📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و سی و نهم
از لحن گرم و مهربانم، نگاهش محو صورتم شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «مواظب خودت باش الهه جان! من زود بر میگردم!» و از کنارم گذشت و هنوز به درِ خانه نرسیده بود که صدایش کردم: «مجید! خیلی خوشحالم که قبول کردی اینجا رو خالی کنیم! دل یه خونواده رو شاد کردیم! ممنونم!» دستش به دستگیره در ماند و صورتش به سمت من چرخید. نگاه غرق محبتش را به چشمان مشتاقم هدیه کرد و با مهربانی بینظیرش پاسخ قدردانیام را داد: «من که کاری نکردم الهه جان! این خونه زندگی مال خودته! تو قبول کردی که این زحمت رو به خودت بدی تا دل اونا رو شاد کنی!» و دیگر منتظر جواب من نشد که در را باز کرد و رفت. هنوز صورت مهربان و چشمان زیبایش مقابل نگاهم مانده و پرنده عشقش در دلم پَر پَر میزد که پشت سرش آیتالکرسی خواندم تا این معامله هم ختم به خیر شود.
بسته گوشت و لوبیا سبز خُرد شده را از فریزر درآوردم تا یخشان باز شود، برنج را هم در کاسهای خیس کردم و تا فرصتی که داشتم، کمی روی تختم دراز کشیدم تا کمر درد کمتر آزارم بدهد. شاید هم به خاطر اضطراب اجاره خانه بود که از لحظه رفتن مجید، باز تپش قلب گرفته و نفسم به شماره افتاده بود. دستم را روی بدنم گذاشته و به بازی لطیف حوریه در بدنم دل خوش کرده بودم. خودش را زیر انگشتانم میکشید و گاهی لگدی کوچک میزد و من به رؤیای صورت زیبا و ظریفش، با هر فشاری که میآورد، به فدایش میرفتم که کسی به در خانه زد و نمیدانم به چه ضربی زد که قلبم از جا کَنده شد. طوری وحشت کردم و از روی تخت پریدم که درد شدیدی در دل و کمرم پیچید و نالهام بلند شد و کسی که پشت در بود، همچنان میکوبید. از در زدنهایِ محکم و بیوقفهاش، بدنم به لرزه افتاده و به قدری هول کرده بودم که نمیتوانستم چادرم را سر کنم. به هر زحمتی بود، چادر را به سرم کشیدم و با دستهایی لرزان در را باز کردم که دیدم پسر همسایه پشت در ایستاده و با صدای بلند نفس نفس میزند. رنگ از صورت سبزهاش پریده و لبهایش به سفیدی میزد و طوری ترسیده بود که زبانش به لکنت افتاده و نمیتوانست حرفی بزند. از حالت وحشت زدهاش، بیشتر هول کردم و مضطرب پرسیدم: «چی شده علی؟» به سختی لب از لب باز کرد و میان نفسهای بُریده اش خبر داد: «آقا مجید ... آقا مجید...» برای یک لحظه احساس کردم قلبم از وحشت به قفسه سینهام کوبیده شد که دستم را به چهارچوب در گرفتم تا تعادلم را حفظ کنم و تنها توانستم بپرسم: «مجید چی؟» انگار از ترس شوکه شده و نمیتوانست به درستی صحبت کند که با صدای لرزانش تکرار کرد: «آقا مجید رو کُشتن...» و پیش از آنکه بفهمم چه میگوید، قالب تهی کردم که تمام در و دیوار خانه بر سرم خراب شد. احساس کردم تمام بدنم روی کمرم خُرد شد که کمرم از درد شکست و نالهام در گلو خفه شد. چشمانم سیاهی میرفت و دیگر جایی را نمیدیدم. تنها درد وحشتناکی را احساس میکردم که خودش را به دل و کمرم میکوبید و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که با پهلو به زمین خوردم. تمام تن و بدنم از ترس به لرزه افتاده و مثل اینکه کسی جنینم را از جا کنده باشد، از شدت درد وحشتناکی جیغ میکشیدم و میشنیدم که علی همچنان با گریه خبر میداد: «خودم دیدم، همین سرِ خیابون با چاقو زدنش! خودم دیدم افتاد رو زمین، پولش رو زدن و فرار کردن! همه لباسش خونی شده بود...» دیگر گوشم چیزی نمیشنید، چشمانم جایی را نمیدید و تنها از دردی که طاقتم را بریده بود، ضجه میزدم. حالا پسرک از حال من وحشت کرده و نمیدانست چه کند که بیشتر به گریه افتاده و فقط صدایم میکرد: «الهه خانم! مامانم خونه نیس، من میترسم! چی کار کنم...» و من با مرگ فاصلهای نداشتم که احساس میکردم جانم به لبم رسیده و از دردی که در تمام بدنم رعشه میکشید، بیاختیار جیغ میزدم و شاید همین فریادهایم بود که مردم را از کوچه به داخل ساختمان کشاند و من دیگر به حال خودم نبودم که چادرم دور بدنم پیچیده و در تنگنایی از درد و درماندگی دست و پا میزدم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
با ما همراه باشید🌹
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 63 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد با نفس 64.mp3
1.38M
🔰 سلسله جلسات #جهاد_با_نفس 64
👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت
👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه
❇️ جلسه 4⃣6⃣
🎤 با تدریس #استاد_احسان_عبادی از اساتید مهدویت
👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - مشرقِ مطلق - علیرضا افتخاری.mp3
1.83M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
نام تو شد روشنی ذکر خموشان
هلهله و هروله کوزهبهدوشان
این همه تصویر تویی در شب روشن
تا که ببینند تو را آینهپوشان
حلقه گل حلقه دف حلقه گیسو
حلقه به حلقه است شب حلقهبهگوشان
دامنه عشق تو چون دامن دریا
آمدنم سوی تو چون رود خروشان
از دم تو زنده شود هستی عیسی
آب بقا را ز لبت شعله بنوشان
با خط می بر در و دیوار نوشتم
چشم تو و حادثه بادهفروشان
من اگر آن مغربیام مشرق مطلق
جان مرا جامهای از نور بپوشان
کیستی ای بر همگان سر سرآمد
کز همه جا میشنوم نام محمد
#حامد_حسین_خانی
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
🎥 #کلیپ_تصویری| شرح حدیث اخلاق| وقتی در جایی قرار می گیرید که جای تهمت است، اگر کسی به شما سوء ظن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری| شرح حدیث اخلاق|
با دعا🤲 از خدا متعالی تغییر را طلب نماییم و تا او نخواهد هیچ اتفاقی نخواهد افتاد!
❤️ #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله)❤️
✅ #درس_اخلاق
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
به هر حال رفتيم آن جا، يك ساعتي آن جا بوديم. خب معلوم نبود كه چه كار ميخواهيم بكنيم. رفتيم توي يك ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پيام شما، زودتر از خودتان ميرسد ما كه رفتيم، مردم ما را تحويل گرفتند؛ چون نماينده اين كانون بوديم؛ نه اينكه ما به آن جا برويم و مردمي بي خبر باشند، آن وقت ما بگوييم چنين حادثه اي اتفاق افتاده است. هنوز هم همين طور است. شما در اين كشورهايي كه نمايندگي نداريم، براي بار اول كه وارد ميشويد، اگر توفيق پيدا كنيد كه خودتان را به محافل مردميِ متوقع برسانيد -حالا آن گروههايي را كه از اين مسائل دورند، نمي گوييم- اگر به محافل دانشجويي و روشنفكري و محافل انسانهاي متعهد و دلسوز و مخلص برويد، ميبينيد كه اين پيام، قبل از شما به آن جا رفته است. من در سفرهايي كه در دورههاي مختلف به جاهاي گوناگون داشته ام، بلااستثنا در هم? كشورها -اعم از كشورهاي اسلامي و غير اسلامي؛ حتي كشورهاي كمونيستي- اين را ديدم. در زمان رياست جمهوري ميخواستم به چند كشور سفر كنم. قبل از آن، در سطح جهاني و بين المللي براي ما حادثه اي اتفاق افتاده بود كه تبليغات صهيونيستي و امريكايي و استكباري به
آن دامن ميزد. من براي خداحافظي و گرفتن رهنمود و سفارشهايي كه معمولاً امام در هر سفر به ما ميفرمودند، خدمت ايشان رفتم؛ گفتم اتفاقاً در آستانه سفر ما اين قضيه هم اتفاق افتاد و دولتها و دشمنان، روي اين موارد، حسابي حساسند. ايشان گفتند: بله، ليكن ملتها با شما هستند. من در همان سفر اين حرف را به وضوح مشاهده كردم، كه با صد نوع استدلال هم نمي شد اين گونه واضح براي من ثابت شود.
