eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و نود و ششم گوشه اتاق پذیرایی، روی زمین نشسته و خسته از اینهمه مصیبت، تکیه‌ام را به دیوار داده بودم که دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم. از دیشب که پدر بار دیگر بر سرم آوار شده بود، اشک چشمم خشک نشده که این بار دستش خالی نبود و با احضاریه دادگاه به سراغم آمده بود. می‌گفت به عبدالله سپرده که تاریخ دادگاه را به اطلاع مجید برساند و من چقدر ترسیدم که بلافاصله با عبدالله تماس گرفتم تا حرفی به مجید نزند و عبدالله چقدر سرزنشم کرد که چرا از روز اول به جای ترک خانه و پیوستن به مجید، به دادگاه رفته و درخواست طلاق داده‌ام. عبدالله نمی‌فهمید و شاید نمی‌توانست بفهمد که من چطور از جان و دلم هزینه می‌کنم تا خانواده و همسرم را با هم داشته باشم و حتی می‌خواهم از این رهگذر خدمتی هم به آخرت مجید کرده و قلبش را به مذهب اهل تسنن هدایت کنم و با فداکاری، همه سنگینی این بار را به تنهایی به دوش گرفته و فقط از خدا می‌خواستم کمکم کند. از شدت گرسنگی تمام بدنم ضعف می‌رفت و باز نمی‌توانستم چیزی بخورم که از دیشب نه به هوای حالت تهوع بارداری که از حجم سنگین اندوهی که گلوگیرم شده بود، نتوانسته بودم لب به چیزی بزنم. از هیاهوی غم و غصه‌ای که به جانم حمله کرده بود، دیشب تا صبح پلک به هم نگذاشته و تنها بی صدا گریه می‌کردم و چه آتشی به جان مجیدم انداخته بودم که از دیشب دیگر تلفن‌هایش را جواب نداده و دست آخر به یک پیام خشک و ساده نشان دادم که حوصله حرف زدن ندارم. شاید دیگر دلم نمی‌خواست صدایش را بشنوم که با خودخواهی‌هایش کار را به جایی رسانده بود که در چنین مخمصه‌ای گرفتار شوم. اگر مذهب اهل سنت را پذیرفته و اینهمه لجبازی نمی‌کرد، می‌توانست دوباره به خانه بازگشته و در این لحظات تلخ تنهایی کنارم باشد نه اینکه بخواهم در دادگاه به انتظار دیدارش بمانم و چه احساس بدی داشتم که هنوز مجید از هیچ چیز خبر نداشت و همچنان منتظر اعلام رضایت من بود تا بیاید و با پدر صحبت کند، بلکه راهی پیش پایش بگذارد. گمان می‌کردم پیش از رسیدن موعد دادگاه می‌توانم متقاعدش کنم که به عنوان یک مسلمان اهل سنت به خانه بازگشته و با پدر آشتی کند، ولی حالا احضاریه دادگاه رسیده و من از این فرصت چند روزه نتوانسته بودم هیچ استفاده‌ای بکنم. حالا پدر به خیال طلاق من به پیشباز شادی وصال نوریه رفته و روزشماری می‌کرد تا روز دادگاه، میخ جدایی من را به قلب مجید بکوبد و خیال همه را راحت کند. هر چند روند جدایی شاید مدت‌ها طول می‌کشید، ولی می‌خواست روز دادگاه آب پاکی را روی دست مجید بریزد که دیگر از الهه‌اش چشم بپوشد و من که تا امروز به این درخواست طلاق تنها به این خاطر رضایت داده بودم که چند روزی از فشار پدر رها شده و فرصتی برای هدایت همسرم داشته باشم، حالا مهلتم به پایان رسیده و بایستی قدم به میدان بازی زشتی که آغاز کرده بودم، می‌گذاشتم. خسته از این همه تلاش بی‌نتیجه، سرم را به دیوار گذاشته و به جهیزیه در هم شکسته‌ام نگاه می‌کردم که انگار نشانه‌ای از زندگی از هم پاشیده‌ام شده بود و دیگر نمی دانستم چه کنم که صدای اذان ظهر بلند شد. کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی از جا بلند شدم که از شدت سرگیجه چشمانم سیاهی رفت و دست به لبه مبل گرفتم تا تعادلم را حفظ کنم. کمرم از درد خشک شده و به سختی قدم از قدم بر می‌داشتم تا بلاخره وضو گرفتم و برای نماز روی سجاده‌ام نشستم. حالا این فرصت چند دقیقه‌ای نماز، چه مجال خوبی بود تا با خدا دردِ دل کنم و همه رنج‌های زندگی‌ام را به