eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: درست كارى يكى از علماء مى خواست ببيند اين چهل حديثى كه جمع آورى كرده واقعا از دو لب دُرَربار ( (پيغمبر عظيم الشاءن اسلام) ) صلى اللّه عليه و آله و سلم است يا نه. تمام علماء و بزرگان را جمع مى كند و مى گويد: من مى خواهم كتابى بنويسم به نام ( (چهل حديث) ) ولى مى خواهم بدانم واقعاً اين ( (چهل حديث) ) از دو لب مبارك حضرت است يا نه؟ علماء مى گويند: شما خودتان از ما عالم تر هستيد. آن عالم مى فرمايد: من بايد بفهمم و يقين پيدا كنم كه اين ( (چهل حديث) ) درست هست يانه. علماء مى گويند: در فلان كوه عابدى هست كه مدتها در اين كوه رياضت مى كشد برويد خدمت او و بگوئيد من مى خواهم چنين عملى را انجام دهم و مى خواهم ببينم اين ( (چهل حديث) ) از دولب مبارك حضرت است يانه؟. اين بنده خدا با چه زحمتى خودش را به آن عابد مى رساند و قضيه را براى او تعريف ميكند؛ آن مرد عابد مى گويد: اين كار مشكل است و بايد پيش خود پيغمبر رفت و من نمى توانم. عالم مى گويد: من اين همه راه را پيش شما آمده‌ام و شما را پيدا كرده‌ام نشانه هاى شما رابه من داده اند يك چاره اى بينديشيد. عابد مى گويد: من يك استادى دارم كه در فلان كوه مشغول عبادت است برويد پيش او. آن شيخ هم بلند مى شود مى رود به آن كوهى كه عابد آدرس داده بود، مى بيند بله ايشان در آنجاست و خيلى هم زحمت كشيده. مى گويد: من ( (چهل حديث) ) جمع كرده‌ام و مى خواهم ببينم كه اين چهل حديثى كه جمع كرده‌ام صحيح است يانه؟ آمده‌ام پيش شما تا راهى به من نشان دهيد. گفت: بايد ببرى پيش صاحبش. گفت: خُب حالا من پيغمبر را از كجا پيدا كنم؟ گفت: نمى دانم. گفت: رفتم پيش شاگردت ايشان نشانى شما را به من داده و چقدر زحمت كشيدم تا شما را بدست آورده ام، حالا كه پيدايتان كرده‌ام اين جواب را مى دهيد. چاره اى بينديشيد. مى گويد: من تنها كارى كه مى توانم براى شما انجام دهم يك دستورى بدهم كه شما پيغمبر را در خواب ببينيد. آن عالم دستور را عمل مى كند. حضرت را به خواب مى بيند وعرض ميكند: آقا اين ( (چهل حديث) ) از دولب مبارك شماست، يااينكه جعلى است؟ حضرت مى فرمايد: برو پيش ( (كاظم سُهى) ) تا به تو بگويد. از خواب بيدار ميشود. خلاصه مى آيد سُه نرسيده به مورچه خور از توابع اصفهان اهل ده و كدخدا هم به استقبال او مى آيند. با خودش مى گويد: كسى كه پيغمبر او را معرفى كند حتما يك شخصيت مهمى است. مى گويد: من آمده‌ام ( (حضرت مستطاب حضرت اجل جناب آقا محمد كاظم سُهى) ) را ببينم. مردم دِه بهم يك مقدار نگاه مى كنند!! مى گويند: شما اينطور شخصى را كه مى گوئيد با اين مشخصات ما نداريم!؟ تعجب مى كند، خدايا اين از روياهاى صادقه بود پس چرا اين طور شد بنا مى كند به فكر كردن و توسل پيدا كردن يك وقت به فكرش مى آيد، بابا همان كه پيغمبر فرموده اند همان را بگو. شما نمى خواهد با القاب بگوئيد؛ شما بگو كاظم سُهى داريد؟! وقتى كه به مردم ده مى گويد؛ شما كاظم سُهى داريد مردم ده مى گويند:‌ها اين كاظمى را مى گوئيد، مى گويد: آره اين كاظمى كيست؟ مى گويند: اين مرد چوپان است گوسفندها و بزها و بوقلموها را از مردم مى گيرد و در بيابان مى چراند و دوباره به صاحبانش برمى گرداند و مزد مى گيرد. گفت: آره همين رابه من نشان بدهيد. گفتند: بنشينيد حالا مى آيد. يك وقت مى بيند يك مردى ژوليده با لباسهاى مندرس آمد. گفتند: اين كاظم سُهى است! شيخ عالم، نگاه مى كند مى بيند مردى ژنده پوش يك تركه چوب دستش است و چند تا گوسفند و بز دارد مى چراند. جلو مى رود و سلام مى كند و مى گويد: من با شما كارى دارم من چهل حديث نوشته‌ام و مى خواهم ببينم كه اين احاديث از دو لب پيغمبر است يا جعليست. گفت: من نمى دانم و سواد ندارم پدر آمرزيده آمده اى از من بپرسى؟! مرد عالم مى گويد: آخه من حواله دارم. مى گويد: از كى حواله دارى؟! مى گويد: از پيغمبر. مى گويد: خيلى خوب همين جا بايست تا من بروم مال مردم را به دست صاحبانش بدهم و بيايم. مى رود و برمى گردد. و مى گويد: الآن وضو مى گيرم و مى ايستم نماز، نمازم را كه خواندم، گفتم ( (السلام عليكم و رحمة الله وبركاته) ) پيش من بنشين و احاديث را يكى يكى بخوان هر كدام را كه سرم را پائين انداختم درست است، سمت راستت بگذار و هر كدام را كه سرم را بالا كردم نادرست است، سمت چپ خودت بگذار. شنيدى يانه؟ ديگر با من حرف نزنى ها؟ چشم. ديد يك وضوى بى سروته گرفت و آمد وايستاد نماز. وقتى سلام نماز را داد، حديث اول و دوم و سوم.... چهارده حديث سر بالا و ۲۶ تاى ديگر سرش را پايين انداخت. ديد ۱۴ تا حديث فرق مى كند و معلوم است كه جعلى است. مرد عالم مى گويد: بايست ببينم آقا محمد كاظم شما كه گفتى من سواد ندارم پس از كجا فهميدى اين ۲۶ حديث صحيح است و اين ۱۴ تا صحيح نيست. مى گويد: من كه گفتم سواد ندارم هر كدام را كه پيغمبر مى فرمود به شما مى گفتم. مرد عالم مى گويد: تو از كجا فهم
.......: مرد عالم مى گويد: تو از كجا فهميدى كه پيغمبر فرموده؟! مى گويد: من حضرت را مى بينم هر كدام را كه به شما خير مى گفتم واشاره ميكردم اشاره حضرت بود. اين عالم با خودش مى گويد: اين مرد با اين كارش خود پيغمبر را مى بيند و با حضرت حرف مى زند، من با اين همه علم و اين هم با رياضت و دستور، خواب پيغمبر را مى بينم. مى گويد: اى مرد چطور به اين مقام رسيدى؟! مى گويد: اين عمل بر اثر درست كارى و امانت داريست چون من ديده از مال مردم مى بندم و طمع به مال و ناموس مردم ندارم و چشم طمع به يكى دارم و آن هم خداست. فقط از خدا مى خواهم و خدا هم همه چيز پس بندگان خدا در ميان مردم مخفى هستند و به لباس نو... نيست، تا مى توانيم در اعمال و كردار و رفتارمان درستكار و با تقوا باشيم زيرا خدا آدمهاى باتقوا را دوست دارد و به آنها كرامت عنايت مى كند و از مردان خدا بشمار مى روند. .