بيانات در ديدار وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و نمايندگان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در خارج از كشور ۳/۲/۱۳۷۰
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔔 #تفکـــر_در_آیات_قــــرآن
🍂مراقب چشم و گوش و دل خود باشید.🍂
🕋 وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً.
(اسراء/۳۶)
⚡️ترجمه:
و از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن، چون گوش و چشم و دل، همه ى اينها مورد بازخواست قرار خواهد گرفت.
✨بنابراین؛
۱ـ بازار شايعات را داغ نكنيم و با نقل شنيده هاى بى اساس، آبرو و حقوق افراد را از بين نبريم.
۲ـ دقت کنیم که زندگىمان براساس علم واطلاعات صحيح ومنطق وبصيرت باشد.
۳ـ از جسم و امکاناتمان، صحیح بهره بردارى کنیم، چون از آنها مؤاخذه خواهد شد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مقطع تصویری از استادمصطفی اسماعیل
➖➖➖➖➖➖
📖ال عمران
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: حنبش عطّاف بن سليمان در سال ۱۷۷ هجرى، يكى از مردان دلير و گستاخ موصل، به نام عطّاف بن سليم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جنبش محمد عمركى
در سال ۱۸۰ هجرى، جماعتى از سرخ جامگان گرگان قيام كردند و با ايجاد رعب و جوّ ناامنى، به راهزنى پرداختند، به كاروانهاى حاجيان خراسانى يورش بردند و با كشتن جمعى از مسافران، آنان را از ادامه راه بازداشتند. عامل اصلى اين شورش، محمد عمركى بود. على بن عيسى بن ماهان گزارش اين رويداد را به هارون الرشيد نوشت و هارون فرمان داد تا محمد عمركى را از پاى درآورند. سپاهيان على بن عيسى بن ماهان به تعقيب محمد عمركى پرداختند و سرانجام او را در مرو به قتل رساندند و بدين ترتيب، زبانه هاى اين شورش فرو نشست.
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد مهدی دانشمند
▪️حضرت امام رضا (ع) فرمودند :
سکوت دری از درهای حکمت است سکوت محبت و دوستی می آورد سکوت راهنمایی تمام نیکی ها است
و نیز فرمود : در بنی اسرائیل هیچ عابدی عابد نمی بود تا آنکه مدت ده سال سکوت کند و پس از ده سال سکوت عابد شمرده می شد.
📚انوارالبهیه ( شیخ عباس قمی ره ) صفحه 237
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 یک سوال داشتم آیا قرآن بدون معصومین ناقص است و قابل فهم برای ما نیست؟ رابطه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇
استاد درباره حدیث امام رضا (علیه الاسلام) بیشتر توضیح بدهید کی آزمایش میشویم و این آزمایش کی تمام میشود. استاد از نظر من الان من ۷ساله امتحان میشم آزمایش همان امتحان.
امام رضا(علیهالاسلام):
آن چه انتظار میکشید (ظهور) واقع نمیشود جز هنگامی که در بوته آزمایش قرار بگیرید و شناخته شوید و از شما جز تعدادی اندک بر اعتقاد خود باقی نباشند.
ارشاد مفید، صفحه ۳۶۰
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇
📜اینکه امام رضا (ع) در حدیث بحث آزمایش را مطرح می کند.. بله، امثال این احادیث از امام رضا (ع) در کتاب کمال الدین شیخ صدوق، ج2، باب احادیث امام رضا هست. آنجا امام رضا بحث آزمایشات را مطرح می کند، از خود امام صادق (ع) هم احادیث آزمایشات را داریم.
این آزمایشات در زمان غیبت هست.
👌🏻آزمایش بستگی به درجه ی آن فرد دارد! هرچه مقام معنوی یک انسان بالاتر می رود آزمایشات آن انسان هم سختر می شود، مثلا شما می بینید کسی مثل حضرت ابراهیم را با قربانی کردن فرزند آزمایش می کند. افرادی مثل ما را خدا با موقعیت های گناه آزمایش می کند.
👈🏻موقعیت های گناهی پیش می آورد. مثلا طرف از نگاه حرام توبه می کند چهار، پنج رو بعد خدا یک موقعیتی برای این طرف پیش می آورد، مثلا چند نفر نامحرم با صورت های خیلی آرایش کرده دارند رد می شوند. آنجا خدا دارد طرف را آزمایش می کند. پس نمی توانیم بگوییم همه ی آزمایش ها منظور بلا است. نه! ممکن است با چیزهای دیگر خدا آزمایش کند.