پای محبت بی‌کرانش زار بزنم. از رحمتش ناامید نشده بودم، ولی دیگر فکرم به جایی نمی‌رسید و نمی‌دانستم باید چه کنم که نه مجید از قلعه مقاومت شیعه‌گری‌اش خارج می‌شد و نه پدر از خر شیطان پایین می‌آمد و باز راهی برایم نمانده بود جز اینکه زهر زخم‌های مانده بر دلم را به کام مجیدم بریزم. نمازم که تمام شد به اتاق خواب رفتم، گوشی را از زیر بالشت برداشتم و شماره مجید را گرفتم. نمی‌دانستم از کجا شروع کنم که تا پاسخ تماسم را با مهربانی داد، بی‌هیچ مقدمه و ملاحظه‌ای به قلب عاشقش تاختم: «چی کار می‌کنی مجید؟ تکلیف من رو روشن کن!» و او هنوز در کوچه پس کوچه‌های دلواپسی گرفتار مانده بود که به جای جواب سؤال بی‌رحمانه‌ام، با نگرانی پرسید: «چرا تلفن رو جواب نمیدی الهه جان؟ خیلی نگرانت شده بودم. می‌خواستم دیگه راه بیفتم بیام...» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 12.MP3
3.18M
🔰 سلسله جلسات 12 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 2️⃣1️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CSmRjDAACN7ZhMPWBKYBlDlcok5ayDHTAg5T5kAACfwsAAnR1iFEdEVhKQ-kx2CAE.mp3
4.92M
🔳 (ع) 🌴بارون بارون دوباره بارون ‌میباره 🌴چشمام گریون از عمق جون 🎤
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) اثر شیخ راضی ال یاسین ترجمه
Part05_صلح امام حسن.mp3
5.37M
موقعیت سیاسی در زمان بیعت *بیعت مردم با امام حسن (ع) در روز ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری *تخلف معاویه از بیعت با امام *خطبه امام حسن (ع) پس از بیعت مردم *سه دلیل پذیرش بیعت توسط امام حسن علیه السلام
زندگي شخصي و ويژگي‌هاي فردي مقام معظم رهبري مادرم... مادرم... گوشه‌هايي از خاطرات حضرت آيت الله خامنه اي از والده ي مكرمه شان ۱ پدر و مادرم، پدر و مادر خيلي خوبي بودند. مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتابخوان، داراي ذوق شعري و هنري، حافظ شناس - البته حافظ شناس كه مي‌گويم، نه به معناي علمي و اينها، به معناي مأنوس بودن با ديوان حافظ - و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداي خوشي هم داشت. ۲ وقتي بچه بوديم، همه مي‌نشستيم و مادرم قرآن مي‌خواند؛ خيلي هم قرآن را شيرين و قشنگ مي‌خواند. ما بچه‌ها دورش جمع مي‌شديم و برايمان به مناسبت، آيه‌هايي را كه در مورد زندگي پيامبران است، مي‌گفت. من خودم اوّلين بار، زندگي حضرت موسي (ع)، زندگي حضرت ابراهيم (ع) و بعضي پيامبران ديگر را از مادرم - به اين مناسبت - شنيدم. قرآن كه مي‌خواند، به آياتي كه نام پيامبران در آن است مي‌رسيد، بنا مي‌كرد به شرح دادن. ۳ بعضي از شعرهاي حافظ كه هنوز - بعد از سنين نزديكِ شصت سالگي - يادم است، از شعرهايي است كه آن وقت از مادرم شنيدم. از جمله، اين دو بيت يادم است: سحر چون خسرو خاور عَلَم در كوهساران زد به دست مرحمت يارم در امّيدواران زد دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند ۴ (مادرم) خانمي بود خيلي مهربان، خيلي فهميده و فرزندانش را هم - البته مثل همه ي مادران -
