوسک!
صدام قطع نشده همه ی بچه ها با ترس از جاشون بلند شدند و جیغ کشیدن.
خانم مرادی خواست چیزی بگه که عاطفه سریع گفت:اونا ها،داره میره زیر میزا.
چند تا از بچه ها از کلاس رفتن بیرون.
خنده م گرفته بود،لبم را گاز میگرفتم تا نخندم!
مثل بقیه با عجله دوییدم به سمت در،نازنین با چند تا جیغ بلند از روی میزها پرید!
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم،از کلاس خارج شدم و گوشه ی سالن نشستم.
عاطفه هم با خنده اومد کنارم نشست و گفت:دمت گرم! یه آبی ام از تو آب گرم شد هین هین!
_چه خبره اینجا؟!
صدای خانم فاطمی،مدیر مدرسه بود.
سریع از جامون بلند شدیم،خانم فاطمی نگاهی به من و چند تا از بچه هایی که تو سالن بودیم انداخت و گفت:هدایتی توام؟!
لب هام رو باز کردم چیزی بگم که عاطفه با لحن طلبکار گفت:خانم این چه وضعشه؟! هر روز سوسک و مارمولک و عقرب!
از پررویی عاطفه هم تعجب کردم هم خنده م گرفته بود سرم رو پایین انداختم!
عاطفه ادامه داد:این هدایتی رو ببینید! بیچاره انقد که از سوسک میترسه از داعش نمیترسه!
با زانوش محکم به پشت زانوم زد!
پام خم شد باعث شد بشینم.
عاطفه شونه هام رو گرفت و گفت:ببینید اسم سوسک اومد کم مونده بود غش کنه!
دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم با دست صورتم رو پوشوندم و شروع کردم به خندیدن.
عاطفه با نگرانی گفت:فدات شم هانیه گریه نکن! سوسکه دیگه!
دیگه نمیتونستم نفس بکشم،خنده هام شدت گرفت،بدنم از شدت خنده می لرزید.
صدای خانم فاطمی رو شنیدم:هدایتی چی شد؟! چرا می لرزی؟!
دستی روی شونه م نشست.
_هدایتی حالت خوبه؟!
_یکی بره آب بیاره!
سرم رو چسبوندم به دیوار،عاطفه خدا ازت نگذره الان میگن دخترِ مشکل داره!
نازنین گفت:دورشو خلوت کنید.
عاطفه دستم رو گرفت و کنار گوشم آروم گفت:فلفل نبینه چه ریزه! بشکن ببین چه تیزه!
دست هام رو از روی صورتم برداشتم،عاطفه و نازنین زیر بغلم رو گرفتن.
نازنین گفت:بریم یه آبی به صورتت بزن حالت جا بیاد!
خانم فاطمی و مرادی با نگرانی نگاهم میکردن.
خانم فاطمی به صورتم زل زد:زنگ بزنم اولیات بیان؟!
با بی حالی ساختگی گفتم:نه! نه! یکم ترسیدم!
دیگه نایستادیم،عاطفه و نازنین آروم به سمت حیاط می بردنم.
به حیاط که رسیدیم عاطفه نگاهی به پشت سرش انداخت و دستش رو برداشت.
با حرص گفت:چه خوششم اومده!
نازنین شروع کرد به خندیدن،عاطفه خودش رو انداخت زمین و گفت:هانیه وقتی مرد!
نشستم روی زمین و راحت زدم زیر خنده.
از ته دل!
کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار!
_هانی بی اعصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گیرتت!
_لال از دنیا بری!
شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب گفتم:خدایا امین رو به من برسون!
امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم،
عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم!
عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین!
مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه!
با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:میشه منم هم بزنم؟
ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم
داشتم نگاهش میکردم که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین!
زیر لب استغفراللهی گفت و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،خنده م گرفت با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.
تند گفتم:من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان!
با عجله رفتم داخل خونه و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن!
امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باش
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد!
سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم!
حالا درموردم چه فکرایی میکرد،تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم!
امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد!
با شیطنت گفت:آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی نگران بودن!
قلبم وحشیانه می تپید،امین نگران من بود؟!
با تعجب گفتم:واقعا امین گفت؟!
_اوهوم زن داداش!
احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم!
دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،با دیدن من هول شد و سریع به سمت در رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم!
