eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.4هزار عکس
35.2هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
حکومت 11.MP3
5.19M
🎤🎤🎤 💠 سلسله دروس 22 🎬 جلسه 2️⃣2️⃣ 📋 موضوع : بررسی تخصصی (قسمت یاز دهم) 🎤 با تدریس ( از اساتید مهدویت )
☪☪☪ 📚 🔸 مدعیان دروغین ؛ 📕 ابوطاهر محمدبن علي بن بلال در ابتداي کار، نزد امام حسن عسکري‏ عليه السلام فردي مورد اعتماد بود و رواياتي چند از آن حضرت نقل کرده است؛ ولي رفته رفته به جهت پيروي از هواي نفس، راه انحراف در پيش گرفت و مورد مذمت خاندان وحي واقع شد. وي ادعا کرد که وکيل حضرت مهدي‏ عليه السلام است! او نيابت نايب دوم حضرت مهدي ‏عليه السلام را منکر گرديد و در اموالي که نزد وي جمع شده بود تا به حضرت مهدي برساند، خيانت کرد. [1] . 📙 جناب نايب دوم، راه ملاقات وي را با حضرت مهدي‏ عليه السلام آسان نمود و امام ‏عليه السلام به وي فرمود: اموال را به نايبشان رد کند؛ اما او در دشمني و انحراف خود باقي ماند! پايان کارش آن شد که توقيعي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي‏ عليه السلام، مبني بر لعن و نفرين و بيزاري از وي - در ضمن افرادي ديگر از جمله حلاج و شلمغاني - صادر گرديد. [2] . 📝 پی نوشت ها: [1] ر.ک: کتاب الغيبة، ص 400. [2] الاحتجاج، ح 2، ص 474. https://eitaa.com/zandahlm1357
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃 وقتی قورباغه‌ها به یاری غواص‌ها آمدند هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه کوچک هم عملیات لو رفته و نیروها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردار قربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنههای تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است. عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بارها و بارها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد. می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است. اما با این همه نفس در سینههای ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خود دوستان عزیزی که دچار سرفه شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند! می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم. به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغههایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه نیروها ما به گوش کسی برسد. شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغههایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیمها و اسماعیلهایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را دریافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد. شهید سرهنگ رمضان قاسمی عملیات والفجر هشت https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
