eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا میدانید⁉️ 🔺 هرگاه صاحب‌خانه، ملک خود را بفروشد، قرارداد او با مستاجر به قوت خود باقیست و لازم نیست مستاجر با صاحب‌خانه جدید قرارداد دوباره امضا کند... 🔺 در زمانیکه فروشنده مالکِ ملک بوده و اقدام به انجام تعهدی کرده یعنی قرارداد اجاره ای تنظیم نموده طرفین باید نسبت به آن پایبند باشند، بنابراین بعد از هر گونه نقل و انتقال بر روی ملکِ مورد اجاره، حقوق ایجاد شده برای مستاجر تا زمان انقضاء قرارداد اجاره پا برجا می‌باشد و نه تنها تنظیم قرارداد جدیدی لازم نیست، بلکه مالک جدید تا انقضای مدت قرارداد، نمی تواند مستاجر را بلند کند. /Mr_Vakiil
✍اگر جراحی منجر به فوت بیمار شود، آیا پزشک مسوولیتی دارد؟ ✅مسووليت انتظامي يا كيفري جراح درصورتي است كه اولا درانجام عمل جراحي تقصير يا قصوري از ناحيه وي صورت گرفته بأشد و ثانيا بين تقصير يا قصور وي و مرگ بيمار رابطه عليت و سببيت برقرارباشد. به اين معني كه اگركوتاهي و تخلف پزشك جراح نبود، بيمار فوت نمي شد. نكته حائز اهميت در اين رابطه اينكه گاهي علل و عوامل متعددي درفوت بيمار تأثير گذارند و تنها يك علت را نمي توان مقصردانست. مثلا كوتاهي كادر اتاق عمل، عفوني بودن محيط اتاق عمل، استرليزه نبودن وسایل جراحي و تزريق دوز نامناسب داروي بيهوشي و مسايلي از اين قبيل كه دراين صورت تمامی عواملي كه درمرگ بيمار مقصر بوده اند، ضامن بوده و پرداخت ديه متوفي به ميزان تقصيرعوامل دخيل دراين امر، بين آنها تقسيم خواهد شد. /Mr_Vakiil
✅چه کسانی ممنوع الخروج هستند 🔻طبق قانون، ۵ گروه برای خارج شدن از مرزهای کشور با مشکل روبرو شده و ممنوع الخروج تلقی می شوند. /Mr_Vakiil
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و هفتم ولی آنچنان جراحتی به جانم افتاده بود که به این سادگی قرار نمی‌گرفتم و باز خودم را سرزنش میکردم: «من که نمی‌خواستم اینجوری شه! من که نمی‌خواستم بچه‌ام انقدر غصه بخوره! دست خودم نبود!» و او طاقت نداشت به تماشای این حالم بنشیند که با لبخند مهربانش به میان حرفم آمد: «الانم چیزی نشده عزیزم! فقط حوریه هوس کرده زودتر بیاد! فکر کنم حوصله‌اش سر رفته!» و خندید بلکه صورت پژمرده من هم به خنده‌ای باز شود، ولی قلب مادری‌ام طوری برای سلامت کودکم به تپش افتاده بود که دیگر حالی برای خندیدن نداشتم. از چشمان بی‌رنگ و صورت گرفته مجید هم پیدا بود که تا چه اندازه دلش برای همسر و دخترش می‌لرزد و باز مثل همیشه دردهای مانده بر دلش را از من پنهان می‌کرد. چند قدمی تا سر کوچه خودمان مانده بود که پسر همسایه همانطور که با توپ پلاستیکی‌اش بازی می‌کرد، به سمت‌مان دوید و با شور و انرژی همیشگی‌اش سلام کرد. صورت تپل و سبزه‌اش زیر تابش آفتاب سرخ شده و از لای موهای کوتاه و مشکی‌اش، عرق پایین می‌رفت. با حالتی مردانه با مجید دست داد و شبیه آدم بزرگ‌ها حال و احوال کرد. سپس به سمت من چرخید و با خوش زبانی مژده داد: «الهه خانم! داداشتون اومده، دمِ در منتظره!» و با بادی که به گلویش انداخته بود، ادامه داد: «من گفتم بیاید خونه ما تا آقا مجید