عاطفه گفت:من برم ببینم امین قطع نخاع نشد!
عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:خدانکنه.
ادامــه دارد...
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
برکات دعای یستشیر از زبان رسول اکرم (ص):
🔸 رفع حاجات دنیوی و اخروی
🔸 رفع عذاب قبر
🔸 رفع جنون!
🔸 کاهش درد زایمان
🔸 رفع عاق والدین
🔸 آمرزش گناهان کبیره
🔸و بسیاری برکات دیگر
👇دریافت و نصب رایگان👇
هدایت شده از 📌نبرد آخر(حوادث آخرالزّمان )
(2)دعای یستشیر .apk
6.95M
دعای پرفیض یستشیر با صوت دلنشین
با خواندن این دعا، زندگی دنیا و آخرت خود را بیمه کنید!
💠 امام خمینی و انجمن حجّتیه🚨
✍ حضرت امام خمینی (ره) به عنوان رهبر نهضت اسلامی در دوران شاه، به علّت مشی غیر سیاسی انجمن حجّتیه و تشویق جوانان به شرکت در مبارزات بیخطر با بهائیت به عوض مبارزه با شاه، این حرکت را مورد تأیید قرار نمی دادند.
✍ به عنوان نمونه به دنبال برخی توجیهات انجمن برای نفی مبارزه با حکومت طاغوتی، حضرت امام (ره) که در آن زمان به نجف اشرف تبعید شده بود، در بهمن ۱۳۴۸ و درپی تدریس اصول ولایت فقیه، انتساب این اتهامهای ناروا به مراجع شیعه را محکوم و خاطرنشان مینماید: «...اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکند که آخوندها در گوشه نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس میخوانند و کاری به سیاست ندارند و باید سیاست از دیانت جدا باشد. این را که باید دیانت از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کردهاند...»
✍ با پیروزی انقلاب اسلامی فرقه ضاله بهائیت به یکباره تمام پشتوانه سابق خود در کشور را از دست داد و تمام آمال و آرزوهای جامعه بهائیت نقش بر آب شد. بدین گونه مشی صحیح و اصولی حضرت امام (ره) در انتخاب مبارزه فرهنگی و سیاسی بر علیه رژیم شاه و توطئه استعمار در زمینه ترویج و گسترش بهائیت، باعث شد تا این فرقه ضاله که سیسال انجمن حجّتیه به اصطلاح با آن مبارزه نمود، در یک حرکت ریشهای و بنیانی امام (ره) در هم پیچیده شده و از بین برود.
🔎 نتیجه؛
✍ حرکت بنیادی امام راحل در مبارزه با بهائیت آنها را بصورت گسترده از ایران بیرون و ریشهکن کرد و از بین برد حال آنکه مبارزه انجمن حجّتیه با بهائیت تنها به از بین بردن شاخ و برگ محدود میشد با آنکه بهائیت در ایران ریشه بسیار قوی پیدا کرده بود و اینگونه مبارزات جلوی رشد آنان را نمیگرفت و محدود نمیکرد.
📡 15 مورد از اعتقادات غلط انجمن حجتیه؛👇
1. با توجه به تبصره 2 از ماده دوم كه در سال 1335 تدوين و تصويب شد به هيچ وجه انجمن در امور سياسي مداخله نخواهد داشت چون كه دخالت در سياست زيبنده پيشوايان ديني نيست.
2. مرحوم حلبي تأكيد مي كرد كه دشمن اصلي اسلام بهائيت است. و امروز تكليف شرعي و ديني همه ما آن است كه با بهائيت مبارزه كنيم.
3. قبل از امام زمان (عج) هر پرچمي كه بلند شود در ضلالت است و به شكست مي انجامد (تمسك به روايات رأيت) بايد منتظر بود تا خود حضرت بيايند.
4. تشكيل حكومت خالص در زمان امام مهدي (عج) است: استناد به روايت امام صادق ـ عليه السّلام ـ كه مي فرمايد: "ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الي قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اصطلمة البلية و كان قيامه زيادة في مكر و هنا و شيعتنا".
5. بايد گناه و ستم و معصيت به اوج خود برسد تا زمينه قيام آن حضرت فراهم شود و حضرت بيايند.