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و چهل و یکم نگاه نگران مجید پای چشمانم زانو زده و می‌شنیدم که مضطرب صدایم می‌کرد: «الهه، خوبی؟» با اشاره بی‌رمق چشمانم به نگاه نگرانش پاسخ دادم و به هر زحمتی بود پشتم را از دیوار کندم که تازه دردِ پیچیده در کمر و سوزشِ مغزِ سرم، به دلم تازیانه زد و ناله‌ام را بلند کرد. درد عمیقی صفحه کمرم را پوشانده و سردردی که کاسه سرم را فشار می‌داد، امانم را بریده و توان برداشتن حتی یک قدم را از پاهای سُستم ربوده بود. مجید، پریشانِ حال خرابم، متحیر مانده بود که یک دستم را از حلقه تنگ محبتش جدا کردم تا با فشار کف دستم، درد کمرم را آرام کنم و زیر لب زمزمه کردم: «چیزی نیس، خوبم.» و همانطور که دست چپم در میان انگشتانش بود، با قدم‌هایی کم‌رمق به سمت خانه به راه افتادیم که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرت‌زده خبر داد: «اینا که دم خونه ما وایسادن!» و تازه با این کلام مجید بود که نگاه کردم و دیدم اتومبیلی که لحظاتی قبل وحشیانه از کنارمان گذشته بود، درست مقابل در خانه ما توقف کرده و چند نفری که سوارش بودند، وارد خانه شدند و در را پشت سرشان بستند. صورتم هنوز از درد شدیدی که در کمرم پیچیده بود، در هم کشیده و نفس‌هایم از ترسی که در دلم دویده بود، همچنان بریده بالا می‌آمد و با همان حال پرسیدم: «اینا کی بودن؟» و مجید همانطور که همگام با قدم‌های کوتاهم می‌آمد، جواب داد: «شاید از فامیلاتون بودن.» گرچه در تاریکی کم نور انتهای کوچه، چهره‌هایشان را به درستی ندیده بودم، اما گمان نمی‌کردم از اقوام باشند که بلاخره مجید با حرکت کلید، در خانه را باز کرد و همین که قدم به حیاط گذاشتیم، با دیدن چهره‌های چند مرد غریبه، کنجکاوی‌مان بیشتر شد. سه مرد ناشناس روی تخت کنار حیاط لَم داده و یکی دیگر هم کنار نوریه به دیوار تکیه زده و هیاهوی حرف‌های داغ‌شان، خلوت حیاط را پُر کرده بود. پدر هم کنار تخت ایستاده و آنچنان گرم صحبت شده بود که حتی ورود ما را هم احساس نکرد. قدم سُست کردم تا مجید پیش از من حرکت کند که از دیدن این همه مرد نامحرم در حیاط خانه‌مان، هیچ احساس خوشی نداشتم و حسابی معذب بودم. پیدا بود که از آشنایان نوریه هستند و با این حال نه آنها و نه نوریه به خودشان زحمتی ندادند تا به ما سلامی کنند که مجید زیر لب سلامی کرد و من از ترس توبیخ پدر هم که شده، به نوریه سلام کردم که پدر تازه نگاهش به ما افتاد و با خنده‌ رو به مردهای غریبه کرد: «دختر و دامادم هستن.» و بعد روی سخنش را به سمت مجید گرداند: «برادرهای نوریه خانم هستن.» پس میهمانان ناخوانده‌ای که با آن رانندگی مستانه، خلوت پاک و عاشقانه من و مجید را به هم زده و تا سر حدّ مرگ، تن من و دل نازک جنینم را لرزانده بودند، برادران دختر مغروری بودند که جای مادرم را گرفته بود! با این وضعیت دیگر تمایلی به ماندن نداشتم و خواستم بروم که صدای مرد جوانی که کنار نوریه تکیه به دیوار زده بود، در گوشم نشست: «دخترتون رو قبلاً ملاقات کردیم.» با شنیدن این جمله، بی‌اختیار نگاهم به صورتش افتاد و از سایه خنده شیطانی که روی چشمانش افتاده و بی‌شرمانه به صورتم زُل زده بود، تازه به یاد آوردم که اینها همان چهار مردی هستند که در ایام پس از فوت مادر، برای عرض تسلیت به در خانه آمده بودند و خوب به خاطرم مانده بود که رفتارشان چقدر گستاخانه و بی‌پروا بود. حالا با این صمیمیت مشمئزکننده، نه تنها مرا اذیت می‌کرد که خون غیرت مجید را هم به جوش آورده و دیدم با نگاهی که از خشمی مردانه آتش گرفته، به صورت استخوانی مرد جوان خیره شده و پلکی هم نمی‌زند که دیگر نتوانستم حضور سنگین‌شان را تحمل کنم و با یک عذرخواهی سرد و ساده، راهم را به سمت ساختمان ادامه دادم. .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌ با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_1.mp3
