eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 ♥️ یادم باشد مادر شوهر که شدم ، طوری با دختر دیگران برخورد کنم که دوست دارم دیگران با برخورد کنند... ♥️ یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم که پسرم میان و سردرگم شود..‌. ✔️نیاز پسرم در زندگی است نه . https://eitaa.com/zandahlm1357
50.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 درس هفدهم: مقایسه ی دو نرم افزار فوتوشاپ و ایلاستریتور دو تا معجزه ی ادوبی🤩
📝《تصویر۵》 🔥 جملات ابهام آلودی که بر زبان موسی جاری میشود و ایجاد توسط او. 🔥 -----------------------------------------
😱 اما کار به همین جا ختم نمی شود و تحریف بعدی در این فیلم ، از سر ما ؛ موسی تقریبا تا اواسط فیلم ، به دارد و با در مورد خدا صحبت میکند که این برای پیامبری و اندازه ی حضرت موسی ، از فاجعه نیز است !!! شاید این ویژگی ها در برای ما و بسیار تعجب آور باشد ❌ ولی در هالیوود – با توجه به روح و در آن - بلاهایی است که میتواند برسر پیامبران الهی آورده شود.❌ 💣 بعدی بر پیکر خداگرایی ، برخی در این فیلم می باشد . در این اثر تلاش صورت گرفته که برخی از معجزات حضرت موسی ، به طور و توجیه شود . و با این رویکرد پشت این معجزات نیز ، خواهد رفت . 🌘🌗🌖🌕متن۵🌕🌔🌓🌒 ---- ---- ---- ---- ---- ---- ---- ---- ----
Part02_گزیده داستان راستان.mp3
6.06M
🔹قسمت ۲: مرد شامی و امام حسین / مردی که اندرز خواست / علی و عاصم / مستمند و ثروتمند / بازاری و عابر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از برکات مهاجرت مسلمانان به اروپا داشتم در مغازه خرید می‌کردم که صدای اذان بلند شد! در قلب ... در حتی یک بار هم این صدا را نشنیده بودم. و حسابی دلتنگ بودم. کلی ذوق زده شدم، بیرون آمدم و این فیلم را گرفتم. مغازه دار همزمان اذان را همخوانی می کرد. اذان هم که تمام شد، مغازه را سپرد و سجاده را برداشت و به سمت مسجد حرکت کرد. خیلی لحظات خوبی بود... روزی خواهد رسید که این بانگ، از جای جای جهان به گوش برسد و آن روز دیر نیست... 🌸مشاهدات، تجارب و یادداشت‌های یک 🇮🇷ایرانی از هلند و فرانسه
🔰 | ایران و اسلام سیلی می‌خورند اگر... 🔹امروز مردم‌سالاری به وسیله‌ی انتخابات امکان‌پذیر است؛ و دشمنان کمین گرفته‌اند، چشم گشوده‌اند تا بلکه بتوانند مردم را از این نظام جدا کنند، و به اسلام و به مردم‌سالاری دینی بی‌اعتقاد کنند. بعضی کسانی هستند که با بهانه‌های واهی میخواهند وظیفه‌ی مشارکت در انتخابات را کنار بگذارند و ندیده بگیرند. این، عمل به خواست دشمنان است؛ دشمنان ایران، دشمنان اسلام و دشمنان مردم‌سالاری دینی. و باید هر دو رکن به طور کامل دیده بشود؛ هم مردم‌سالاری، هم اسلامی بودن و هر کدام از این دو رکن تضعیف بشود، قطعاً اسلام و ایران هر دو سیلی میخورند، ضربه میخورند از طرف دشمن. ۱۴۰۰/۰۴/۰۶ فرمانده صلوات @zandahlm1357
💐۳ روز تا 💐 🗳 تأثیر یک رأی 🔺️ رهبر انقلاب: گاهی یک رأی هم مؤثّر است؛ هیچکس نگوید رأی منِ تنها چه تأثیری دارد. گاهی یک رأی یا چند رأی، در سرنوشت یک کشور اثر میگذارد. ۱۳۷۸/۱۱/۲۶ 🗳 فرمانده صلوات @zandahlm1357
