✅چه کسانی ممنوع الخروج هستند
🔻طبق قانون، ۵ گروه برای خارج شدن از مرزهای کشور با مشکل روبرو شده و ممنوع الخروج تلقی می شوند.
#ممنوع_الخروج
/Mr_Vakiil
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و ششم چشمانم مات صفحه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و بیست و هفتم
ولی آنچنان جراحتی به جانم افتاده بود که به این سادگی قرار نمیگرفتم و باز خودم را سرزنش میکردم: «من که نمیخواستم اینجوری شه! من که نمیخواستم بچهام انقدر غصه بخوره! دست خودم نبود!» و او طاقت نداشت به تماشای این حالم بنشیند که با لبخند مهربانش به میان حرفم آمد: «الانم چیزی نشده عزیزم! فقط حوریه هوس کرده زودتر بیاد! فکر کنم حوصلهاش سر رفته!» و خندید بلکه صورت پژمرده من هم به خندهای باز شود، ولی قلب مادریام طوری برای سلامت کودکم به تپش افتاده بود که دیگر حالی برای خندیدن نداشتم. از چشمان بیرنگ و صورت گرفته مجید هم پیدا بود که تا چه اندازه دلش برای همسر و دخترش میلرزد و باز مثل همیشه دردهای مانده بر دلش را از من پنهان میکرد. چند قدمی تا سر کوچه خودمان مانده بود که پسر همسایه همانطور که با توپ پلاستیکیاش بازی میکرد، به سمتمان دوید و با شور و انرژی همیشگیاش سلام کرد. صورت تپل و سبزهاش زیر تابش آفتاب سرخ شده و از لای موهای کوتاه و مشکیاش، عرق پایین میرفت. با حالتی مردانه با مجید دست داد و شبیه آدم بزرگها حال و احوال کرد. سپس به سمت من چرخید و با خوش زبانی مژده داد: «الهه خانم! داداشتون اومده، دمِ در منتظره!» و با بادی که به گلویش انداخته بود، ادامه داد: «من گفتم بیاید خونه ما تا آقا مجید اینا بیان، ولی قبول نکرد!» مجید دستی به سرش کشید و با خوشرویی جواب میهماننوازیاش را داد: «دمِت گرم علی جان!» و او با گفتن «چاکریم!» دوباره توپش را به زمین زد و مشغول بازی شد. مجید کیسه داروها را از این دست به آن دستش داد و زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! غصه نخور! اگه میخوای همه چی به خیر بگذره، سعی کن از همین الان دیگه غصه نخوری! فقط بخند!» و من نمیخواستم عبدالله اشکهایم را ببیند که با گوشه چادرم صورت خیسم را پاک کردم و نفس عمیقی کشیدم تا کمی آرام شوم. عبدالله به تیر سیمانی چراغ برق تکیه زده بود و همین که چشمش به ما افتاد، خندید و به سمتمان آمد. هر چند سعی میکردم به رویش بخندم، ولی باز هم نتوانستم اندوه نگاهم را مخفی کنم که به صورتم خیره شد و پرسید: «چی شده الهه؟» مجید در را باز کرد و برای آنکه از مخمصه نگرانی برادرانه عبدالله خلاصم کند، تعارفمان کرد تا وارد شویم و خودش پاسخ داد: «چیزی نیس! یه خورده خسته شده!» وارد اتاق که شدیم، از عبدالله عذرخواهی کردم و روی کاناپه دراز کشیدم که از امروز باید بیشتر استراحت میکردم و او هم روی مبل مقابلم نشست که با دلخوری طعنه زدم: «چه عجب! یه سری به ما زدی! گفتم شاید تو هم دور ما رو خط کشیدی!» و شاید عقدهای که از وضعیت خطرناک بارداریام به دلم مانده بود، اجازه نداد دلخوری این مدت را پنهان کنم که رنجیده نگاهم کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: «گرفتار بودم.» و همین جمله کافی بود تا به جای اخم و دلگیری با دلواپسی سؤال کنم: «چیزی شده؟»
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 51 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 52.mp3
3.58M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 52
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 2⃣5⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamosigiirani - تصنیف ای آیتی ز رویت از استاد دوامی.mp3
612.4K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
ای آیتی ز رویت حبیبم ز رویت
تاراج چین و ماچین
تاری ز تار مویت عزیزم باز مویت
خراج دین و آیین
تا بر تو برگشودم جانا دو چشم حق بین
دیگر گذشتم ای دوست از
از حق پرستی و دین..