6. جهاد در دوران غيبت معنا ندارد، گفتار مرحوم حلبي: شيعه مي گويد در عصر غيبت امام زمان (عج) جهاد نيست چرا و پاسخ مي دهد چون كه حاكم اسلامي بايد معصوم باشد مصداق پيدا نكرده است.
7. تقيه را در مقابل مبارزه قرار مي دادند و معتقد بودند كه مبارزه هدر دادن نيروهاست.
8. در عصر غيبت تمام مسئوليتها و وظايف يك انسان مسلمان، انتظار است و نديدن امام معصوم از بزرگترين مصيبت هاست .
9. بهايي ها وجود امام زمان (عج) را منكرند، انجمني ها آثار وجودي حضرت را نفي مي كنند.
10. يكي ديگر از برخوردها و روش هاي انجمن كه پس از پيروزي انقلاب و حتي هم اكنون به آن دامن مي زنند بحث اختلاف شيعه و سني است.
11. فلسفه را نوعي بدعت و ورود فلسفه يونان را به اسلام از طرح هاي استعماري مي دانند.
12. هر گونه مبارزه با استعمار و استبداد نه تنها سودي ندارد بلكه مايه نيرومندي وپيشرفت بهائيها خواهد و پيوسته اين انديشه را پراكنده مي ساختند كه مبارزه با زورمندان و قدرت هاي جهاني ويژه حضرت مهدي (عج) است و قرآن با صداي رسا اعلام مي دارد كه خود را به دست خويش هلاك نكنيد. و لا تلقوا بايديكم الي التهلكه.
13. خود را از علما و فقها، اسلام شناستر، آگاه تر، عالم تر و دلسوزتر براي اسلام مي دانستند.
14. رهبر و ولي و حاكم جامعه فقط بايد معصوم باشد، عدالت تنها كافي نيست، عصمت هم مي خواهد.
15. اصول سه گانه: 1. خودداري از تعرض به شاه؛ 2. خودداري از تعرض به آمريكا و اسراييل؛ 3. خودداري از تعرض به مسايل سياسي.
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
💠#سبک_زندگی را از #نهج_البلاغه بیاموزیم (۳)💠
🔹در خلوت هم از #گناه بپرهيزيد:
💫 وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: اِتَّقُوا مَعاصِىَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ، فَاِنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاکمُ.
در خلوت و تنهايى هم، از #گناه و نافرمانى بپرهيزيد، زيرا همان كسى كه #گناه شما را مى بيند (يعنى خداوند) خودش نيز درباره آن، داورى خواهد كرد.
گروهى از افراد كوته فكر هستند، كه گمان می كنند اگر در خلوت و تنهايى، مرتكب #گناه شوند، و كسى شاهد# گناه آنها نباشد، از #كيفر و #مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنكه خداوند، در همه جا حاضر است، و در خلوت و تنهايى هم، شاهد اعمال بندگان خويش است.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: "كسي كه در تنهايى مرتكب #گناه مى شود، مثل كسى است كه در يك كشتى، داخل اطاقك مخصوص خود، نشسته است و كف آن را سوراخ مى كند!"
گرچه كسى شاهد اين عمل زشت و نادرست او نيست، تا از آن جلوگيرى كند و يا آن شخص را به #مجازات رساند، ولى چنين كسى، #مجازات عمل خود را خواهد ديد. زيرا به خاطر كار زشت او، ديگران هم صدمه خواهند ديد.
آری سرانجام، آب دريا، از آن سوراخ به درون کشتی نفوذ خواهد کرد و همه كشتى را، با تمام سرنشينان واز جمله خود آن فرد، غرق خواهند شد.
پس #گناه، اگر در خلوت و تنهايى هم صورت گيرد، علاوه بر شخص #گناهكار، روى جامعه هم اثر منفی خواهد گذاشت.
از سوى ديگر، انسان در رابطه با خدا، بايد بداند كه: هرچند در #خلوت و #تنهايى مرتكب #گناه شود، و كسى شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مى بيند و شاهد #گناهان اوست.
به اين ترتيب، شخص #گناهكار، در روز رستاخيز، از داورى خداوند توانا و بينا كه خودش آن #گناه را ديده است، هيچ راه فرارى نخواهد داشت.
🔸#نهضت_جهانی_ نهج_ البلاغه _خوانی
🔹#من_نهج_البلاغه_می_خوانم
https://eitaa.com/zandahlm1357
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
•┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈•