✅ اهمیت مساله زن درک نشده است
🔺مسألهى زن واقعاً مسألهى مهمّی است. يك عدّه توجّه نمیكنند و به عنوان يك مسألهى نمايشى كه حالا مد روز است، حرف میزنند. گرايشهاى فمينيستى و گرايش خاصّ غربىِ در مورد زن هم كه بهجاى خود محفوظ است؛ امّا اصل نقش زن در خانواده، در اجتماع، ارزش و اهمیّت زن و امورى از اين قبيل، چيزهايى است كه ما حقيقتاً به آنها كم پرداختهايم و از اين كم پرداختن خسارت هم میبينيم. خودِ اين، يك مسأله است.
📮 ۱۳۷۴/۰۹/۱۶
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
✅منش زینب کبری(سلاماللهعلیها) پیروز است
🔺 زینب کبری یک نمونهی برجستهی تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکی از مهمترین مسائل تاریخ نشان میدهد. اینکه گفته میشود در عاشورا، در حادثهی کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، #حضرت_زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. حادثهی نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرصهی عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامىِ ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعىِ دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است. این حادثه نشان داد که زن در حاشیهی تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد.
➡️۸۴/۰۳/۲۵
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
✅ زن مومن و انقلابی
🔺امروز زنان ما، زنان تحصیلکردهی ما، زنان جوان ما در پیچیدهترین آزمایشگاهها و مراکز علمىِ تجربی و انسانی حضور دارند و فعالند. فعالترین زنان ما در زمینهی سیاسی، در زمینهی علمی، در زمینهی مدیریتهای اجتماعی، زنان مومن و انقلابی ما هستند؛ دارای تحصیلات خوب، دارای اندیشهی عمیق.
➡️ ۱۳۹۱/۰۴/۲۱
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙در مدت خدمت و مسئولیت غایب از خانواده نباشید
🔺 بنده عقیدهام این است، جدّاً عقیدهام این است که ضمن اینکه پُرکاری و تلاش فراوان خواهید داشت، به مسائل خانوادهی خودتان هم برسید؛ من به همه این توصیه را میکنم که به خانوادهتان حتماً رسیدگی کنید؛ جوری نباشد که در مدّت خدمت و مسئولیّت، غایب از خانواده باشید.
🗓 ۱۴۰۰/۰۶/۰۶
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
47.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙مسئولین باید سبک زندگی مردمی داشته باشند
🔺 یک جلوهی دیگر مردمی بودن مسئلهی اتخاذ سبک زندگی مردمی است. بیتکلف بودن در مسائل، در ممشا و منش، دوری کردن از منشهای اشرافیگری و از موضع بالا به مردم نگاه کردن و مانند اینها. این هم یک جلوهی دیگری است از مردمی بودن که از این منشهای اشرافیگری که معمول است در دنیا همهی دولتها و مسئولیتها و مسئولین مبتلا هستند به این جور نگاه به مردم به این جور روش زندگی،باید اجتناب کرد.
