eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال مهم استاد رحیم پور ازغدی از مقام معظم رهبری و جواب زیبای رهبری... فرمانده صلوات @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و سی و نهم از لحن گرم و مهربانم، نگاهش محو صورتم شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: «مواظب خودت باش الهه جان! من زود بر می‌گردم!» و از کنارم گذشت و هنوز به درِ خانه نرسیده بود که صدایش کردم: «مجید! خیلی خوشحالم که قبول کردی اینجا رو خالی کنیم! دل یه خونواده رو شاد کردیم! ممنونم!» دستش به دستگیره در ماند و صورتش به سمت من چرخید. نگاه غرق محبتش را به چشمان مشتاقم هدیه کرد و با مهربانی بی‌نظیرش پاسخ قدردانی‌ام را داد: «من که کاری نکردم الهه جان! این خونه زندگی مال خودته! تو قبول کردی که این زحمت رو به خودت بدی تا دل اونا رو شاد کنی!» و دیگر منتظر جواب من نشد که در را باز کرد و رفت. هنوز صورت مهربان و چشمان زیبایش مقابل نگاهم مانده و پرنده عشقش در دلم پَر پَر می‌زد که پشت سرش آیت‌الکرسی خواندم تا این معامله هم ختم به خیر شود. بسته گوشت و لوبیا سبز خُرد شده را از فریزر درآوردم تا یخ‌شان باز شود، برنج را هم در کاسه‌ای خیس کردم و تا فرصتی که داشتم، کمی روی تختم دراز کشیدم تا کمر درد کمتر آزارم بدهد. شاید هم به خاطر اضطراب اجاره خانه بود که از لحظه رفتن مجید، باز تپش قلب گرفته و نفسم به شماره افتاده بود. دستم را روی بدنم گذاشته و به بازی لطیف حوریه در بدنم دل خوش کرده بودم. خودش را زیر انگشتانم می‌کشید و گاهی لگدی کوچک می‌زد و من به رؤیای صورت زیبا و ظریفش، با هر فشاری که می‌آورد، به فدایش می‌رفتم که کسی به در خانه زد و نمی‌دانم به چه ضربی زد که قلبم از جا کَنده شد. طوری وحشت کردم و از روی تخت پریدم که درد شدیدی در دل و کمرم پیچید و ناله‌ام بلند شد و کسی که پشت در بود، همچنان می‌کوبید. از در زدن‌هایِ محکم و بی‌وقفه‌اش، بدنم به لرزه افتاده و به قدری هول کرده بودم که نمی‌توانستم چادرم را سر کنم. به هر زحمتی بود، چادر را به سرم کشیدم و با دست‌هایی لرزان در را باز کردم که دیدم پسر همسایه پشت در ایستاده و با صدای بلند نفس نفس می‌زند. رنگ از صورت سبزه‌اش پریده و لب‌هایش به سفیدی می‌زد و طوری ترسیده بود که زبانش به لکنت افتاده و نمی‌توانست حرفی بزند. از حالت وحشت زده‌اش، بیشتر هول کردم و مضطرب پرسیدم: «چی شده علی؟» به سختی لب از لب باز کرد و میان نفس‌های بُریده اش خبر داد: «آقا مجید ... آقا مجید...» برای یک لحظه احساس کردم قلبم از وحشت به قفسه سینه‌ام کوبیده شد که دستم را به چهارچوب در گرفتم تا تعادلم را حفظ کنم و تنها توانستم بپرسم: «مجید چی؟» انگار از ترس شوکه شده و نمی‌توانست به درستی صحبت کند که با صدای لرزانش تکرار کرد: «آقا مجید رو کُشتن...» و پیش از آنکه بفهمم چه می‌گوید، قالب تهی کردم که تمام در و دیوار خانه بر سرم خراب شد. احساس کردم تمام بدنم روی کمرم خُرد شد که کمرم از درد شکست و ناله‌ام در گلو خفه شد. چشمانم سیاهی می‌رفت و دیگر جایی را نمی‌دیدم. تنها درد وحشتناکی را احساس می‌کردم که خودش را به دل و کمرم می‌کوبید و دیگر نتوانستم سرِ پا بایستم که با پهلو به زمین خوردم. تمام تن و بدنم از ترس به لرزه افتاده و مثل اینکه کسی جنینم را از جا کنده باشد، از شدت درد وحشتناکی جیغ می‌کشیدم و می‌شنیدم که علی همچنان با گریه خبر می‌داد: «خودم دیدم، همین سرِ خیابون با چاقو زدنش! خودم دیدم افتاد رو زمین، پولش رو زدن و فرار کردن! همه لباسش خونی شده بود...» دیگر گوشم چیزی نمی‌شنید، چشمانم جایی را نمی‌دید و تنها از دردی که طاقتم را بریده بود، ضجه می‌زدم. حالا پسرک از حال من وحشت کرده و نمی‌دانست چه کند که بیشتر به گریه افتاده و فقط صدایم می‌کرد: «الهه خانم! مامانم خونه نیس، من می‌ترسم! چی کار کنم...» و من با مرگ فاصله‌ای نداشتم که احساس می‌کردم جانم به لبم رسیده و از دردی که در تمام بدنم رعشه می‌کشید، بی‌اختیار جیغ می‌زدم و شاید همین فریادهایم بود که مردم را از کوچه به داخل ساختمان کشاند و من دیگر به حال خودم نبودم که چادرم دور بدنم پیچیده و در تنگنایی از درد و درماندگی دست و پا می‌زدم. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 64.mp3
1.38M
