هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: اين را دو سه بار تكرار كرد منتهي آقا مهدي گفت: آقا جمشيد به محض رسيدن به پل خبرم كن، گروه ت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
حوالي ظهر تا حدي وضعيت آرام شده بود و همگي خسته بوديم. نگاهم كرد و پرسيد. قارداش! توي قمقمه ات آب هست؟
گفتم: بله.
از خدايم بود كه آقا مهدي چيزي از من بخواهد. گرفتم طرفش: بفرمايين.
آب قمقمه را خورد و بعد پرسيد: آبو از كجا آوردي؟
گفتم: از دجله پر كرده ام.
خنده معناداري زد. با اين خنده به من فهماند كه اگر آب دجله را ميخواستم كه به تو نمي گفتم. فكر ميكنم آخرين آب را من دادم آقا مهدي خورد كه عصر همان روز هم شهيد شد.
آقا مهدي روزهاي عمليات يك چيز ديگري ميشد متفاوت از روزهاي ديگر. آقا مهدي باكري متفاوت از همه كساني بود كه در جنگ شناخته بودم. او اين جهاني نبود و به كل در عالم بالا محو شده بود. درگير بوديم. فرصت سر بلند كردن نداشتيم. آقا جمشيد
[ صفحه ۱۷۰]
گفت: «حسين! مهمات نداريم. » گفتم: حالا من از كجا مهمات بيارم؟
گفت: اونجا كه آقا مهدي و بچهها هستن، چند گوني مهمات بود. توي گوني ها، همه جور فشنگ هست؛ فشنگ كلاش، سمينوف، تيربار، نارنجك و... يكي دو گوني بردار با خودت بيار.
رفتم. دو تا بريده بود كه در بريدگي سمت چپ ما درگير بوديم و بريدگي سمت راست هم آقا مهدي و
بچه ها. از طرف شهرك حريبه به شدت ما را ميزدند. چند قدم بيشتر نرفته بودم كه تيراندازيها نگذاشت بروم. نشستم. تيراندازي كه قطع شد، بلند شدم و بدو رفتم جايي كه آقا مهدي بود. وقتي رسيدم آقا مهدي با عراقيها درگير بود. كنارش هم ۸ - ۷ نفر بيشتر نبودند. آقا مهدي كلاه آهني به سر نداشت ولي بقيه داشتند. علي اكبر كاملي [۷۸] بي سيم چي آقا مهدي هم كنارش بود. تندرو [۷۹] ايستاده بود داخل قايق و از روي آب آقا مهدي را صدا ميكرد. چند تا از بسيجيها هم از دستهاي آقا مهدي گرفته و ميكشيدند به سمت قايق و قسمش ميدادند: «ترا بخدا بيا برو عقب. » التماس ميكردند. وقتي اصرارشان بيشتر شد، آقا مهدي گفت:
- من نمي رم، ما امروز اينجا شهيد خواهيم شد!
تندرو گفت: از قرارگاه اومده ن دنبال شما، منتظرن برگردين.
گفت نمي رم، من امروز شهيد خواهم شد!
اين جمله را با گوش خودم از دهان آقا مهدي شنيدم و برگشتم پيش آقا جمشيد. پرسيد: چه خبر؟
[ صفحه ۱۷۱]
گفتم: تندرو با قايق اومده ولي آقا مهدي نميره عقب، ميگه من امروز شهيد خواهم شد...
آقا جمشيد ديگر چيزي نگفت. مشغول جنگ با دشمن بوديم. جايي كه پناه گرفته بوديم در فاصله اندكي از ما عراقيها پشت سده بودند. وسط هم باتلاق بود. اگر يكي با قدرت نارنجك پرتاب ميكرد به عراقيها ميرسيد يعني اين قدر نزديك بوديم. پس از چند دقيقه آقا جمشيد برگشت و گفت: حسين! يه بار ديگه برو ببين از آقا مهدي چه خبر.