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_تصویری | وسیله ای که بیشتر از پول، انسان ها را به شما جذب می کند...💗
❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)❤️
#درس_اخلاق
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: سرتان ميشكند! سرتان ميشكند! در دوران مبارزات طولاني در آن سالهاي اختناق- كه شماها در دن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آشنا آشنا:
دهه ي چهل و سفر به همدان اولين سفر من به همدان در سالهاي دهه ي ۴۰ اتفاقاً براي شركت در يك جلسه ي مربوط به جوانان بود. من تا آن وقت همدان نيامده بودم. همين آقاي آقامحمدي- كه الان اين جا هستند- آن وقت يك جوان شايد بيست ساله اي بودند. ايشان به تهران آمد و بنده را پيدا كرد؛ من هم آن موقع تصادفاً در تهران بودم. گفت ما در همدان يك مشت جوان هستيم، شما بياييد براي ما سخنراني كنيد. حالا چه كسي بنده را به ايشان معرفي كرده بود، من ديگر نمي دانم. پرسيدم وقتي به همدان آمدم، كجا بروم؟ آدرسي به من دادند و گفتند اين جا بياييد.
من در روز معين رفتم. حتي پول كرايه ي ماشين هم به ما ندادند! رفتم بليت اتوبوس گرفتم. عصر بود كه راه افتادم. پنج شش ساعتي شد تا به همدان رسيدم. شب بود. آدرس را دستم گرفتم و شروع كردم به پرس و جو. ما را به خياباني راهنمايي كردند كه از يك ميدان منشعب ميشد؛ همين ميداني كه پنج شش خيابان دور و بر آن هست. وارد كوچه اي شديم كه منزل آقاي سيدكاظم اكرمي در آن جا بود؛ همين آقاي اكرمي اي كه وزير و نماينده بودند و الان هم بحمدالله در تهران استاد دانشگاه هستند. ايشان
هم جوان بود؛ البته سنش بيشتر از آقاي آقامحمدي بود. ايشان معلم ساده اي بود در همدان. منتظر من بودند. معلوم شد شب، محل پذيرايي ما، خانه ي آقاي اكرمي است. فرداي آن روز بنده را به مسجد كوچكي بردند كه حدود بيست، سي نفر جوان در آن جا حضور داشتند و همه دانش آموز. وقتي اين جوان عزيز دانش آموز اين جا صحبت ميكردند، من به ياد آن جلسه افتادم و آن صحنه جلوي چشمم مجسم شد. آنها در سنين ايشان بودند. صندلي گذاشته بودند و من رفتم بحث گرم گيراي جذابي براي آنها انجام دادم. يك ساعت و خرده اي برايشان صحبت كردم. وقتي پا شدم بروم، اين جوانها من را رها
نمي كردند؛ ميگفتند بايد باز هم بنشينيم حرف بزنيم.
چون در شبستان نماز جماعت برگزار ميشد و بنا بود امام جماعت بيايد، اينها با دستپاچگي ميز و نيمكتها را جمع كردند و بنده را به اتاقك بالاي شبستان بردند. من ديگر زمان نمي شناختم؛ شروع كردم با اين جوانها مبالغي صحبت كردن. اين اول آشنايي من با همدان است. چند نفر از آن جوانها را كه من ميشناسم، امروز جزو برجستگان و فعالان كشور عزيز ما و نظام جمهوري اسلامي هستند. البته همدان آن روز به قدر امروز جوان نداشت. عده اي كه من آن روز با آنها ديدار كردم، يك هزارم جمعيت جوان امروز همدان نمي شدند. هزاران جوان در خيابانها حركت ميكردند بي هدف؛ درس ميخواندند بي هدف؛ فعاليت ميكردند بي هدف؛ دچار روزمرگي مطلق بودند. تازه همدان دارالمؤمنين بود. در ساير شهرها، مجموعه ي جوانها به طور مطلق- به جز استثناءهايي- درگير بي تفاوتي و بي هدفي و عدم درك چشم انداز آينده بودند؛ مثل ماشيني كه ماده ي خامي را
در آن ميريزند و محصولي از آن طرف بيرون ميآيد.