دوست مي‌داشت و رعايت آنها را مي‌كرد. پدرم عالِم ديني و ملّاي بزرگي بود. برخلاف مادرم كه خيلي گيرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردي ساكت، آرام و كم حرف مي‌نمود؛ كه اين تأثيرات دوران طولاني طلبگي و تنهايي در گوشه ي حجره بود. البته پدرم تُرك زبان بود - ما اصلاً تبريزي هستيم؛ يعني پدرم اهل خامنه ي تبريز است - و مادرم فارس زبان. ما به اين ترتيب از بچگي، هم با زبان فارسي و هم با زبان تركي آشنا شديم و محيط خانه محيط خوبي بود. البته محيط شلوغي بود؛ منزل ما هم منزل كوچكي بود. شرايط زندگي، شرايط باز و راحتي نبود و طبعاً اينها در وضع كار ما اثر مي‌گذاشت. ۵ چيزي كه حتماً مي‌دانم براي شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمّم بودم؛ يعني در بين سنين ده و سيزده سالگي - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همين طور. از اوايلي كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه مي‌رفتم، زمستان كه مي‌شد، مادرم عمامه به سرم مي‌پيچيد. مادرم خودش دختر روحاني بود و برادران روحاني هم داشت، لذا عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه مي‌پيچيد و به مدرسه مي‌رفتيم. البته اسباب زحمت بود كه جلوِ بچه ها، يكي با قباي بلند و لباس نوع ديگر باشد. طبعاً مقداري حالت انگشت نمايي و اينها بود؛ اما ما با بازي و رفاقت و شيطنت و اين طور چيزها جبران مي‌كرديم و نمي گذاشتيم كه در اين زمينه‌ها خيلي سخت بگذرد. ۶ دورانهاي كلاس اوّل و دوم و سوم را كه اصلاً يادم نيست و الان هيچ نمي توانم قضاوتي بكنم كه به چه درسهايي علاقه داشتم؛ ليكن در اواخر دوره ي دبستان - يعني كلاس پنجم و ششم - به رياضي و جغرافيا علاقه داشتم. خيلي به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهاي ديني هم خيلي خوب بودم؛ قرآن را با صداي بلند مي‌خواندم - قرآن خوانِ مدرسه بودم - يك كتاب ديني را آن وقت به ما درس مي‌دادند - به نام تعليمات ديني - براي آن وقتها كتاب خيلي خوبي بود؛ من تكّه‌هايي از آن كتاب را كه فصل، فصل بود، حفظ مي‌كردم. ۷ به هرحال، گاهي انسان به فكر آينده مي‌افتد؛ اما من از اين كه چه زماني به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اين كه در آينده ي زندگي خودم، بنا بود چه شغلي را انتخاب كنم، از اوّل براي خود من و براي خانواده‌ام معلوم بود. همه مي‌دانستند كه من بناست طلبه و روحاني شوم. اين چيزي بود كه پدرم مي‌خواست و مادرم به شدّت دوست مي‌داشت. خود من هم علاقه مند بودم؛ يعني هيچ بي علاقه به اين مسأله نبودم. اما اين كه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كاري كه رضاخان پهلوي كرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمي داشت همان لباسي را كه رضاخان به زور مي‌گويد، بپوشيم. مي‌دانيد كه رضاخان، لباس فعلي مردم را كه آن زمان لباس فرنگي بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحميل كرد. ايرانيها لباس خاصي داشتند و همان لباس را مي‌پوشيدند. او اجبار كرد كه بايستي اين طور لباس بپوشيد؛ اين كلاه را سرتان بگذاريد! پدرم اين را دوست نمي داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولي خودش كه لباس طلبگي بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحاني شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم مي‌خواست، هم مادرم مي‌خواست، خود من هم مي‌خواستم. من دوست مي‌داشتم و از كلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگي را در داخل مدرسه شروع كردم. گفت و شنود با جمعي از نوجوانان و جوانان ۷۶/۱۱/۱۴ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳 دقت در آفرینش 🌳 👇آیه5/حج «وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ: و زمین را بی‌گـیـاه می‌بـیـنـی، ولی هـمـیـن کـه آب بر آن نازل می‌کنیم به جـنـب و جـوش درمی آیـد و می‌پـرورانـد و انـواع گـیـاهـان نـشـاط انـگـیـز را می‌رویـانـد» 👇آیه19/حجر « وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْزُون» : و در زمین هر نوع گیاهی را در تعادل و توازنی آفریدیم».