10.88M
۱ 🗣 هر ارتباطی ، سنگ بنایی دارد؛ همان خشت اول که اگر کج گذاشته شود؛ دیوار آن ارتباط، تا ثریا کج بالا رفته، و بالاخره فروخواهد ریخت. ▪️خشت اول در و تحکیم روابط دوستی، چیست؟ 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - یادِ خراسان - حجت اشرف زاده.mp3
4.91M
‌ ‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 از همه جا ماندگان از همه جا راندگان یاد خراسان کنند فارق از آئین و دین خسته ز هر سرزمین یاد خراسان کنند ای حرمت قبله ی جان مأمن شاه و گدا ای کرمت در دو جهان شامل الارض و سما با دل ِ غمگین و حزین شده ام بر سر ِ بازار ِ اشک جز تو که جان کرمی به جهان کیست خریدار اشک از همه جا مانده ام و آمده ام سوی تو تا ندهی حاجت دل کی روم از کوی تو ای که به هنگام ستم ز کرم ضامن آهو شدی ای که تو در روی زمین به صبا آینه ی هو شدی هان چه شود گر که شوی ضامن ما عاصیان بگذر از این شب زدگان با نگهی مهربان ای آنکه خدا خوانده رضایت راضی شود از ما به رضایت در سینه دلی نیست مجویید دل پر زد و از سینه برون شد به هوایت 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
﷽ آیه گرافی ﷽: 🌺هم نشینی آیات قرآن و تصاویر🌺 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴿۲۵﴾ پروردگاراسينه ام راگشاده گردان وَيَسِّرْلِي أَمْرِي﴿۲۶﴾ و كارم را براےمن آسان ساز 📚 سوره مبارکه طه ✍آیات ۲۵-۲۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُـورُ الرَّحِيمُ - حجر 49 (ای پیامبر(صلی الله علیه و سلم)) بندگان مرا آگاه کن که من بسیار بخشاینده و مهربان هستم. 📺 تلاوتی بسیار زیبا و آرامش بخش از سوره مبارکه حجر با صدای هزاع البلوشی
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: از پشت پرده هاى مخملين، صداى گزمه اى آمد. از طلوع سپيده تا كنون منتظر است. بيايد. اينك سرورم؟ بى حوصله جواب داد: « بله! همين الآن. » چشمان مأمون چنان مى درخشيد كه هرثمه آنرا تا عمق استخوانش حس كرد. با خوارى گفت: « درود بر امير مؤمنان؛ عبدالله، مأمون. چه چيزى شما را به خشم آورده است؟ » چرندگويى بس است. من همه ترفندهايت را مى دانم. نمى دانم از چه چيزى سخن مى گوييد. خيال مى كنى از تو بى خبريم؟ من چشمانى دارم كه در تاريكى هم مى بينند. شايد خيال مى كنى كه من نمي دانم. به مخلوع (۲۵) چه گفتي؟ آيا اباسرايا به تنهايى دست به شورش زد؟ اين دسيسة تو بود. (۲۶) هرثمه دريافت كه وراى اين اتهامات، توطئه هايى است كه فضل بن سهل آنرا برنامه ريزى كرده است؛ پس حالتى دفاعى به خود گرفت و گفت: « سرورم! همة اين اتهام‌ها پاسخ دارد. » مأمون بر سر گزمگان فرياد كشيد: « او را بگيريد. نمي خواهم ديگر حتى يك كلمه هم بشنوم. » مگس در دام عنكبوت افتاده بودو هيچ اميد رهايى نبود. هرثمه با گام هايى از سرِ خوارى به زندانِ كوچكِ مرو رفت تا آخرين روزهاى زندگى را در كنج تاريك آن بگذراند. در خاطرش، تصاوير رنگين روزگارى زنده شد كه فرمانرواى افريقا بود. ايامى را هم امير خراسان بود. روزى را به ياد آورد كه خليفه (امين) با خوارى برابرش ايستاد تا او جان وى را نجات دهد. اما اينك خود اسير تارهاى عنكبوت بود و كسى هم نمي توانست او را رهايى بخشد. در بين راه با فضل روبه رو شد كه به كاخ مي‌آمد. خواست به چهره اش آب دهان بيفكند؛ اما وانمود به دليرى كرد و سرش را بالا گرفت. .......: لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا امام رضا علیه‌السلام را، «رضا» نامیده‌اند؟ لطفاً کانال را به دوستانتان معرفی کنید🙏 https://eitaa.com/zandahlm1357 ‌‌‌
.......: ☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 استاد برخی افراد معتقدن نباید قبل از ظهور حکومت اسلامی تشکیل داد چون افراد توانایی ایجاد یک حکومت اسلامی رو ندارند و چیزی میسازن که فقط اسمش اسلامیه و باعث بدنام شدن اسلام میشه چه جوابی برای این حرف دارید؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 🔸این را دیگر ما بارها جواب دادیم.. به همین افراد بگویید اگر یک روزی می بینند در دریا ده نفر دارند غرق می شوند چکار می کنند⁉️ قطعا نمی توانند هر ده تا را نجات بدهند اما می روند یکی دو نفر را نجات می دهند. مگر نه؟ 🧠عقلانی نیست بگوید چون هر ده تا را نمی توانم پس یکی دوتا را هم نتوانم. عقلانی هم نیست بگویی چون نمی توانی صددرصد اسلام را انجام بدهی پس ولش کن برو! یک مقدار را که می توانی، ده درصد را که می توانی، بیست درصد را که می توانی! 📚خیلی از احکام مربوط به جهاد، امر به معروف، احکام وقف، احکام معاملات اینها در سایه حکومت اسلامی انجام خواهد شد. در کشور🇮🇷 ما دارد انجام می شود، همینش حداقل دارد انجام می شود‌. متوجه هستید! ما باید بگوییم طبق نظر این آقایان کلا تعطیل... 💢در حالی که ما بتوانیم ذره ای از اسلام عمل بکنیم و عمل نکنیم فردای قیامت باید بازخواست بشویم! این مغلطه هست که این افراد دارند انجام می دهند. 🔅امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند اگر نمی توانید چیزی را کامل درک کنید کامل ترک نکنید. ما قطعا نمی توانیم قبل از ظهور امام زمان (عج) صددرصد💯 حکومت اسلامی داشته باشیم، قطعا نمی توانیم، اگر می توانستیم دیگر نیازی به امام زمان✨ نبود. ولی می توانیم ده درصد، بیست درصد، سی درصد را داشته باشیم. پس تا جایی که می توانیم باید انجام بدهیم. عقل هم همین را می گوید، یک چیز عقلانیست. 👈🏻شما فکر کن‌ حقت را گرفتن، نمی‌توانی صددرصد حقت را بگیری ولی ده درصد، بیست درصد، سی درصد را که می توانی بگیری، خُب می روی می گیری، نگیری دیوانگی هست. اینجا هم بحثش همین است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
4_5800984074965222691.MP3
6.88M
🎤🎤🎤 💠 سلسله دروس 4 🎬 جلسه 4️⃣ 📋 موضوع : (قسمت دوم) 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت کشور)