در کاروان حجاز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه تربیت فرزند👇👇👇👇 .......: @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عامل بعد درخلاقیت بهتر شدن مداوم است. بهتر شدن در مقابل بهترین شدن. بچه ها باید خودشان باشند. بهترین شدن هم از فریب های ذهن است بهترینی در دنیا وجود ندارد. در جهان آفرینش بهتر است که وجود دارد و اهمیت دارد. بهتر شدن لحظه به لحظه است که اهمیت دارد نه بهترین شدن. ما باید تلاش کنیم لحظه به لحظه بهتر شویم، بهترین شدن فریب ذهن انسان است. کدام درخت در دنیا از همه بلندتر است؟! هر درختی ویژگی خودش را دارد و به اندازه ی خودش بلند می شود. یک دفعه یک کاریکاتور در یک روزنامه دیدم که بسیار جالب بود و نمایانگر فریب مسابقه و بهترین شدن بود. در این کاریکاتور عکس یک اسب را کشیده بودند که پشتش یک گاری بسته بودند و صاحبش برای این که مرتب شلاق نزند انتهای یک چوب بلند یک دسته علف بسته بود و نیم متری صورت اسب جلوی چشمش گرفته بود و اسب هم این علف ها را می دید و می دوید تا به آن برسد و گاری را هم با خوش می کشید، صاحبش هم راحت نشسته بود و خسته هم نمی شد. خیلی وقت ها ما هم همین گونه می شویم؛ یک چیزی به عنوان هدف و نتیجه جلوی ما می گیرند و ما هی می دویم که به آن برسیم و هیچ وقت هم نمی رسیم و نمی دونیم که گاری چه کسی را می کشیم و کجا را جلو می بریم. (ادامه دارد...) {قسمت13} [مباحث کودک متعادل ] https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5940735503253899146.mp3
5.66M
استاد محمود سلطانی "رویکرد هوش متعادل" عبور از نگرانی ها ۱۶۵
در يک تحقيق مشخص شد بيش از ۸۰ درصد از جوانان زندانی در کودکی پدر و مادرشان آنها را بی خاصيت، مايه ننگ وسرشکستگی خود ناميده بودند گفتار امروز آینده کودکان را میسازد https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام اقایی34ساله هستن مدت 4تا 5روز که هر غذا یی که میخورن دل درد میشن وبالا میارن علت چیست؟؟ نبی وظیفه: پاسخ آب کلردار مطلقاً خورده نشود (حتی جوشیده آن) و از آب چشمه یا چاه به صورت جوشیده استفاده نمایند. حدود یک ماه، ناشتا آب جوشیده چشمه را به صورت ولرم میل کنند. غذایی که می خورند باید سالم، لطیف و خوب پخته شده باشد و مانده نباشد. از سیرابی استفاده نمایید. غذای خام و پخته را با هم نخورند و بهتر است از خوردن مواد خام پرهیز نمایند. بهتر است از میوه های ترش از جمله مرکبات و همچنین لیموی عمانی پرهیز نمایند. اصلاً از روغنهای سوخته، فست فودها و چیپس میل نکنند. یک سری از بیماران اسهالی و یک سری یبوست دارند که حتماً باید یبوست آنها درمان شود. نباید خودشان را خسته کنند و کار پر استرس و خستگی زا نباید داشته باشند چرا که علی رغم رعایت تغذیه، می تواند باعث تشدید بیماری شود. باید زندگی ثابت و آرامی داشته باشند و از مسافرتهای مدام و طولانی پرهیز نمایند. تغییر آب و هوا و اقلیم آنها را اذیت می کند
سلام خانمی 52ساله هستم مدتی که هر چند یک بار سرم داغ میشود و خیس عرق میشم علت چیست و زنم معمولی زیاد چاق نیستم نبی وظیفه: پاسخ انواع سردرد و تدابیر مربوطه 📍سر دردی که‌ از سوءمزاج بوجود می آید، مقصود آن است که یک‌ مزاج خارجی بر مزاج جبلی شما حادث شده و جایگزین آن می شود مثلاً آن را یا‌ گرم و تر یا سرد و تر می کند. و اگر با دست لمس کنید سردی و یا گرمی را حس می‌کنید. ◀️ همین نوع، خودش دو قسم دارد که‌ یک‌ مورد آن از قرار زیر است: 👇👇 📍یکی از حرارت بیرونی عارض می شود، مثل