🔰 سلسله جلسات 64 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 4⃣6⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - مشرقِ مطلق - علیرضا افتخاری.mp3
1.83M
‌ ‌ ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 نام تو شد روشنی ذکر خموشان هلهله و هروله کوزه‌به‌دوشان این همه تصویر تویی در شب روشن تا که ببینند تو را آینه‌پوشان حلقه گل حلقه دف حلقه گیسو حلقه به حلقه است شب حلقه‌به‌گوشان دامنه عشق تو چون دامن دریا آمدنم سوی تو چون رود خروشان از دم تو زنده شود هستی عیسی آب بقا را ز لبت شعله بنوشان با خط می بر در و دیوار نوشتم چشم تو و حادثه باده‌فروشان من اگر آن مغربی‌ام مشرق مطلق جان مرا جامه‌ای از نور بپوشان کیستی ای بر همگان سر سرآمد کز همه جا می‌شنوم نام محمد 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شرح حدیث اخلاق| با دعا🤲 از خدا متعالی تغییر را طلب نماییم و تا او نخواهد هیچ اتفاقی نخواهد افتاد! ❤️ (حفظه الله)❤️ ✅
پيام شما، زودتر از خودتان مي‌رسد ما كه رفتيم، مردم ما را تحويل گرفتند؛ چون نماينده اين كانون بوديم؛ نه اينكه ما به آن جا برويم و مردمي بي خبر باشند، آن وقت ما بگوييم چنين حادثه اي اتفاق افتاده است. هنوز هم همين طور است. شما در اين كشورهايي كه نمايندگي نداريم، براي بار اول كه وارد مي‌شويد، اگر توفيق پيدا كنيد كه خودتان را به محافل مردميِ متوقع برسانيد -حالا آن گروههايي را كه از اين مسائل دورند، نمي گوييم- اگر به محافل دانشجويي و روشنفكري و محافل انسانهاي متعهد و دلسوز و مخلص برويد، مي‌بينيد كه اين پيام، قبل از شما به آن جا رفته است. من در سفرهايي كه در دوره‌هاي مختلف به جاهاي گوناگون داشته ام، بلااستثنا در هم? كشورها -اعم از كشورهاي اسلامي و غير اسلامي؛ حتي كشورهاي كمونيستي- اين را ديدم. در زمان رياست جمهوري مي‌خواستم به چند كشور سفر كنم. قبل از آن، در سطح جهاني و بين المللي براي ما حادثه اي اتفاق افتاده بود كه تبليغات صهيونيستي و امريكايي و استكباري به آن دامن مي‌زد. من براي خداحافظي و گرفتن رهنمود و سفارش‌هايي كه معمولاً امام در هر سفر به ما مي‌فرمودند، خدمت ايشان رفتم؛ گفتم اتفاقاً در آستانه سفر ما اين قضيه هم اتفاق افتاد و دولتها و دشمنان، روي اين موارد، حسابي حساسند. ايشان گفتند: بله، ليكن ملتها با شما هستند. من در همان سفر اين حرف را به وضوح مشاهده كردم، كه با صد نوع استدلال هم نمي شد اين گونه واضح براي من ثابت شود. بيانات در ديدار وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و نمايندگان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در خارج از كشور ۳/۲/۱۳۷۰ https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔 🍂مراقب چشم و گوش و دل خود باشید.🍂 🕋 وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً. (اسراء/۳۶) ⚡️ترجمه: و از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن، چون گوش و چشم و دل، همه ى اينها مورد بازخواست قرار خواهد گرفت. ✨بنابراین؛ ۱ـ بازار شايعات را داغ نكنيم و با نقل شنيده هاى بى اساس، آبرو و حقوق افراد را از بين نبريم. ۲ـ دقت کنیم که زندگىمان براساس علم واطلاعات صحيح ومنطق وبصيرت باشد. ۳ـ از جسم و امکاناتمان، صحیح بهره بردارى کنیم، چون از آنها مؤاخذه خواهد شد .
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
جنبش محمد عمركى در سال ۱۸۰ هجرى، جماعتى از سرخ جامگان گرگان قيام كردند و با ايجاد رعب و جوّ ناامنى، به راهزنى پرداختند، به كاروانهاى حاجيان خراسانى يورش بردند و با كشتن جمعى از مسافران، آنان را از ادامه راه بازداشتند. عامل اصلى اين شورش، محمد عمركى بود. على بن عيسى بن ماهان گزارش اين رويداد را به هارون الرشيد نوشت و هارون فرمان داد تا محمد عمركى را از پاى درآورند. سپاهيان على بن عيسى بن ماهان به تعقيب محمد عمركى پرداختند و سرانجام او را در مرو به قتل رساندند و بدين ترتيب، زبانه هاى اين شورش فرو نشست. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد مهدی دانشمند ▪️حضرت امام رضا (ع) فرمودند : سکوت دری از درهای حکمت است سکوت محبت و دوستی می آورد سکوت راهنمایی تمام نیکی ها است و نیز فرمود : در بنی اسرائیل هیچ عابدی عابد نمی بود تا آنکه مدت ده سال سکوت کند و پس از ده سال سکوت عابد شمرده می شد. 📚انوارالبهیه ( شیخ عباس قمی ره ) صفحه 237 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•