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
امامان در برابر مسئوليت هايشان غرور فرمانروايان تا به حدّى رسيده بود كه تا مى توانستند مردم را از گرد خاندان نبوّت و سرچشمه رسالت مى پراكندند، و جز به خويشتن و دوام سلطه و يكّه تازيشان، هر چند به قيمت نابودى همه اديان آسمانى تمام شود، نمى انديشيدند. در اين ميان كه مردم را غفلت و حكمرانان را غرور و نخوت، و عالم نماها را شيوه هاى بدعت آفرين فراگرفته بود، امامان ما، در حّد امكاناتى كه داشتند به نشر تعاليم آسمانى مى پرداختند و از حريم دين خدا پاسدارى مى كردند. امّا امام رضا (ع): در آن فرصت كوتاهى كه نصيب امام (ع) شده بودو حكمرانان را سرگرم كارهاى خويشتن مى يافت، وظيفه خود را براى آگاهانيدن مردم ايفا نمود. اين فرصت همان فاصله زمانى بين درگذشت رشيد و قتل امين بود. ولى شايد بتوان گفت كه فرصت مزبور به نحوى والبته به شكلى محدودتاپايان عمر امام (در سال ۲۰۳) نيز امتداد يافت. امام با شگرد ويژه خود نفوذ گسترده اى بين مردم پيدا كردو نوشته هايش را در شرق وغرب كشور اسلامى منتشر مى كردند، و خلاصه همه گروه‌ها شيفته او گرديده بودند. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: حضرت فرمود: آئينه شو جمال پري طلعتان طلب مرحوم شيخ محمد رازي در كتاب التقوي نوشته از مرحوم حاج شيخ محمدتقي بافقي شنيدم كه فرمود: يكي از علاقمندان از حاجي ملا محمد اشرفي مازندراني معروف به حجة الاسلام با عده اي از اهل بابل عازم زيارت ثامن الائمه عليه السلام حضرت امام رضا عليه السلام بودند، براي خداحافظي به خدمت حاجي اشرفي آمده عرض كرد به زيارت حضرت رضا عليه السلام مي‌رويم آمده ايم با شما وداع كنيم. حاجي اشرفي نامه اي به او داد و فرمود: اين نامه را به محضر امام رضا عليه السلام برسان و جوابش را براي من بياور. [صفحه ۵۸] آن شخص نامه را گرفته. مرخص شد ولي در تعجب بود مگر حاجي نمي داند امام رضا عليه السلام در حال حيات نيست. خلاصه مي‌گويد وقتي كه وارد حرم حضرت شديم و زيارت كرديم من آن نامه را ميان ضريح حضرت انداخته به امام عرض كردم اي آقاي من حاجي جواب نامه را از شما خواسته است. تا آنكه روز آخر شد ما براي زيارت وداع آمديم در حالي كه من در حال تضرع مشغول خواندن دعا و زيارت بودم، ناگهان ديدم خدام مشغول بيرون كردن زوار از حرم شدند و حرم را خلوت كردند ولي متوجه من نشدند من خيال كردم شايد يكي از بزرگان به حرم مشرف مي‌شود و حرم را براي او قرق مي‌كنند، تا آنكه بكلي حرم خالي شد، آنگاه ديدم از ميان ضريح حضرت، آقاي بسيار مجلل و نوراني بيرون تشريف آورده، آمد و نزديك من رسيد. من سلام عرض كرده پس عرض كردم يابن رسول الله حاج اشرفي از شما جواب خواسته، وقتي به نزد ايشان رفتم جواب نامه ايشان را چه بگويم؟ [صفحه ۵۹] حضرت فرمود: اين شعر را بگو آئينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب كرده خانه و پس ميهمان طلب در اين حال ديدم دوباره حرم پر از جمعيت است و مردم مشغول زيارت هستند، پس از خراسان به مازندران آمديم. من آمدم منزل حاجي اشرفي كه جواب حضرت را برسانم، تا من وارد خانه شدم و حاجي چشمش به من افتاد اين شعر را خواند. آئينه شو جمال پري طلعتان طلب جاروب كرده خانه و پس ميهمان طلب https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 استاد یک سوالی داشتم چرا می گویند در زمانی که امام زمان (عج) ظهور می کند سلاح ها از کار می افتد؟ لطفا استاد یک پاسخ کامل بدهید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 🔹یک نکته ای را باید توجه داشت و آن هم این است که همه روایات را نمی شود فقط به دید ظاهر نگاه کرد. بله بعضی روایات و آیات مشخص است و می شود ظاهری معنا کرد تبیین کرد اما برخی موارد را در روایات نمی شود حمل بر ظاهر کرد، معنای باطنی و کنایه ای مراد است. 👈🏻مثلا روایت داریم هنگامی که امام زمان (عج) می آید خورشید از مغرب طلوع می کند خُب منظور این نیست که نظام کیهانی و طبیعی جهان از بین برود و خورشید از مغرب.. اینکه نمی شود! مراد چیزهای دیگر است، کنایه است شاید منظور آن نور معنویتی است که از غرب طلوع می کند و از غرب می آیند به سمت امام زمان (عج) برای یاری امام زمان. یا به قول شهید مطهری آمدن امام خمینی از پاریس مصداق این روایت است. یکی از مصداق ها نه اینکه همه مصداق ها. پس بعضی از روایات که با عقل جور در نمی آید را باید معنای کنایه ای آن در نظر گرفت معنای کنایه ای آن را. 👈🏻مثلا یک روایت داریم ترک کننده ی نماز کافر است معنا این نیست که مثل کافر فقهی است نجس است و فلان است.. منظور اینکه نیست. به هر حال طرف شهادتین را حداقل گفته این قدر قبول دارد که خدا و پیغمبری هست پس کافر نیست. منظور از این روایت این است کارش بسیار زیاد شدید است سخت است کارش قبیح است. کافر هم معنای لغتی اش اینجا معناست نه آن معنای فقهی. کافر از لحاظ لغت یعنی پوشاننده اسم فاعل است دیگر، فعل کَفَر یعنی پوشاندن. کافر یعنی پوشاننده یعنی ایمان خودش را دارد می پوشاند، حجابی روی ایمان خودش کشیده، از این معنا. ترک کننده نماز کافر است به این معنای لغتی اش منظور است نه آن معنای فقهی. می خواهم بگویم بعضی روایات را این معنا.. نه همه روایات را، بعضی.. ☝️🏻این روایتی هم که می گوید موقع ظهور سلاح ها از کار می افتد به این معنا نیست که امام زمان دستور دهد آهای سلاح های دنیا همه از کار بیفتید، اینکه اصلا معنا نمی دهد، اینکه اصلا اختیار انسان را بی خیال شده. چرا زمان پیامبر (ص) پس اینطوری نبود‌؟ البته این روایات سلاح ها از کار می افتد من باید یک بررسی مفصل بکنم هم در بحث سندیش، هم اینکه در چه کتاب هایی آمده، نسخه بدل های روایت، در نسخه های دیگر چی، اینها را باید یک بررسی مفصل بکنم فرصت داشته باشم ان شاءالله سر فرصت خواهم کرد. 👌🏻ولی علی الظاهر فی الحال بدانید مراد از اینها معنای کنایه ای است، یعنی معنویت بر سلاح پیروز است، یعنی در هنگام ظهور سلاح ها نمی توانند اثر آنچنانی داشته باشند کار می کنند ولی نور معنویت قوی تر از آنهاست. نمونه انقلاب اسلامی ما، مردم با دست خالی انقلاب کردند در برابر سلاح های حکومت پهلوی. نمونه جنگ بدر که مسلمین سلاح ساده هم نداشتند در برابر هزار نفر از مشرکین ایستادند و پیروز شدند. ⚠️می خواهم این را بگویم این روایات این را می رساند که نور معنویت و آن ایمان و اخلاصی که رزمندگان در زمان ظهور دارند بسیار بسیار بالاتر از این سلاح های دشمن است. مثل حزب الله سلاح های اسرائیل را شما نگاه بکنید بسیار سلاح های پیشرفته تر از سلاح های حزب الله ست ولی چون حزب الله با نور ایمان و اخلاص کار کرد توانست آنها را شکست بدهد. این روایات این را دارد می رساند. به قول معروف همان واژه معروف خون بر شمشیر پیروز است اینجا هم دارد همین را نشان می دهد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)