ديدار با جوانان، اساتيد، معلمان و دانشجويان دانشگاههاي استان همدان ۱۷/۰۴/۱۳۸۳
https://eitaa.com/zandahlm1357
#تدبر_در_قرآن
سوره نحل (آیه ۹۶)
مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوٓا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (٩٦)
آنچه [از ثروت و مال] نزد شماست، فانی میشود و آنچه [از پاداش و ثواب] نزد خداست، باقی میماند، و قطعاً آنان كه [برای دینشان] شكیبایی ورزیدند، پاداششان را بر پایه بهترین عملی كه همواره انجام میدادهاند میدهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عبدالباسط...📽 تصویری...اذا سماء
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
جنبش شقنا در سال ۱۵۱ هجرى، معلمى از بربريان به نام شقنا بن عبدالواحد، كه خود را عبدالله بن محمد و ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنبش ابوحاتم اباضى
در سال ۱۵۱ هجرى، يعقوب بن كندى، معروف به ابوحاتم اباضى، همراه جمعى از خوارج، در طرابلس شوريد. عمروبن حفص، فرماندار منصور در قيروان، لشكرى گسيل داشت، ولى ابوحاتم آنان را محاصره كرد. پس از چندى، عمروبن حفص خود به نبرد با ابوحاتم شتافت، اما در سال ۱۵۳ به دست وى كشته شد. سرانجام منصور عباسى سپاهى با شصت هزار جنگجو فرستاد و در سال ۱۵۵ هجرى ابوحاتم كشته شد و شورش خوابيد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
@dars_akhlaq(3).mp3
5.12M
🔊 #کلیپ_صوتی|
حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی در مورد الطاف امام رضا علیه السلام
🔴 پیر زنی که از #امام_رضا (ع) پول میگرفت برای سوغاتی خریدن برای فرزندان و آشنایان...
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 اگر اسلام مختص به یک مکان و ملتی نیست و پیام و منفعتش برای عموم و جهانِ چرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبهه
♨️به چه دلیلی میگویید انسان علاوه بر جسم روح هم دارد❓❓
دلایل عقلی👇👇
دلیل اول
👌✅ما در هر چیز که شک و تردید داشته باشیم در این موضوع تردیدی نداریم که «وجود داریم»
توضیح👇👇
علم ما به خودمان «علم حضوری» است؛ یعنی من پیش خودم حاضرم و از خود جدا و غایب نیستم. آگاهی از خودمان از روشن ترین معلومات ماست که احتیاج به استدلال ندارد. این «من»، از آغاز تا پایان عمر، یک واحد بیش تر نیست «من امروز» همان «من دیروز» و «من بیست سال قبل» است. اکنون ببینیم این موجود واحدی که سراسر عمر را پوشانده است چیست؟ آیا ذرات و سلول های بدن و یا مجموعۀسلول های مغزی و فعل و انفعالات آن است؟ اگر این هاست که در طول عمر و تقریباً در هر هفت سال یک بار تمام آنها تعویض می گردند. در هر شبانه روز میلیون ها سلول در بدن ما می میرند و میلیون ها سلول تازه جانشین آنها می شوند، همانند ساختمانی که تدریجاً آجرهای آن را بیرون آورند و آجرهای تازه جای آن بگذارند. این ساختمان بعد از مدتی به کلی عوض می شود؛ بنابراین یک انسان هفتاد ساله، تقریباً ده بار تمام اجزای بدنش عوض شده؛
👌👌 لذا اگر همانند مادی ها انسان را فقط جسم و دستگاه های مغزی و عصبی و خواص فیزیکی و شیمیایی آن بدانیم، باید این شخص، آن شخص سابق نباشد؛ در حالی که هیچ وجدانی این سخن را نمی پذیرد. 👈👈👈💯💯از این جا روشن می شود که غیر از اجزای مادی، یک حقیقت واحد و ثابت در سراسر عمر وجود دارد که تعویض نمی شود و اساس وجود ما را تشکیل می دهد و عامل وحدت شخصیت ماست.
#انسان_شناسی
https://eitaa.com/zandahlm1357