📝 ۱۴۰۰/۰۶/۰۶
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتم و حقیقتاً نمیتوانست تص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتم
دقایقی میشد که زیر عدس پلو را خاموش کرده و به انتظار آمدن مجید، روی میز غذاخوری گوشه هال، سفره کوچکی انداخته بودم. آشپزی و کار کردن در خانه غریبه هم برایم عذابی شده بود که باید مدام مواظب بودم جایی کثیف نشود و ظرفی نشکند. چه احساس بدی بود که در یک خانه غریبه، تنها نشسته بودم، نه کسی بود که همصحبتم باشد نه میتوانستم به چیزی دست بزنم. وسط اتاق پذیرایی روی فرش کِرِم رنگ صاحبخانه نشسته بودم و با نگاه لبریز حسرتم، اسباب زیبا و گرانقدر بانوی این خانه را تماشا میکردم. هر بار که چشمانم دور خانه زیبایش چرخ میزد، بیاختیار تصویر خانه نوعروسانه خودم پیش چشمانم زنده میشد و چقدر دلم میسوخت که نیمی از جهیزیه زیبایم زیر چکمههای خشم پدر متلاشی شد و بقیهاش به چنگال نوریه افتاده بود و باز بیش از همه دلم برای اتاق خواب حوریه و سرویس نوزادیاش میسوخت. چه شبهایی که با مجید در بازارهای شهر گشتیم و با چه ذوق و شوقی اتاقش را با هم میچیدیم و من با چه سلیقهای عروسکهایش را روی کمد کوچکش مینشاندم و چه راحت همه را از دست دادیم، ولی همین که تنش سالم بود و هر از گاهی همچون پروانهای کوچک در بدنم پَر میزد، به همه دنیا میارزید. مجید میگفت همکارش با همسر و دو پسرش در این خانه زندگی میکند و برای ایام نوروز به هوای دیدار اقوام به تهران رفته و تا چهارم فروردین که برمیگشتند، باید برای اجاره خانه دیگری فکری میکردیم. مجید هر شب بعد از اینکه از پالایشگاه باز میگشت، تازه به سراغ آژانسهای املاک میرفت و تا آخر شب دور شهر میچرخید، بلکه جای مناسبی پیدا کند و من باید در این فضای پُر از غریبگی، روزم را شب میکردم و آخر شب وقتی مجید خسته به خانه میآمد، دیگر جانم از تنهایی و دلتنگی به لبم رسیده بود. به خصوص امشب که سر و صدای مراسم چهارشنبه آخر سال هم اعصابم را حسابی به هم ریخته بود و با هر ترقهای که در کوچه و خیابان به زمین میخورد، همه وجودم در هم میشکست. هم نگران مجید بودم که در چنین شب پُر خطری در خیابانهای بندر به دنبال خانه میگردد، هم دلواپس حوریه بودم که میدانستم با هر صدایی، قلب کوچکش چقدر به لرزه میافتد. از اینهمه نشستن کمرم درد گرفت و به امید آرام گرفتن دردش، همانجا روی زمین دراز کشیدم که نگاهم به گوشی دست دومی که عبدالله برایم آورده بود، افتاد و از اینکه سه روز از آمدنم گذشته و کسی جز عبدالله خبری از من و مجید نگرفته بود، دلم گرفت. ابراهیم و محمد که ظاهراً از ترس پدر، دور تنها خواهرشان را خط کشیده بودند و لعیا و عطیه هم لابد چارهای جز اطاعت از همسرانشان نداشتند. دست دراز کردم و گوشی را برداشتم تا با عبدالله تماس بگیرم که از اینهمه تنهایی سخت به ستوه آمده بودم، ولی ظاهراً قسمت نبود از این پیله تنهایی خارج شوم که عبدالله هم پاسخ تماسم را نداد. شاید او هم به جمع بقیه پیوسته بود و چقدر از این خیال دلم شکست که گوشی را روی زمین رها کردم و باز در خودم فرو رفتم. حالا بعد از این همه فشار روحی و ضعف جسمانی، دوباره شبیه روزهای نخست بارداریام، حسابی زودرنج و کم حوصله شده بودم و شاید از این همه بیمِهری خانوادهام، به تنگ آمده و دیگر نمیتوانستم کوچکترین غم و رنجی را تحمل کنم. اگر این روزها مادرم زنده بود، هرگز اجازه نمیداد دختر یکی یک دانهاش اینچنین آواره خانههای مردم شود و اگر هم حریف خودسریهای پدر نمیشد و باز هم من از خانه طرد میشدم، لااقل در این وضعیت تنهایم نمیگذاشت. حالا من در کنار همه اسبابی که از آوردنشان محروم شده بودم، قاب عکس مادرم را هم در خانه جا گذاشته و روی این موبایل هم عکسی از چهره زیبایش نداشتم که حداقل در وقت دلتنگی با تصویر چشمان مهربانش دردِ دل کنم. خسته از اینهمه تنهایی و بیکسی، چشمانم را بستم، بلکه خوابم ببرد که صدای باز شدن در خانه، امید آمدن مجید را در دلم زنده کرد. تا خواستم از جا