eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.8هزار دنبال‌کننده
48.9هزار عکس
35.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و پنجاهم هوای گرفته و پر گرد و غبار این روزهای رفته از دی ماه سال 1392، چهره حیاط را حسابی کدر کرده و دلم می‌خواست آبی به سر و رویش بزنم، ولی از کمر دردم می‌ترسیدم که بلاخره دل به دریا زدم و قدم به حیاط گذاشتم. سنگفرش حیاط از خاک پوشیده شده و شاخه‌های نخل‌ها با هر تکانی که در دل باد می‌خوردند، گرد و خاک نشسته در لابلای برگ‌هایشان را به هوا می‌فرستادند. نوریه و پدر که کاری به این کارها نداشتند و از زمان آغاز بارداری‌ام، هر بار خود مجید حیاط را می‌شست. خجالت می‌کشیدم که با این کار سختی که در پالایشگاه داشت، شب هم که به خانه باز می‌گشت، در انجام کارهای خانه کمکم می‌کرد و هفته‌ای یکبار، صبح قبل از رفتن به محل کارش، حیاط را هم می‌شست و دوست داشتم قدری کمکش کنم که جارو دستی بافته شده از شاخه‌های نخل را از گوشه حیاط برداشتم، تمام سطح حیاط زیبای خانه‌مان را جارو زدم و به نوازش پاک و زلال آب، تن خاک گرفته‌اش را شستم و بوی آب و خاک، چه عطر دل انگیزی به پا کرده بود! هر چند به همین مقدار کار، باز درد آشنای این مدت در کمرم چنگ انداخته و دوباره نفسم به تنگ آمده بود، ولی حال و هوای با صفای نخلستان کوچک خانه، که یادگار حضور مادرم در همین حیاط دلباز و زیبا بود، حالم را به قدری خوش کرده بود که ارزش این ناخوشی گذرا را داشت. شلنگ را جمع کردم و پای حوض دور لوله شیر آب پیچیدم، جاروی دستی را کنار حیاط پای دیوار گذاشتم و خودم به تماشای بهشت کوچکی که حالا با این شست و شوی ساده، طراوتی دیگر پیدا کرده بود، روی تخت کنار حیاط نشستم. آفتاب کم رمق بعد از ظهر زمستان بندر، که دیگر جانی برای آتش بازی‌های مشهورش نداشت، فرصت خوبی مهیا کرده بود تا مدتی طولانی در آرامش مطبوعش، آرام بگیرم. همانطور که تخته پشتم را صاف نگه داشته بودم تا نفسم جا بیاید و درد کمرم قرار بگیرد، با نگاهم به تفرج شاخه‌های با شکوه نخل‌ها رفته بودم، ولی این خلوت خوش عطر هم چندان طولانی نشد که در ساختمان با صدای کشداری باز شد و نوریه قدم به حیاط گذاشت. با قدم‌های کوتاهش به سمت تخت آمد و مثل همیشه لب از لب باز نکرد تا من مقابل پایش برخاسته و سلام کنم. جواب سلامم را داد و با غروری که از صورتش محو نمی‌شد، گفت: «خوب شد حیاط رو شستی! اونقدر خاک گرفته بود که نمی‌تونستم پام رو از اتاق بیرون بذارم.» از این همه بی‌اخلاقی‌اش، گرچه عادت کرده بودم، ولی باز هم دلم گرفت و تنها لبخند کمرنگی نشانش دادم، ولی نیش و کنایه‌هایش تمامی نداشت که مستقیم نگاهم کرد و پرسید: «تو چرا هیچ وقت نمیای پایین؟ من الان دو ماهه که اینجام، ولی تو یه سر هم نیومدی خونه من. از من خوشت نمیاد؟» از اعتراض بی‌مقدمه‌اش جا خوردم و پیش از آنکه فرصت کنم جوابش را بدهم، با همان حالت موزیانه‌اش ادامه داد: «نکنه شوهرت از من خوشش نمیاد؟ آخه هر وقت تو حیاط هم من رو می‌بینه، خیلی سنگین برخورد می‌کنه.» از توصیفی که از رفتار مجید می‌کرد، ترسیدم و خواستم به گونه‌ای توجیهش کنم که باز هم امان نداد و با لحنی لبریز شک و تردید پرسید: «عبدالرحمن می‌گفت از اهل سنت تهرانه، آره؟» و من نمی‌خواستم دروغ پدر را تأیید کنم و می‌ترسیدم نوریه شک کند که دستپاچه جواب دادم: «آره، تهرانیه، اینجا تو پالایشگاه کار می‌کنه...» و برای اینکه فکرش را از مجید منحرف کنم، با لبخندی ساختگی ادامه دادم: «حالا امشب مزاحمتون میشیم!» در برابر جمله خالی از احساسم، او هم لبخند سردی تحویلم داد و بدون آنکه لحظه‌ای کنارم بنشیند، به سمت باغچه حاشیه حیاط رفت و من که نمی‌توانستم لحظه‌ای حضورش را تحمل کنم، به سمت ساختمان برگشتم که صدایم زد: «الهه! عبدالرحمن عادت داره شب‌ها زود بخوابه. اگه خواستی بیای، زود بیا که مزاحمش نشی!» از عصبانیت گونه‌هایم آتش گرفت که با دو ماه زندگی در این خانه، خودش را بیش از من مالک همه چیز پدرم می‌دانست و باز هم چیزی نگفتم و وارد ساختمان شدم. حالا از بغض رفتار نوریه، سردرد هم به حالم اضافه شده و با سینه‌ای که از حجم غم پُر شده و دیگر جایی برای نفس کشیدن نداشت، پله‌ها را یکی یکی طی می‌کردم تا به خانه خودمان رسیدم. خودم طاقت دیدن نوریه را در خانه مادرم نداشتم و حالا می‌بایست مجید را هم راضی می‌کردم که در این میهمانی پُر رنج و عذاب همراهی‌ام کند که اگر این وضعیت ادامه پیدا می‌کرد، آتش غیظ و غضب نوریه دامن زندگی‌مان را می‌گرفت. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
