eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.1هزار عکس
35هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
تاحالا تصوير واقعي پشت اسکناس 2 هزار تومنی رو ديده بودين؟ 😎 این خانه متعلق به " سید حسین ابرقویی " ، از ثروتمــندان ابرکوه استان یزد بوده است که 820 مترمربع مساحت آن است https://eitaa.com/zandahlm1357
پس از جنگ جهانى اول و فشارهاى اروپا عليه آلمان؛اقتصاد آلمان شديدا" نزول كرد و ارزش اسكناس مارك به حدى بی ارزش شد كه مردم به جاى زغال سنگ؛اسكناس در اجاق آشپزخانه ميسوزاندند. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسافری که زباله های خود را به کف خیابان پرتاب کرده بود توسط پلیس راهور وظیفه شناس رشت بازگردانده شد تا زباله ها را جمع آوری کند ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با چهار مداد چهار طرح مختلف همزمان😧👌 ┄┅┅❅▪️◾️◼️🔲◼️◾️▪️❅┅┅┄
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و یکم گوشه اتاق خواب روی زمین نشسته و کیفش را مرتب می‌کرد که در پاشنه درِ اتاق ایستادم و با حالتی موشکافانه پرسیدم: «مجید! چی شده بود که انقدر عصبانی شده بودی؟» سرش را پایین انداخت و نگاهش را میان لایه‌های کیفش گم کرد تا خط ناراحتی‌اش را از چشمانش نخوانم و با خونسردی پاسخ داد: «هیچی الهه جان! چیز مهمی نبود. یه چیزی گفت، منم جوابش رو دادم، تموم شد!» دستم را به چهارچوب گرفتم تا کمتر سرم گیج برود و باز پرسیدم: «یعنی برای هیچی انقدر داد و بیداد می‌کردی؟» سرش را بالا آورد، خواست چیزی بگوید، ولی پشیمان شد که به شوخی اخم کرد و سر به سرم گذاشت: «مرد اگه داد و بیداد نکنه که مرد نیس! باید بعضی وقتا یه خورده داد بزنه تا انرژی‌اش تخلیه بشه!» و شاید هنوز عقده برخورد تندش با عبدالله به دلم مانده بود که طعنه زدم: «آخه امشب کلاً خیلی بد‌اخلاق بودی! اول که با عبدالله دعوا کردی، بعدم پشت تلفن داد می‌زدی!» خنده از روی صورتش جمع شد و شاید نمی‌دانست در برابر طعنه تلخم چه بگوید که در سکوتی غمگین، کیفش را جمع کرد و من نمی‌خواستم دلش را بشکنم که لب تخت نشستم و با پشیمانیِ پُر نازی صدایش زدم: «مجید! از حرفم ناراحت نشو! خُب دلم برات می‌سوزه! وقتی می‌بینم انقدر ناراحتی، نگرانت میشم!» از روی زمین بلند شد، کنارم لب تخت نشست و با لحنی لبریز محبت پاسخ داد: «الهه جان! تو نمی‌خواد نگران من باشی! تو فقط نگران خودت باش! فقط نگران این بچه باش!» سپس صورت گرفته‌اش به لبخندی ملیح باز شد و اوج نگرانی عاشقانه‌اش را نشانم داد: «همه نگرانی من تویی! اگه دیدی امشب عصبانی بودم، فقط بخاطر خودت بود! به خاطر اینکه همه تن و بدنم برات می‌لرزه! وقتی می‌بینم عبدالله یه چیزی میگه که ناراحتت می‌کنه، به هم می‌ریزم!» ولی از تارهای سفیدی که دوباره روی شقیقه موهای مشکی‌اش می‌درخشید، می‌توانستم بفهمم که فشار‌های عصبی این مدت، کوه صبر و آرامشش را از پا در آورده که سرم را کج کردم و با صدایی آهسته گفتم: «آخه تو همیشه خیلی آروم و صبور بودی!» که عاشقانه به رویم خندید و دستانم را گرفت تا باور کنم هنوز هم حرارت محبت انگشتانش به جانم آرامش می‌دهد و پاسخ گلایه‌ام را با چه طمأنینه شیرینی داد: «الهه جان! من هنوزم آرومم، به شرطی که تو آرامش داشته باشی! ولی اگه یه زمانی احساس کنم آرامش تو داره به هم می‌خوره، دیگه نمی‌تونم آروم باشم!» و من هنوز کنجکاو ماجرای امشب بودم که مستقیم به چشمانش نگاه کردم و دوباره سراغ تلفن مشکوکش را گرفتم: «پشت تلفن بهت چی گفتن که انقدر ناراحت شدی؟ مگه اونم به من ربطی داشت؟» و او بلافاصله جواب داد: «یه چیزی ازم خواستن که اگه براشون انجام می‌دادم، باید آرامش تو رو به هم می‌زدم. منم گفتم نه!» ولی من با این جملات مبهم قانع نمی‌شدم و خواستم پاپیچش شوم که دستان دلواپسم را میان انگشتان مردانه و مهربانش فشار داد و عاجزانه تمنا کرد: «الهه جان! مگه قرار نشد دیگه به هیچی فکر نکنی؟ یه مسئله‌ای بود، تموم شد! تو هم دیگه بهش فکر نکن! بخاطر حوریه فراموشش کن!» که دیگر نتوانستم حرفی بزنم، ولی احساس بدی داشتم که نگران همسرم شده و می‌ترسیدم در کارش به مشکلی بر خورده و به روی خودش نمی‌آورد و همین دلواپسی زنانه و کابوس حماقت پدرم کافی بود که تا نیمه‌های شب خواب به چشمانم نیاید و فقط به سقف اتاق نگاه کنم، ولی باید به هوای حوریه هم که شده به خودم آرامش می‌دادم که چند بار آیت‌الکرسی خواندم تا بلاخره خوابم بُرد. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 56.mp3
4.35M
🔰 سلسله جلسات 56 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 6⃣5⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-1 - به یاد حافظ بیژن کامکار.mp3
12.65M
‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تخته بند تنم اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید عجب مدار که همدرد نافه ختنم طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درون پیرهنم بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار که با وجود تو کس نشنود ز من که منم صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنور لاله چنان برفروخت باد بهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد پرده بگردان و بزن ساز نو هین که رسید از فلک آواز نو تازه و خندان نشود گوش و هوش تا ز خرد درنرسد راز نو این بکند زهره که چون ماه دید او بزند چنگ طرب ساز نو خیز سبک رطل گران را بیار تا ببرم شرم ز هنباز نو برجه ساقی طرب آغاز کن وز می کهنه بنه آغاز نو رنگ رخ و اشک روانم بس است سر مرا هر یک غماز نو گرم درآ گرم که آن گرمدار صنعت نو دارد و انگاز نو 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
آشنا آشنا: اين سه صلوات، مبارزه است! اين سه صلوات، مبارزه است! در دوران پيش از پيروزي انقلاب، بنده در ايرانشهر تبعيد بودم. در يكي از شهرهاي هم جوار، چند نفر آشنا داشتيم كه يكي از آن‌ها راننده بود، يكي شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معناي خاص كلمه نبودند. به حسب ظاهر، به آنها عامي اطلاق مي‌شد. با اين حال جزو خواص بودند. آن‌ها مرتّب براي ديدن ما به ايرانشهر مي‌آمدند و از قضاياي مذاكرات خود با روحاني شهرشان مي‌گفتند. روحاني شهرشان هم آدم خوبي بود؛ منتها جزو عوام بود. ملاحظه مي‌كنيد! راننده ي كمپرسي جزو خواص، ولي روحاني و پيش نماز محترم جزو عوام! مثلاً آن روحاني مي‌گفت: «چرا وقتي اسم پيغمبر مي‌آيد يك صلوات مي‌فرستيد، ولي اسم «آقا» كه مي‌آيد، سه صلوات مي‌فرستيد؟! » نمي فهميد. راننده به او جواب مي‌داد: روزي كه ديگر مبارزه اي نداشته باشيم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پيروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، كه يك صلوات هم نمي فرستيم! امروز اين سه صلوات، مبارزه است! راننده مي‌فهميد، روحاني نمي فهميد! اين را مثال زدم تا بدانيد خواص كه مي‌گوييم، معنايش صاحب لباسِ خاصي نيست. ممكن است مرد باشد، ممكن است زن باشد. ممكن است تحصيل كرده باشد، ممكن است تحصيل نكرده باشد. ممكن است ثروتمند باشد، ممكن است فقير باشد. ممكن است انساني باشد كه در دستگاه‌هاي دولتي خدمت مي‌كند، ممكن است جزو مخالفين دستگاههاي دولتيِ طاغوت باشد. بيانات در جمع فرماندهان لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) - ۱۳۷۵/۳/۲۰ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سبک زندگی قرآنی 💢هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ آنها لباس شما هستند، و شما لباس آنها. (هر دو زینت هم و سبب حفظ یکدیگرید) 🔹 بقره| 187 ═══✼🍃🌹🍃✼══