بلند شود، قدم به اتاق گذاشت و بلافاصله کنارم روی زمین نشست. همانطور که پشت کمرم را گرفته بود تا کمکم کند بنشینم، به شوخی اخم کرد و با مهربانی پرسید: «چرا رو زمین خوابیدی الهه جان؟» تکیهام را به پایه مخملی مبل پشت سرم دادم و با لحنی لبریز ناز، گله کردم: «دیگه خسته شدم! حوصلهام سر رفت! از صبح تنهایی تو این خونه دِق کردم! نه کسی رو دارم بهش زنگ بزنم، نه کسی بهم زنگ میزنه!» صورتش از خستگی پژمرده شده و چشمانش گود افتاده بود و باز به روی خودش نمیآورد که به رویم خندید و گفت: «ببخشید الهه جان! شرمنده اینهمه تنهات گذاشتم!»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 23 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 24.MP3
2.47M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 24
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 4️⃣2️⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
CQACAgQAAx0CSmRjDAACOHxhPhu8KakSHQY_8POKd3PbAd-oiwACIAwAAvpD8FEnF8WX0yEP3CAE.mp3
3.83M
⏯ #تک #جاماندگان #اربعین
🍃قرار نبود این همه طول بکشه فراق تو
🍃قرار نبود غم دوریم بیاد رو داغ تو
🎤 #محمدحسین_پویانفر
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
کتاب صوتی "صلح امام حسن علیه السلام" (پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ)
اثر شیخ راضی ال یاسین
ترجمه #آیت_الله_خامنه_ای
#صلح_امام_حسن
#شیخ_راضی_آل_یاسین
#آیت_الله_خامنه_ای
#امام_شناسی #اعتقادی
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
*قلمرو تردید *امام حسن (ع) در بوته تصمیم گیری *امام حسن (ع) و مرور خاطرات گذشته *حدیثی تاریخی از پیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part17_صلح امام حسن.mp3
6.4M
*عقیده یا حکومت
*دو دیدگاه مختلف درباره "خلافت"
*تحلیل دو دیدگاه
*امام حسن (ع) خلیفه جامع دو دیدگاه
*تحلیلی از حدیث پیامبر اکرم (ص) : حسن و حسین علیه السلام سرور جوانان اهل بهشت اند..
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
خاطره ي رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان خاطره ي رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان نان و كشمش پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
خانه ي پدري
منزل پدري من كه در آن متولد شدهام تا چهار پنج سالگي من يك خانه ۶۰-۷۰ متري در محّله فقير نشين مشهد بود كه فقط يك اتاق و يك زير زمين تاريك و خفه اي داشت. هنگامي كه براي پدرم ميهمان ميآمد (و معمولاً پدر بنا بر اين كه روحاني و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين ميرفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اي كه به پدر ارادتي داشتند، زمين كوچكي را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و ما داراي سه اتاق شديم
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👁 به انسانها دو جور میشه نگاه کرد:
✅ نگاه صحیح و قرآنی
انسانها فقط وسیله و ابزار هستند و کار دست خداست، با این نگاه اگه از کسی درخواستی هم داشته باشی اشکال نداره
❌ نگاه غلط
همه چیز دست فلانی هست: اگه امضا نکنه، اگه پول نده، اگه استخدامم نکنه، اگه تأیید نکنه، اگه...بدبخت میشم
داستان کسانیکه بهجای خدا سرپرستانی گرفتهاند، مانند داستان عنکبوت🕷است که خانهای بیدیوار، بیسقف و بیحفاظ برای خود بنا کرده باشد،و بیتردید سُستترین خانهها خانه عنکبوت🕸است، آنان اگر به این واقعیت معرفت داشتند دیگران را سرپرستان خود نمیگرفتند.
عنکبوت۴۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘گوش جان بسپارید به چند فراز شاهکار
🎶اجرا شده در مقام چهارگاه
❤با صدای اساتید🔻
↩️1: استاد شیخ مصطفی اسماعیل
↩️2: استاد ابوالعینین شعیشع
↩️3: استاد کامل یوسف البهتیمی
↩️4:استاد محمد صدیق منشاوی
↩️5:استاد محمود علی البناء
↩️6: استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد
↩️7: استاد محمد عمران