تند و تيز
برگشتم جايي كه آقا مهدي و بچهها ميجنگيدند. وقتي رسيدم، ديدم آن شور و حرارت قبلي را بچهها ندارند. گرفته به نظر ميرسيدند. رضا لطفي نشسته بود داخل قايق، قايق هم روشن بود و گاز ميداد. پرسيدم: چه خبر شده؟ پس آقا مهدي كو؟
رضا با دستش كف قايق را نشان داد و گفت: اينجاست. هم آقا مهدي رو زدن و هم تندرو را.
هر دو جنازه توي قايق بود. زمين و زمان دور سرم چرخيد. گفتم:
امكان نداره، آخه چطور؟
گفت: خوب جنازه اش اينه، تير خورده.
پرسيدم: حالا ميخواي چكار كني؟
گفت: كمك كنين اينارو ببرم عقب.
برگشتم پيش آقا جمشيد. با هول و ولا به آقا جمشيد گفتم: آقا مهدي شهيد شده!...
پرسيد: مطمئني؟!
گفتم: بله، خودم ديدم. هم آقا مهدي و هم تندرو شهيد شدن.
[ صفحه ۱۷۲]
پرسيد: حالا ميخوان چكار كنن؟
گفتم: رضا لطفي ميخواد با قايق ببره عقب، ميگه شما تهيه بريزين من اينارو ببرم اون ور آب.
رضا را ميديديم با دست اشاره كرديم حركت كن. رضا گاز قايق را كشيد و افتاد آب دجله، تند و تيز رفت. ما هم ميديديم، آمد از جلوي ما رد شد و رفت. جلوتر يك بريدگي بود كه نيزار هم داشت وقتي رسيد آنجا ما ديگر قايق را نديديم.
عراقيها آتش شديدي ميريختند و امكان سر بلند كردن نداشتيم. اگر ميتوانستيم برويم روي سده، براحتي ميديديم ولي امكان رفتن به روي سده نبود. همينطور كه نگاه ميكرديم من يك لحظه ديدم يك آرپي جي زن عراقي
از سمت كيسه اي پريد روي سده، كمكش هم دست هايش را قلاب كرد دور كمرش، تكيه داد به او و آرپي جي را زد. همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاد.
به محض شليك آرپي جي، دود غليظي از دجله بلند شد. ما فقط دود را ديديم و ديگر چيزي نديديم. نه قايقي، نه جنازه اي و...
نيروهاي دشمن هر لحظه نزديك ميشدند. تعداد اندكي كه مجروح و زنده مانده بوديم با استفاده از تاريكي شب و هدايت آقا جمشيد نظمي - تنها فرمانده باقي مانده در آن سوي دجله - از آب گذشتيم و...
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: عوالم وجود [۱]: عالم اللاهوت، أی عالم الأسماء و الصفات. [۲]: و عالم الجبروت، المعبّر عنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part08_حاج قاسم.mp3
9.39M
📖کـــتاب صــوتی
؛« " حـــاج قـــاســم "»
🌴"خـــــاطـــرات خــــودنـوشــت ســردار شهیـــد حـــــاج قــــاسـم ســلیمــانـی
« رضــوان الله تعــالـی»
🌴 قــسمــت: ۸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: عوالم وجود [۱]: عالم اللاهوت، أی عالم الأسماء و الصفات. [۲]: و عالم الجبروت، المعبّر عنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
أعلی علیّین و اسفل سافلین
بعد بدان که: از عالم لاهوت ب« أعلی علّیین » تعبیر شده، چه از مرتبه او سوای مرتبه ذات که علّة العلل است اعلی تر [۳] مرتبه در وجود نیست.
چنان که از مرتبه طبایع به أسفل السافلین تعبیر شده، چه پست ترین عوالم است که اگر وجود از او تنزّل نموده بود منتهی به عدم شده بود، قال تعالی: « لَقَدْ
خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ [۴] » که احسن قوام انسان بدواً مقام روحانیت او است، و ردّش به مرتبه اسفل السافلین هبوط او است به عالم طبایع و تعلّقش به تن.