زمانی که زیر نور آفتاب قرار گرفته اید یعنی‌ احتراقی که از نور شدید‌ آفتاب رخ می دهد و چون حرارتش از حرارت بدن بالاتر است در قوت بدن ضعف ایجاد می‌کند. پس قسمت سر چون در بالاترین نقطه ی اعضا واقع شده حرارت خارجی اول به این عضو سرایت می کند و رطوبت های لطیف را تحلیل می برد و سردرد ایجاد می‌کند در این سردرد حرارت دقیقاً بر جلد (پوست) سر مشخص و قابل لمس است. ☑️ علاجش برای عده ای این است که‌ به محض ورود کردن در سایه بهبود حاصل می شود. 🔺 علامت های دیگری هم وجود دارد برای این نوع سر درد، یعنی ممکن است داغی سر رخ ندهد اما از علامت های دیگری می توان فهمید که‌ این نوع سردرد ناشی از احتراق خارجه نظیر نور آفتاب است. 👈 خشکی دهان 👈 احساس عطش 👈 احساس صدای باد در گوش ☑️ علاج این نوع سردردها قرار گرفتن در جایی خنک، رساندن رطوبات به جهت از دست دادن رطوبت لطیف قبلی بدن، خوردن گلاب، مالیدن روغن های خنکی همچون بنفشه به سر، همچنین گذاشتن کمی مخلوط سرکه و گلاب و روغن گل بر سر، که‌ هر کدام به دلایلی مفید است که‌ در بحث نمی‌گنجد. 📍نوع دیگر سردردی است که بر اثر خوردن ادویه جات مثل فلفل و یا اغذیه حارّ دیگر مانند تمر ایجاد می شود، به این جهت که بخار حار از آن‌ها استخراج شده ‌و بر مزاج سر غلبه می‌کند و این زودتر از بقیه ی اعضا رخ می دهد و مغز را گرم کرده و به سبب آن باعث سردرد می گردد. 🎯 علامتش: 👈 خشک‌ شدن بینی و مخاط بینی 👈 حادث شدن اضطراب و نا آرام شدن 👈 تغییر حواس و سوء فکر 👈 کم خواب شدن ☑️ علاج این سردردها کاهو به همراه سکنجبین، تخم خیار و تخم کاهو و خرفه و ترنجبین، آشامیدن شربت نیلوفر، عناب، همچنین ماءالشعیر طبی
شاهکار مهندسی 80 ساله .پلهای سه خط طلا که هنوز بدون هیچ تغییر و مرمتی از روی آن قطار عبور میکند. گفته می شود رضاشاه شخصا برای افتتاح این پل به سوادکوه همان زادگاه خویش آمد و به دستور او سرمهندس اتریشی یعنی اینگر نیز موظف شد تا در هنگام عبور اولین قطار از روی پل زیر پل قرار گرفته تا در صورت تخریب این پل اولین شخص کشته شده از این حادثه خود او باشد. پل ورسک و سه خط طلا در دره ورسک در روستای ورسک، واقع در ۴۵ کیلومتری جنوب شهر زیرآب و ۸۵ کیلومتری شهر قائمشهر در محور فیروزکوه و در مسیر راه آهن شمال قرار دارد. پل ورسک از شاهکارهای مهندسی زمان خویش به حساب می آمده است. این پل در زمان حکومت رضاشاه در ایران توسط آلمانی‌ها به رهبری سرمهندس اتریشی خود یعنی والتر اینگر ساخته شد. حجم پل ورسک که دارای ۶۶ متر دهانه قوسی اصلی و ۱۱۰ متر ارتفاع از ته دره است، جمعاً ۴۵۰۰ مترمکعب است. طول کلی پل ۸۶ متر است. عظمت این پل که در واقع دو کوه عظیم و سخت را به یکدیگر اتصال می دهد ستودنی است. https://eitaa.com/zandahlm1357