⏰مثلا نماز اول وقت، اذان دارد صدا میکند، یک کار بسیار مهمی مثل خدمت به خلق پیش می آید، شما آنجا اجازه داری خدمت به خلقت را انجام بدهی و نمازت را نیم ساعت دیرتر بخوانی. اینجا این اجازه را دادند. این طور جاها بگوید نه آی مردم شما نیم ساعت معطل باشید من نماز را بخوانم بعدا.. نه! این طور جاها میدان آزمایش است. پس آزمایش فقط به معنای سختی نیست، خدا با سختی فقط انسانها را آزمایش نمی کند، موارد دیگر هم هست که خدا این آزمایشات را پیش می آورد.
❓بعد اینکه می گویید خدا چه قدر ما را آزمایش می کند..
📌بزرگواران محترم تمام دنیا محل آزمایش است. «لَنَبْلُوَنَّکُمْ» این (لَ) حرف تأکید است، این «لَنَبْلُوَنَّکُمْ» فعل مضارع است، فعل مضارع آنهایی که عربی بلد هستند معنای استمرار می دهد. یعنی این آزمایشات ما استمرار دارد این طور نیست خدا مثلا دو سال من را آزمایش بکند بعد من را رها کند و بگوید خُب، تو دیگر آزمایش را پس دادی، بیا این مدرک را بگیر، تو دیگر مسلمان شدی، دیگر آزمایش.. نه امتحان هست. امتحان های الهی همیشه هست، به همین خاطر نمی توانیم بگوییم خدا چه قدر دارد من را آزمایش می کند.
📌نکته دوم؛ بعضی موقع این بلاهایی که سر ما میآید اصلا آزمایش نیست. بلاهایی که به خاطر گناهان ما دارد سر می زند، این را هم باید در نظر بگیریم. بعضی جاها گناهانی داشتیم خدا لطفش را نصیب ما می کند که در همین دنیا دارد بلاها را بر ما می آورد که دیگر کار به آتش آخرت نرسد. یقینا ما با بلاهای در دنیا کفاره گناهانمان را بدهیم، به مراتب بهتر است بخواهیم در عذاب قبر یا چه می دانم در آتش قیامت. آتش قیامت را چه کسی می خواهد تحمل کند؟؟ در این دنیا مثلا دستمان بشکند خدای ناکرده براساس تصادف یا چیزی.. خُب، تحملش راحت تر است تا اینکه آتش قیامت بخواهیم..
♨️پس همه بلاها هم آزمایش نیست! بعضی ها کفاره گناهان ماست. کلا خدا بلا را چند نوع می آورد؛
1- برای آزمایش
2- برای کفاره گناهان
3- برای بالا بردن صبر طرف.
📚ما روایت داریم، حالا روایت است یا کلام بزرگان این را من تردید دارم فکر کنم از شهید دستغیب.. صوت سخنرانی اش را داشتم یکسری گوش می کردم ایشان می فرمایند؛ یک موقع عزیزی از یک خانواده ای عزیزش را از دست می دهد، خدا این مصیبت را برای طرف آورده، می شود دو جور بهره برداری کرد
👈🏻یا من بر این مصیبت صبر کنم، زیاد جزع و فزع نکنم، چون اصلا مکروه است انسان به خاطر کسی که می میرد جزع و فزع بیش از حد بکند، مویش را بکند، بدنش را.. از این کارهایی که بعضی ها می کنند. طبق روایات مکروه است و حتی کفاره دارد. در بحث فقه باب کفارات، یک قسم کفاره برای کسانی است که در مراسم مصیبت خودشان را می زنند یا به خودشان آسیب می رسانند. می توانیم با این کارها اجر مصیبت خودمان را کم کنیم.
👈🏻یا می توانیم با صبر کردن اجر مصیبتمان را زیاد کنیم.
پس اینها را هم در نظر بگیرید.
#پرسش_پاسخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👤پاسخ دهنده: #استاد_احسان_عبادی
(👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
.......:
گوشواره با ارزش
احمد بن ابی روح میگوید:
روزی زنی از اهالی دینور نزد من آمد و گفت: پسر ابی روح! تو در شهر ما از جهت دین و تقوا مطمئن ترین افراد هستی، میخواهم امانتی به تو بسپارم که آن را به اهلش برسانی، و نسبت به ادای امانت استوار باشی.
گفتم: باشد، ان شاءاللّه موفق خواهم شد.