اینا بیان، ولی قبول نکرد!» مجید دستی به سرش کشید و با خوشرویی جواب میهمان‌نوازی‌اش را داد: «دمِت گرم علی جان!» و او با گفتن «چاکریم!» دوباره توپش را به زمین زد و مشغول بازی شد. مجید کیسه داروها را از این دست به آن دستش داد و زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! غصه نخور! اگه می‌خوای همه چی به خیر بگذره، سعی کن از همین الان دیگه غصه نخوری! فقط بخند!» و من نمی‌خواستم عبدالله اشک‌هایم را ببیند که با گوشه چادرم صورت خیسم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی آرام شوم. عبدالله به تیر سیمانی چراغ برق تکیه زده بود و همین که چشمش به ما افتاد، خندید و به سمت‌مان آمد. هر چند سعی می‌کردم به رویش بخندم، ولی باز هم نتوانستم اندوه نگاهم را مخفی کنم که به صورتم خیره شد و پرسید: «چی شده الهه؟» مجید در را باز کرد و برای آنکه از مخمصه نگرانی برادرانه عبدالله خلاصم کند، تعارفمان کرد تا وارد شویم و خودش پاسخ داد: «چیزی نیس! یه خورده خسته شده!» وارد اتاق که شدیم، از عبدالله عذرخواهی کردم و روی کاناپه دراز کشیدم که از امروز باید بیشتر استراحت می‌کردم و او هم روی مبل مقابلم نشست که با دلخوری طعنه زدم: «چه عجب! یه سری به ما زدی! گفتم شاید تو هم دور ما رو خط کشیدی!» و شاید عقده‌ای که از وضعیت خطرناک بارداری‌ام به دلم مانده بود، اجازه نداد دلخوری این مدت را پنهان کنم که رنجیده نگاهم کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «گرفتار بودم.» و همین جمله کافی بود تا به جای اخم و دلگیری با دلواپسی سؤال کنم: «چیزی شده؟» https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 52.mp3
3.58M
🔰 سلسله جلسات 52 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 2⃣5⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamosigiirani - تصنیف ای آیتی ز رویت از استاد دوامی.mp3
612.4K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 ای آیتی ز رویت حبیبم ز رویت تاراج چین و ماچین تاری ز تار مویت عزیزم باز مویت خراج دین و آیین تا بر تو برگشودم جانا دو چشم حق بین دیگر گذشتم ای دوست از از حق پرستی و دین.. 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
آشنا آشنا: دهه ي چهل و سفر به همدان اولين سفر من به همدان در سال‌هاي دهه ي ۴۰ اتفاقاً براي شركت در يك جلسه ي مربوط به جوانان بود. من تا آن وقت همدان نيامده بودم. همين آقاي آقامحمدي- كه الان اين جا هستند- آن وقت يك جوان شايد بيست ساله اي بودند. ايشان به تهران آمد و بنده را پيدا كرد؛ من هم آن موقع تصادفاً در تهران بودم. گفت ما در همدان يك مشت جوان هستيم، شما بياييد براي ما سخنراني كنيد. حالا چه كسي بنده را به ايشان معرفي كرده بود، من ديگر نمي دانم. پرسيدم وقتي به همدان آمدم، كجا بروم؟ آدرسي به من دادند و گفتند اين جا بياييد. من در روز معين رفتم. حتي پول كرايه ي ماشين هم به ما ندادند! رفتم بليت اتوبوس گرفتم. عصر بود كه راه افتادم. پنج شش ساعتي شد تا به همدان رسيدم. شب بود. آدرس را دستم گرفتم و شروع كردم به پرس و جو. ما را به خياباني راهنمايي كردند كه از يك ميدان منشعب مي‌شد؛ همين ميداني كه پنج شش خيابان دور و بر آن هست. وارد كوچه اي شديم كه منزل آقاي سيدكاظم اكرمي در آن جا بود؛ همين آقاي اكرمي اي كه وزير و نماينده بودند و الان هم بحمدالله در تهران استاد دانشگاه هستند. ايشان هم جوان بود؛ البته سنش بيشتر از آقاي آقامحمدي بود. ايشان معلم ساده اي بود در همدان. منتظر من بودند. معلوم شد شب، محل پذيرايي ما، خانه ي آقاي اكرمي است. فرداي آن روز بنده را به مسجد كوچكي بردند كه حدود بيست، سي نفر جوان در آن جا حضور داشتند و همه دانش آموز. وقتي اين جوان عزيز دانش آموز اين جا صحبت مي‌كردند، من به ياد آن جلسه افتادم و آن صحنه جلوي چشمم مجسم شد. آن‌ها در سنين ايشان بودند. صندلي گذاشته بودند و من رفتم بحث گرم گيراي جذابي براي آن‌ها انجام دادم. يك ساعت و خرده اي برايشان صحبت كردم. وقتي پا شدم بروم، اين جوان‌ها من را رها نمي كردند؛ مي‌گفتند بايد باز هم بنشينيم حرف بزنيم. چون در شبستان نماز جماعت برگزار مي‌شد و بنا بود امام جماعت بيايد، اين‌ها با دستپاچگي ميز و نيمكت‌ها را جمع كردند و بنده را به اتاقك بالاي شبستان بردند. من ديگر زمان نمي شناختم؛ شروع كردم با اين جوان‌ها مبالغي صحبت كردن. اين اول آشنايي من با همدان است. چند نفر از آن جوان‌ها را كه من مي‌شناسم، امروز جزو برجستگان و فعالان كشور عزيز ما و نظام جمهوري اسلامي هستند. البته همدان آن روز به قدر امروز جوان نداشت. عده اي كه من آن روز با آن‌ها ديدار كردم، يك هزارم جمعيت جوان امروز همدان نمي شدند. هزاران جوان در خيابان‌ها حركت مي‌كردند بي هدف؛ درس مي‌خواندند بي هدف؛ فعاليت مي‌كردند بي هدف؛ دچار روزمرگي مطلق بودند. تازه همدان دارالمؤمنين بود. در ساير شهرها، مجموعه ي جوان‌ها به طور مطلق- به جز استثناءهايي- درگير بي تفاوتي و بي هدفي و عدم درك چشم انداز آينده بودند؛ مثل ماشيني كه ماده ي خامي را در آن مي‌ريزند و محصولي از آن طرف بيرون مي‌آيد. ديدار با جوانان، اساتيد، معلمان و دانشجويان دانشگاه‌هاي استان همدان ۱۷/۰۴/۱۳۸۳ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره نحل (آیه ۹۶) مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوٓا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٩٦) آنچه [از ثروت و مال‌] نزد شماست، فانی می‌شود و آنچه [از پاداش و ثواب‌] نزد خداست، باقی می‌ماند، و قطعاً آنان كه [برای دینشان‌] شكیبایی ورزیدند، پاداششان را بر پایه بهترین عملی كه همواره انجام می‌داده‌اند می‌دهیم
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
جنبش ابوحاتم اباضى در سال ۱۵۱ هجرى، يعقوب بن كندى، معروف به ابوحاتم اباضى، همراه جمعى از خوارج، در طرابلس شوريد. عمروبن حفص، فرماندار منصور در قيروان، لشكرى گسيل داشت، ولى ابوحاتم آنان را محاصره كرد. پس از چندى، عمروبن حفص خود به نبرد با ابوحاتم شتافت، اما در سال ۱۵۳ به دست وى كشته شد. سرانجام منصور عباسى سپاهى با شصت هزار جنگجو فرستاد و در سال ۱۵۵ هجرى ابوحاتم كشته شد و شورش خوابيد. https://eitaa.com/zandahlm1357