ارتباط موفق_10.mp3
11.86M
۱۰ 🧨 سرزنش و طعنه، حتی اگر به زبان جاری نشود؛ و فقط از درون شما، بگذرد نیـــز ؛ دیگران را از اطراف شما، پراکنده می‌کند! محال است، شما در جذب دیگران موفق باشید؛ مگر آنکه اهل سرزنش، طعنه و قضاوت نباشید. 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - جوانی - عبدالحسین مختاباد.mp3
4.83M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را مانم که شب در خواب بیند هم‌رَهان کاروانی را بهاری بود و ما را هم شبابی و شِکَر خوابی چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را سخن با من نمی‌گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شِکوِه‌ی بی همزبانی را نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن که از آب بقا جویند عمر جاودانی را 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬆️⬆️ ادامه ع ع 📝 نظریه‌ «کانت» که میگوید آزادی فقط در چارچوب احکام الهی وجود دارد، راهی برای فرار از یک جهان محدود و بدون حق انتخاب واقعی انسان به نظر میرسد. این مسئله به لحاظ فلسفی بسیار پیچیده است و راه حل مناسب، همان حالت تعادل بین جبر و اختیار (امر بین الامرین) است که در روایات ائمه (علیهم السلام) مثلاً در «کافی» می‌بینیم. با این فرض، فقط وصی الهی است که میتواند معمای لاینحل آزادی اگزیستانسیالیستی را حل کند. بنابراین، تعیین رهبر از سوی خدا با آزادی تضادی ندارد، بلکه بر عکس، آزادی خارج از چارچوب رهبری منصوب از جانب خدا ممکن نیست. در مورد دموکراسی وضع از این هم بدتر است. من بعید میدانم که این کلمه اصلاً معنایی داشته باشد. دموکراسی تنها یک دستاویز سیاسی است. از دموکراسی چنین برمی‌آید که مردم حق انتخاب دارند و از این حق استفاده میکنند و این، مستلزم نوعی آزادی است که دیدیم اساساً وجود ندارد. آزادی در جهان واقع، استثمار محض است و مهم نیست که با چه نامی بر آن سرپوش بگذاریم. زنجیرهای استثمار انسان، تنها در چارچوب رهبری منصوب از جانب خدا شکسته خواهد شد. ❓❓ غفلت و روگردانی از اوصیای الهی پیامبران در روزگاران پیشین هم وجود داشته و در کتاب مقدس هم ذکر شده است. چرا انسانها باز هم مرتکب چنین اشتباهی میشوند؟ ✅ پاسخ : برای بررسی ریشه‌های این غفلت باید شرایط اعتقادی افراد را در نظر گرفت. اگر فرض کنیم که اختیار محض وجود دارد، روگردانی از وصی الهی ریشه در ناآگاهی انسان از منافع حقیقی خود دارد. اگر به جبر قائل باشیم، پشت کردن به وصی ریشه در شرارت ذاتی انسان دارد که مسیحیان به همین معتقدند. و اگر به همان حالت میانه‌ جبر و اختیار ائمه معتقد باشیم، با دو احتمال روبرو میشویم. در شرایطی که اصول ائمه به درستی اجرا شود، مردم را میپذیرند، چون می‌بینند که در این صورت منافعشان تأمین میشود. اما اگر اصول ائمه کنار گذاشته شود، مردم از اطلاعات لازم برای درک ولایت بی‌ بهره و در نتیجه، تنها و بی یاور میمانند. فقط کسانی که مورد لطف خدا قرار گرفته ‌اند، ولایت و وصایت را درک میکنند. چنین افرادی نخبگان جامعه هستند و وظیفه دارند که در دنیایی خصومت آمیز، بر اساس رهبری الهی عمل کنند. اقبال جهانی به وصایت و ولایت، با ظهور مهدی (علیه السلام) پدید خواهد آمد. ❓❓ امت اسلامی چگونه تنها پس از ۷۰ روز واقعه غدیر را به فراموشی سپرد؟ ✅ پاسخ : این، حکایت غم ‌انگیزی است. من بالشخصه، چون سالها مسیحی تعمیدی (باپتیست) بوده‌ ام و به کتاب مقدس اعتقاد دارم، فکر میکنم که اگر مسلمانان کتاب‌های آسمانی پیشین را جدی تر گرفته بودند، به این راحتی به خطا نمیرفتند. تورات در سه بخش، از امام علی (علیه السلام) خبر داده است و، همان گونه که گفتم، واژه «گدیر» هم چند بار تکرار شده است. مسلمانان زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) باید از این حقایق اطلاع می‌داشتند و خطبه‌ غدیر خم را جدی‌تر می ‌گرفتند. ❓❓ اگر در همان روزگار در غدیر خم حضور داشتید، چگونه با امام علی (علیه السلام) تبریک می‌گفتید؟ 🔰 پاسخ : از ایشان شرم حضور داشتم و نمیتوانستم چیزی بگویم. 📚 منبع: پایگاه اطلاع رسانی رهیافته https://eitaa.com/zandahlm1357
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
خوانش پیامبر اکرم 2️⃣🔶بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلان ولایت امیرالمومنین علیه السلام