گفت: در این کیسه سربسته مقداری درهم نهاده ام، آن را باز مکن و در آن نگاه نکن تا آن را به کسی که از محتوای آن تو را آگاه سازد برسانی؛ وضمناً این هم گوشواره من است که ده دینار ارزش دارد، در آن سه دانه مروارید به ارزش ده دینار تعبیه شده است.
و نیز از حضرت صاحب الزمان علیه السلام سئوالی دارم که باید جواب آن را پیش از آن که تو سئوال کنی بفرمایند.
گفتم: سؤالت چیست؟
گفت: مادرم هنگام عروسی من، ده دینار از کسی که من او را نمی شناسم قرض گرفته بود، من میخواهم آن را پس بدهم، اگر حضرت علیه السلام آن شخص را برای من معلوم نموده و دستور بفرمایند، قرضم را ادا میکنم!
با خود گفتم: این مطلب را چگونه به جعفر بن علی - جعفرکذّاب، عموی امام زمان علیه السلام که ادعای امامت دارد - بگویم؟
بعد گفتم: این سئوالات امتحانی است بین من و جعفر بن علی.
احمد بن ابی روح گوید: آن مال را برداشتم وحرکت کردم، وارد بغداد شدم، در بغداد به نزد حاجز بن یزید وشّاء - از وکلای امام زمان علیه السلام - رفتم و بر او سلام کرده و نشستم، گفت: حاجتی
داری؟
گفتم: مالی نزد من هست که تا از کیفیت و مقدار آن خبر ندهید، نمی توانم آن را به شما تحویل دهم.
گفت: ای احمد بن ابی روح! باید به سامرا بروی.
گفتم: لا اله الاّ الله! عجب کاری به عهده گرفته ام!
وقتی به سامرا رسیدم، گفتم: ابتدا نزد جعفر میروم، بعد فکری کردم و گفتم: نه، اوّل به منزل امام حسن عسکری علیه السلام میروم، اگر توسّط امام زمان علیه السلام، امتحان آشکار شد که هیچ، واگر به نتیجه نرسیدم نزد جعفر خواهم رفت.
به محله عسکر رسیدم، هنگامی که به خانه امام حسن عسکری علیه السلام نزدیک شدم، خادمی بیرون آمد و گفت: تو احمد بن ابی روح هستی؟
گفتم: بله!
گفت: این نامه مال توست آن را بخوان.
در آن نامه نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم. ای پسر ابی روح! عاتکه دختر دیرانی کیسه ای که هزار درهم - به گمان تو در آن است - به تو امانت سپرده، در حالی که گمان تو درست نیست.
تو ادای امانت کرده و کیسه را باز نکردی و نمی دانی در آن چه مقدار وجود دارد؟ در آن هزار درهم و پنجاه دینار است، و گوشواره ای که آن زن گمان میکرد که ده دینار ارزش دارد، درست گفته ولی گوشواره با دو نگینی که سه دانه مروارید در آن تعبیه شده کمی بیش از ده دینار ارزش دارد.
گوشواره را به فلانی، کنیز ما بده که آن را به او بخشیده ایم، و به بغداد برو و مال را به حاجز بده، و او آنچه به تو برای هزینه سفرت میدهد، بگیر.
امّا آن ده دیناری که آن زن گمان میکند که مادرش در عروسی او قرض گرفته و نمی داند که صاحبش کیست. این چنین نیست، او میداند صاحب آن پول کیست؟ صاحب آن ده دینار کلثوم، دختر احمد است که از دشمنان ما اهل بیت است، و آن زن دوست ندارد که آن را به او بدهد و میخواهد آن را بین خواهران خود قسمت کند. ما به او اجازده دادیم که ما بین خواهران نیازمندش تقسیم نماید.
مطلب دیگر این که، ای ابی روح! برای امتحان جعفر به نزد او مرو، به دیار خود بازگرد که عمویت فوت کرده است، خداوند اهل و
مال او را روزی تو کرده است.
بعد از خواندن نامه، به بغداد بازگشتم، و کیسه را به حاجز دادم، آن را شمرد، هزار درهم و پنجاه دینار بود، سی دینار به من داد، و گفت: دستور دارم که این را برای خرجی به تو بدهم.
من سی دینار را گرفته و به خانه ای که برای اقامت در بغداد گرفته بودم، بازگشتم. در این هنگام خبر آوردند عمویت مُرده و خانوادهام خواسته اند که بازگردم.
پس از بازگشت دیدم خبر صحیح بوده، و سه هزار دینار و صد درهم
به من به ارث رسیده است.
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357