🌹 خانهی تاریخی همدم السلطنه
همدم السلطنه یا همدم الملوک دختر امیرکبیر و همسر ظل السلطان، پسر ناصرالدینشاه قاجار است. خانهی او که در محلههای اطراف میدان نقش جهان در خیابان حافظ قرار دارد، دارای قدمتی ۱۶۰ ساله است.
این خانه تا چند سال پیش متروکهای بیش نبود که با سرمایه گذاری کلاهدوزان، خیّر اصفهانی در مدت سه سال با هزینهی پنج میلیارد تومان بازسازی و مرمت شد. این بنا با تغییر کاربری، به یک رستوران سنتی تبدیل شده و همه روزه پذیرای گردشگران داخلی و خارجی است.
خانه همدم السلطنه اصفهان در واقع خانهای بازسازی شده از زمان قاجار است که در مرمت آن از مصالح قدیمی و باقیماندهی بنا استفاده شده است. ورودی خانه دالان کوتاهی است که به حیاطی نه چندان بزرگ ختم میشود. همانند تمامی خانههای سنتی ایرانی، معماری خانه به صورت حیاط مرکزی است. حیاط در وسط قرار داشته و اتاقها گرداگرد آن.
خانه دارای اتاق های شاه نشین، پنجدری، دودری، سهدری و دو گوشواره است. فضای اتاقها آینهکاری شده و دربهای اوروسی با شیشههای رنگی تزئین شدهاند.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
نماز اول وقت
حضرت ( (حاج آقاى انصارى اصفهانى) ) فرمود:
يك روز يكى از رفقاى بازارى گفت: كه مى آيى جايى برويم؟
گفتم: من در اختيار شما هستم. مرا در بيرون شهر مشهد مقدس برد و بعد وارد كوچه باريكى شديم. ديدم عده زيادى در كوچه نشسته و ايستاده اند ما هم جلوى در خانه قدرى صبر كرديم تا اينكه يكى از رفقا را ديديم كه از خانه بيرون آمد و ما وارد منزل شديم. ديدم شيخ جليل القدر و نورانى توى اطاق نشسته، سلام و احوالپرسى با ما كرد و به گرمى از ما پذيرايى نمود.
بنده سؤ الاتى داشتم كه از ايشان پرسيدم، تا رسيدم به اينجا كه آقا چيزى به من تعليم دهيد كه براى قلبم مفيد باشد چون قلبم درد مى كرد.
مرحوم ( (آشيخ حسن على) ) فرمودند: نمازت را اول وقت بخوان و بعد از هر
نماز دستت را روى مُهرَت بگذار و سه مرتبه سوره توحيد را بخوان و سه صلوات بفرست و بعد دستت را روى قلبت بگذار.
بنده وقتى اين نسخه را عمل كردم به نتيجه رسيدم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و بیست و هفتم ولی آنچنان جراح
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و بیست و هشتم
نفس عمیقی کشید و تا خواست جوابی بدهد، بیشتر به اضطراب افتادم و با همه عذابی که از دست پدر کشیده بودم، نگران حالش پرسیدم: «بابا طوریش شده؟» که از شنیدن نام پدر، پوزخندی زد و پاسخ داد: «بابا از همیشه بهتره! فقط تو اون خونه تو و مجید مزاحمش بودین که شما هم رفتین و الان داره با عروسش کیف دنیا رو میکنه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با کینهای که از نوریه به دلش مانده بود، سؤال کرد: «خبر داری بابا سند خونه رو به اسم نوریه زده؟» از شنیدن این خبر سرم از درد تیر کشید و تا خواستم حرفی بزنم، مجید با سینی چای قدم به اتاق گذاشت و میخواست بحث را عوض کند که از عبدالله پرسید: «چی کار میکنی؟ ما رو نمیبینی، خوش میگذره؟» ولی ذهن من از حماقتی که پدرم مرتکب شده بود، تا مرز جنون پیش رفته بود که با عصبانیت به میان حرف مجید آمدم: «یعنی چی عبدالله؟!!! یعنی اون خونه رو دو دستی تقدیم نوریه کرد؟!!!» که مجید به سمتم چرخید و با مهربانی تذکر داد: «الهه جان! مگه قرار نشد دیگه به هیچی فکر نکنی؟ دوباره که داری حرص میخوری!» و در برابر نگاه بیتابم که به خاطر سرمایه خانوادگیمان به تپش افتاده بود، با حالتی منطقی ادامه داد: «مگه قبلاً غیر از این بود؟ قبلش هم همه زندگی بابا مال اون دختره بود. حالا فقط رسمی شد.» و عبدالله هم پشتش را گرفت: «راست میگه الهه جان! از روزی که بابا با این جماعت شریک شد، همه زندگیاش رو باخت! تو این یکسال در عوض بار خرمای اون همه نخلستون بهش چی دادن؟ فقط یه وعده سر خرمن که مثلاً دارن براش تو دوحه برج میسازن! حتی همون ماشینی هم که بهش دادن، هیچ سند و مدرکی نداره که واقعاً به اسم بابا باشه! فقط یه ماشین خفن دادن دستش که دلش خوش باشه!» ولی دل من قرار نمیگرفت که انگار وارث همه غمخواریهای مادرم برای پدر شده بودم که دوباره سؤال کردم: «یعنی شماها هیچ مخالفتی نکردین؟ ابراهیم و محمد هیچ کاری نکردن؟» مجید از اینکه دست بردار نبودم، نگاه ناراحتش را به زمین دوخته و هیچ نمیگفت که عبدالله با حالتی عصبی خندید و پاسخ خوشخیالیام را به جمله تلخی داد: «دلت خوشه الهه! یه جوری از بابا ترسیدن که جرأت ندارن نفس بکشن! به خصوص بعد از اینکه بابا تو رو از خونه بیرون کرد، شدن غلام حلقه به گوش بابا. چون میدونن اگه یک کلمه اعتراض کنن، از کار بیکار میشن. محمد میگفت الان فقط از سهم خونه محروم شدیم، ولی اگه حرفی بزنیم، از سهم نخلستونها هم محروم میشیم. آخه بابا تهدید کرده که اگه حرفی بزنن، از ارث محرومشون میکنه! ابراهیم فقط دعا میکنه که بابا سند نخلستونها رو به اسم نوریه نزنه!» باورم نمیشد که خانه بزرگ و قدیمیمان به همین سادگی به تاراج این جماعت نامسلمان رفته و خواستم باز اعتراض کنم که مجید مستقیم نگاهم کرد و با لحنی مردانه توبیخم کرد: «الهه! یادت رفت دکتر بهت چی گفت؟!!! چرا به خودت رحم نمیکنی؟!!! به من و تو چه ربطی داره که بابا داره چی کار میکنه؟ بذار هر کاری دلش میخواد بکنه! تو چرا حرص میخوری؟» و نگذاشت جوابی بدهم و با عصبانیت رو به عبدالله کرد: «اومدی اینجا که اعصاب خواهرت رو خورد کنی؟!!! نمیبینی چه وضعیتی داری؟!!! اینهمه از دست بابا عذاب کشیده، بس نیس؟!!! بازم میخوای زجرش بدی؟!!!» عبدالله مات و متحیر مانده و خبر نداشت که این آتش خشم بیسابقه، از لرزش قلب عاشق مجید برای همسر و دخترش شعله میکشد که نگاهی به من کرد و میخواست با حالتی منفعلانه از خودش دفاع کند که مجید امانش نداد و دوباره خروشید: «اگه قراره بیای اینجا و الهه رو آزار بدی، همون بهتر که نیای! همه که ما رو تحریم کردن، تو هم رو همه!»
با ما همراه باشید🌹https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 52 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 53.mp3
4.96M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 53
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 3⃣5⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamosigiirani - مثنوی مخالف چهارگاه.mp3
778.2K
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست
کام هر جویندهای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست
از هزاران در یکی گیرد سماع
زانکه هر کس محرم پیغام نیست
آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
میبرد، معشوق ما را نام نیست
سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست
باد صبح و خاک شیراز آتشیست
هر که را در وی گرفت آرام نیست
خواب بیهنگامت از ره میبرد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست
سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
#سعدی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎬 #کلیپ_تصویری | وسیله ای که بیشتر از پول، انسان ها را به شما جذب می کند...💗 ❤️ #مقام_معظم_رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری | عادلترین، زیرکترین و بهرهمندترین مردم را بشناسیم !
❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)❤️
#درس_اخلاق
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
آشنا آشنا: دهه ي چهل و سفر به همدان اولين سفر من به همدان در سالهاي دهه ي ۴۰ اتفاقاً براي شركت در ي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آشنا آشنا:
خاطرات زندان قزل قلعه
خاطرات زندان قزل قلعه شماها واقعاً يادتان نيست، چون در آن زمان نبوديد؛ اما افرادي كه بودند، ميدانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصوير نيست. سال ۴۲ بنده را به زندان قزل قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهراني را هم آوردند.
من از پشت درِ سلول شنيدم كه دارند حرف ميزنند؛ فهميدم اينها را تازه دستگير كرده اند. قدري خوشحال شدم؛ گفتم چند روزي كه بگذرد و بازجوييها تمام شود، داخل زندانِ انفرادي هم گشايشي پيش ميآيد؛ با اينها تماس ميگيريم و حرفي ميزنيم و بالاخره يك هم صحبتي پيدا ميكنيم.
شب شد؛ ديديم يكي يكي آنها را صدا كردند و بردند. يك ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز ديدم يك نفر دريچه ي روي درِ سلول را كنار زد و گفت: "حاج آقا! ما برگشتيم. " ديدم يكي از همان تهراني هاست. گفتم در را باز كن، بيا تو. در را باز كرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتي؟ معلوم شد آنها را پاي منبر مرحوم شهيد باهنر گرفته بودند. شهيد باهنر ماه رمضان سال ۴۲ در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواكيها هجوم ميآورند و عده اي را همين طوري ميگيرند؛ اين پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهيد باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل قلعه بردند.
از اين افراد بازجويي ميكنند، ميبينند نه، اينها كاره اي نيستند و فعاليت مهمي ندارند؛ لذا آنها را رها ميكنند. وقتي وسايل جيب آنها را ميگردند، تقويمي از اين شخصي
كه او را بازگردانده بودند، پيدا ميكنند كه در يكي از صفحات آن با خط بدي يك بيت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگوييد از برنا و پير لعنت اللَّه رضا شاه كبير
او نه شعار داده بود، نه اين شعر را چاپ كرده بود، نه جايي آن را نقل كرده بود؛ فقط در تقويم جيبي اش اين شعر عوامانه را نوشته بود. به همين جرم، او را شش ماه به زندان محكوم كردند!
سخنراني در ديدار دانشجويان و اساتيد دانشگاههاي استان كرمان ۱۹/۰۲/۱۳۸۴
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏞 #قرآن_در_طبیعت
🏞 #آرامش_با_قــرآن
همه نعمت های خدا به کنار
فقط همین یک نعمت را حساب کن
💧 آبی که مینوشیم
🌧 اگر قرار بود نازل شدنش
😔 به خودمان واگذار شود، چه میشد؟!
سوره واقعه ۶۸-۷۰
#یادآوری_نعمتهای_خدا_انسان_را_عاشق_خدا_میکند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸فرازهای جاویدان 🔸
👌با صدای معنوی استاد محمد صدیق منشاوی
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)