جاده پونل به خلخال ، گیلان😍 ‌ شاید اسم جاده اسالم به خلخال را زیاد شنیده باشید، جاده ای که  را به  متصل نموده و بسیاری آن را بهشت روی زمین می نامند. در کنار این جاده اما جاده دیگری این ارتباط را برقرار نموده است که جاده خلخال پونل نامیده می شود، جاده ای که می توانید معجزه  را در آن نظاره گر باشید.این جاده یکی از زیباترین جاده های گردشگری کشور است که بعد ازعبور از روستای  خوجین و روستای مجره، در این مسیر جلوه گری می نماید. چشم اندازهایی منحصربفردی همچون ، کوهستان و مرتع بهمراه ابر و مه های گاه و بیگاه که تشعشعات خورشید از لابه لای آن سرک می کشد، میزبان گردشگران این جاده است.جاده پونل نزدیک به ۷۰ کیلومتر مسافت داشته و در کمتر از یک ساعت از شهرستان خلخال مسافران را به شهر زیبای  هدایت می کند، که نسبت به جاده اسالم به مرکز استان گیلان نزدیک تر است. ‌ https://eitaa.com/zandahlm1357
(شفای بیمار به دست امام زمان‌ عج🌹) اندیشمند و محدث بزرگ "علی بن عیسی اربلی" صاحب کتاب "کشف الغمة" نقل می کند: "سید باقی بن عطوه" برای من نقل کرد که: پدرم "عطوه" زیدی مذهب بود، بیمار شد، و بیماری او طول کشید و همه پزشکان عصر از درمان او عاجز شدند... من و برادرانم که پسران او بودیم به مذهب شیعه دوازده امامی، تمایل داشتیم و پدرم از این جهت نسبت به ما دل خوشی نداشت😔 و مکرر به ما می گفت: "من مذهب شما را نمی پذیرم مگر اینکه صاحب شما=[حضرت مهدی عج] بیاید و مرا شفا دهد" اتفاقا شبی هنگام نماز عشاء، همه ما در یکجا جمع بودیم ، که شنیدیم : پدرم فریاد زد: "صاحب خود را در یابید که همین لحظه از نزد من بیرون رفت..!" ما با شتاب از خانه بیرون پریدیم، هر چه دویدیم و به اطراف نگریستیم، او را ندیدیم، برگشتیم و از پدر پرسیدیم ، جریان چه بود؟ گفت: شخصی نزد من آمد و فرمود: ای عطوه! گفتم: تو کیستی ؟ گفت: من صاحب پسران تو هستم، آمده‌ام به اذن خدا تو راشفا دهم..!🌸 سپس دستی بر موضع دردم کشید و هماندم به طور کلی بیماریم بر طرف شد و کاملا سلامتی خود را باز یافتم...🌹 📙داستانهای 14 معصوم(ع) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ebook8122[www.takbook.com].pdf
2.64M
ارزشمند فضیلت های فراموش شده «شرح حال آخوند ملا عباس تربتی» 👌 قسمت هایی از کتاب، درباره عبادت و ایشان است.
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت شصت و چهارم در اتاق را که باز کردم، دیدم مجید همانطور که روی مبل نشسته، از خستگی خوابش برده است. آهسته در را پشت سرم بستم و به آشپزخانه رفتم. خوشبختانه مجید هوشیاری به خرج داده و شعله زیر غذا را خاموش کرده بود. غذا را کشیده و میز شام را چیدم که از صدای به هم خوردن قاشق‌ها چشمانش را گشود و با دیدن من با لحنی خواب‌آلود پرسید: «چی شد الهه جان؟» سبد نان را روی میز گذاشتم و پاسخ دادم: «خوابید.» سپس لبخندی زدم و با شرمندگی ادامه دادم: «مجید جان! ببخشید شام دیر شد.» و با اشاره دستم تعارفش کردم. خسته از جا بلند شد و به سمت آسپزخانه آمد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام داد: «فدای سرت الهه جان! ان‌شاء‌الله حال مامان زود خوب می‌شه!» و همانطورکه سر میز می‌نشست، پرسید: «می‌خوای فردا مرخصی بگیرم مامان رو ببریم برای آزمایش؟» فکری کردم و جواب دادم: «نه. تو به کارِت برس. اگه مامان قبول کنه بیاد، با عبدالله میریم.» شرایط سخت و ویژه کار در پالایشگاه را می‌دانستم و نمی‌خواستم برایش مزاحمت ایجاد کنم، هر چند او مهربانی خودش را نشان می‌داد. چند لقمه‌ای که خوردیم، مثل اینکه چیز ناراحت کننده‌ای بخاطرش رسیده باشد، سری جنباند