💐۳ روز تا 💐 🔰 لوح | نفس حضور 🔻رهبر انقلاب اسلامی: نفْس حضور مردم برای انتخاب مسئولان کشور، از صدر تا ذیل، یک مسئله‌ی مهمّی است؛ مسئله‌ی انسانی مهمّی است، مسئله‌ی تمدّنی بسیار مهمّی است. ۱۴۰۰/۲/۲۱ 🗳 فرمانده صلوات @zandahlm1357
🔰 لوح | تکرار حرف دشمن 🔻 رهبر انقلاب: مانند تجربه سالهای متمادی از زمان امام (ره) تا کنون، امروز هم دشمنان دارند کاری میکنند که اگر بتوانند، مشارکت مردم را کاهش بدهند؛ اگر چنانچه مردم مشارکت کردند، بگویند که خب این مشارکت شما فایده‌ای ندارد. متأسّفانه در داخل میبینم که حرفهای دشمن را بعضی‌ها دنبال میکنند. همین حرفها را در رسانه‌ها منتشر میکنند. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سی ام با شنیدن نام خانه، اشک در چشمانم نشست و زیر لب نجوا کردم: «دیگه کدوم خونه؟» قطره اشکی که تا روی گونه‌ام پایین آمده بود، با دستم پاک کردم و با لحنی غرق غم ناله زدم: «مجید... من طاقت ندارم ببینم اون دختره جای مامانم رو گرفته...» نگاهش به غم نشست و با چشمان عاشقش، قفل قلبم را شکست و زبان دردِ دلم را باز کرد: «مجید! دلم خیلی می‌سوزه! مامانم خیلی راحت از دستم رفت! مجید! دلم خیلی برای مامانم تنگ شده!» و چشمه چشمانم جوشید و دیگر نتوانستم ادامه دهم که گرمای دست مهربانش را روی دستم حس کردم و صدای دلنشینش را شنیدم: «لهه جان! تو رو خدا گریه نکن! آروم باش عزیزم!» و با دست دیگرش، جای پای اشک را از روی صورتم پاک می‌کرد و همچنان می‌گفت: «خدا بزرگه الهه جان! بخدا مامان دوست نداره تو اینجوری گریه کنی...» و صدایش از بغض به لرزه افتاد و زیباترین بیت غزل عاشقانه‌اش را برایم خواند: «الهه! به خدا من طاقت دیدن اشک تو رو ندارم! تو رو خدا گریه نکن!» نمی‌دانم از وقتی خبر ازدواج پدر را شنیده بودم، بر دلم چه گذشته بود که دیگر نمی‌توانستم به گوش شنوا و چشم صبورش دست رد بزنم و از اعماق قلب غمگینم برایش دردِ دل می‌کردم: «مجید! دلم خیلی گرفته! خیلی زود بود که مامانم بره! خیلی زود بود که بابام زن بگیره و یه دختر غریبه جای مامانم رو بگیره! مجید! دلم می‌خواد فقط یه بار دیگه مامانو ببینم! فقط یه بار دیگه بغلش کنم! یه بار دیگه باهاش حرف بزنم! مجید! بخدا دلم خیلی هواشو کرده!» مردمک چشمانش زیر بار غصه‌های دلم می‌لرزید و همچنان با نگاه عاشقش، صبورانه به پای گریه‌های بی‌امانم نشسته بود که نگاهش کردم و عاجزانه ناله زدم: «مجید! من از دیدن این دختره تو خونه مون زجر می کشم!» ردّ اشک را از زیر چشمان زیبایش پاک کرد و صادقانه پرسید: «می‌خوای از اون خونه بریم؟ می‌خوای بریم یه جای دیگه...» که دستپاچه میان حرفش آمدم و با گریه گفتم: «نه! من دلم نمی‌خواد هیچ وقت از خونه‌مون برم! من از بچگی تو اون خونه بزرگ شدم! مجید! همه جای اون خونه بوی مامانم رو میده!» با نگاه مهربانش به چشمان خیسم لبخندی زد و پرسید: «خُب پس چی کار کنیم؟ هر کاری دوست داری بگو من انجام میدم!» نگاهم را به سقف سالن دوختم و با بغضی که مسیر صدایم را سد کرده بود، پاسخ دادم: «دعا کن من بمیرم! دعا کن منم مثل مامان سرطان گرفته باشم...» که انگشتانم را میان دستانش فشار داد و با خشمی عاشقانه تشر زد: «دیگه هیچ وقت این حرفو نزن! هیچ وقت!» نگاهش کردم و دیدم چشمانش از ناراحتی به صورتم خیره مانده و نفس‌هایش از اضطراب از دست دادنم، به شماره افتاده است. برای چند لحظه فقط نگاهم کرد و همچنانکه از روی صندلی بلند می‌شد، با صدایی گرفته زمزمه کرد: «اگه می‌دونستی با این حرفت با من چی کار می‌کنی، دیگه هیچ وقت تکرارش نمی‌کردی!» و به سرعت از تختم فاصله گرفت و از سالن بیرون رفت. با چهار انگشت اشکم را از روی صورتم پاک کردم و همچنانکه به مسیر رفتنش نگاه می‌کردم، باورم شد که چه بی‌اندازه دوستش دارم! احساس آشنا و شیرینی که روزی ملکه تمام قلبم بود و حالا پس از روزها بار دیگر از مشرق جانم طلوع کرده و به سرزمین وجودم سرک می‌کشید. شاید مصیبت امشب آنقدر برایم سخت و سنگین بود و در عوض، مجید به قدری نجیب و مهربان دلداری‌ام می‌داد که می‌توانستم بار دیگر به جوانه زدن عشقش در جانم دل ببندم. پرستار به سینی غذای بیمارستان که هنوز دست نخورده روی میز کنار تختم مانده بود، اشاره‌ای کرد و با تعجب پرسید: «پس چرا شام نخوردی؟» لبی پیچ دادم و گفتم: «اشتها ندارم!» همانطور که فشار بیماری را می‌گرفت، به رویم خندید و با شیطنت گفت: «با این شوهری که تو داری، بایدم ناز کنی و بگی اشتها ندارم!» سپس صدایش را آهسته کرد و با خنده ادامه داد: «داشت خودشو می‌کشت! هر چی می‌گفتیم آقا آروم باش، بذار ما کارمون رو بکنیم، فایده نداشت! مثل اسفند رو آتیش بالا پایین می‌رفت!» سپس فشار خون بیمار را یادداشت کرد و به سمتم آمد تا جمله آخرش را زیر گوشم بگوید: «قدرشو بدون! خیلی دوستت داره!» و با لبخندی مهربان به صورتم چشمک زد و رفت و من چه خوب می‌توانستم حال مجیدم را در آن لحظات تصور کنم که بارها بی‌قراری‌های عاشقانه‌اش را به پای رنج‌هایم دیده بودم. غیبتش چندان به درازا نکشید که با رویی خندان و یک پاکت بزرگ در دستش بازگشت. کنارم نشست و همچنانکه ظرف‌های غذا را از داخل پاکت بیرون می‌آورد، با مهربانی پرسید: «الهه جان! سردردت بهتر شده؟» به نشانه رضایت از حالم لبخندی زدم و پاسخ دادم: «بهترم!» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
مهارتهای کلامی_18.mp3
9.72M
۱۸ ✘به زبان آوردن و به رخ کشیدنِ محبت‌ها و کمکهایی که در حقّ دیگران، روا داشته‌ایم؛ عملی‌ست زشت و کفورانه! بویژه مهربانی‌هایی که برای صاحبان حق‌مان در زندگی (والدین، معلّم، استاد و ...)، انجام می‌دهیم. ✓ اگر اینگونه‌ایم؛ هنوز برای تعمیراتِ روح‌مان، فرصت هست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamosigiirani-1 - یاد یار-حسام الدین سراج.mp3
2.85M
‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 ای یار من ای یار من ای یار بی‌زنهار من ای دلبر و دلدار من ای محرم و غمخوار من ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من ای شب روان را مشعله ای بی‌دلان را سلسله ای قبله هر قافله ای قافله سالار من چون یوسف پیغامبری آیی که خواهم مشتری تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من هم موسیی بر طور من عیسی هر رنجور من هم نور نور نور من هم احمد مختار من 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357