و گفت: «الهه جان! تو رو خدا بیشتر به خودت مسلط باش! میدونم مادرته، برات عزیزه، ولی سعی کن آرومتر باشی!» و در مقابل نگاه متعجبم، ادامه داد: «من تو بیمارستان وقتی تو رو می‌دیدم، دیوونه می‌شدم! هیچ کاری هم از دستم بر نمی‌اومد. حال مامان هم ناراحتم کرده بود، ولی گریه تو داغونم می‌کرد!» آهنگ صدایش با ترنم عشق دلنشینش، تارهای قلبم را لرزانده و گوش دلم را نوازش می‌داد. سرمست از جملات عاشقانه‌ای که نثارم می‌کرد، سرم را پایین انداخته بودم تا لبخندی را که مغرورانه بر صورتم نشسته بود، پنهان کنم و او همچنان میگفت: «الهه! من طاقت دیدن غصه خوردن و ناراحتی تو رو ندارم!» سپس با چشمان کشیده و جذابش به رویم خندید و گفت: «هیچ وقت فکر نمی‌کردم تو دنیا کسی باشه که انقدر دوستش داشته باشم...» و این آخرین کلامی بود که توانست از فوران احساسش به زبان آورد و سپس آرام و زیبا سر به زیر انداخت. ای کاش زبان من هم چون او می‌توانست در آسمان کامم بچرخد و هنرنمایی کند. ای کاش غرور زنانه‌ام اجازه می‌داد و مُهر قلبم را می‌گشود و حرف دلم را جاری می‌کرد. ای کاش می‌شد به گوش منتظر و مهربانش برسانم که تا چه اندازه روشنی چهره‌اش، دلنشینی آهنگ صدایش و حتی گرمای حس حضورش را دوست دارم، اما نمی‌شد و مثل همیشه دلم می‌خواست او بگوید و من تنها به غزل‌های عاشقانه احساسش گوش بسپارم و خدا می‌داند که شنیدن همین چند کلمه کافی بود تا بار غم و خستگی‌ام را کنار میز شام و در حضور گرمش فراموش کنم و با آرامشی عمیق به خواب روم. آرامشی که خیال شیرینش تا صبح با من بود و دستمایه آغاز یک روز خوب شد. گرچه نگرانی حال مادر هنوز بر شیشه شادی‌ام ناخن می‌کشید و ذهنم را مشوش می‌کرد. تشویشی که همان اول صبح و پیش از شروع هر کاری مرا به طبقه پایین کشاند. در را که گشودم با دیدن مادر که مثل هر روز در آشپزخانه مشغول کارهای خانه بود، دلم غرق شادی شد. با صدایی رسا سلام کردم و پیش از آنکه جوابم را بدهد، در آغوشش کشیدم و رویش را بوسیدم. هر چند صورتش زرد و پای چشمانش گود افتاده بود، اما همین که سرِ پا بود و سرِ حال، جای امیدواری بود. نگاهش کردم و با خوشحالی گفتم: «مامان! خدا رو شکر خیلی بهتری، من که دیشب مُردم و زنده شدم!» لبخندی زد و همچنانکه روی گاز را دستمال می‌کشید، گفت: «الحمدالله! امروز بهترم.» دستمال را از دستش گرفتم و گفتم: «شما بشین، من تمیز می‌کنم.» دستمال را در دستانم رها کرد و با خجالت جواب داد: «قربون دستت مادرجون! دیشب هم خیلی اذیتتون کردم، هم تو و عبدالله رو، هم آقا مجید رو.» لبخندی زدم و پاسخ شرمندگی مادرانه‌اش را با مهربانی دادم: «چه زحمتی مامان؟ شما حالت خوب باشه، ما همه زحمت‌ها رو به جون می‌خریم!» کارم که تمام شد، دستمال را شستم، مقابلش روی صندلی نشستم و گفتم: «مامان من که چند وقته بهتون میگم بریم دکتر، ولی شما همش ملاحظه می‌کنید. حالا هم دیگه پشت گوش نندازید. همین فردا میگم عبدالله مرخصی بگیره و بریم آزمایش.» چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه مادرجون، من چیزیم نیس. فقط حرص و جوشه که منو به این روز میندازه.» نگران نگاهش کردم و پرسیدم: «مگه چی شده؟» https://eitaa.com/zandahlm1357