و آن که بعد میفرماید: « إِلاَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصّالِحاتِ [۱] ». مقصودش آن است که تمام نفوس به امر « اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً [۲] » نزول و هبوط به عالم اجسام و اجرام مینمایند، نهایت، نفس شقیه جاهله به واسطه وغولش به عالم تن و اشتغالش به شهوات عاجله، و عدم معرفت و یقین به مرتبه فوق او در عبورش هم، اضطرار از دنیا و عدم توجّه به مرتبه اعلی، نظرش قاصر بر همین ادنی است ؛ لهذا منکوس الرأس و به مقتضای: « أَخْلَدَ إِلَی الاْءَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ [۳] » محبوس در سِجن دنیا است، به خلاف اهل ایمان و معرفت و اعمال صالحه که در کون دنیویه « هم أرواحهم متعلّقة بالمحل الأعلی شوقاً إلی لقاء اللّه » حتی آن که گویا بدن برای آنها به منزله قمیصی است که خلع و لبس او به اختیار آن است، چنانچه از بعضی انبیاء متقدّمین این حال بروز داشته که ایّامی از بدن به اختیار اعراض نموده بعد از مدّتی باز علاقه میگرفته اند.
کما این که از حالات سلیمان بن داود حق تعالی به ایماء خبر میدهد که گاهی القاء و طرح جسد مینمود بدون تعلّق به او کما قال: « وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیَْمانَ وَ أَ لْقَیْنَا عَلَی کُرْسِیِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَ نَابَ [۴] »، چه « فَتَنَّا » اینجا به معنی خلّصا است، کما قال فی حقّ موسی علیه السلام: « وَ فَتَنَّاکَ فُتُونًا [۵] » أی خلّصناک خلاصاً.
و جسد کلیةً بر هیکلی اطلاق میشود که بلا روح باشد، چون جسد میت و غیره. و انابه به معنای رجع است. معنی آیه شریفه آن که ما خلاص نمودیم روح سلیمان از ثقل کالبد او، و طرح نمودیم بر روی تخت او جسدی را بلا روح.
« ثُمَّ أَنَابَ » یعنی: بعد از ایّامی، رجع روحه الیه و تعلّق به.
و مؤید او فقره خواب اصحاب کهف است که سیصد و نه سال طول کشید، چه
نوم هم به اعتبار ترک علاقه بدون موت « و أخ الموت » [۱] است و نمونه او در متأخّرین حالات علی علیه السلام است کما روی عن اَبی درداء « إنّی رأیت علیاً علیه السلام فی بعض مواقفه و قد ألقی علی وجه الأرض کالخشبة الیابسة، لیس فیه حسّ و لا حرکة، زعمت أ نّه علیه السلام قد مات، فأخبرتُ به فاطمة علیهاالسلام أنّ أباالحسن قد قضی نحبه و لقی ربّه ». [۲]
----------
[۳]: ۳ - کذا.
[۴]: ۱ - سوره مبارکه تین، آیه ۴ و ۵.
[۱]: ۲ - همان، آیه ۶.
[۲]: ۳ - سوره بقره، آیه ۳۸.
[۳]: ۴ - سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۷۶.
[۴]: ۵ - سوره مبارکه ص، آیه ۳۴.
[۵]: ۶ - سوره مبارکه طه، آیه ۴۰.
[۱]: ۱ - مسکن الفؤاد، ص ۷۷ ؛ بحارالأنوار، ج ۸۴، ص ۱۷۳.
[۲]: ۲ - بسنجید: الأمالی، صدوق، ص ۱۳۸ ؛ روضة الواعظین، ص ۱۱۲ ؛ بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۱۹۶.
📚✍ #شرحی بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: طول دنیا حکیمی گفته است: مرگ چون تیری است که به سوی تو آید، و عمر تو به اندازه اصابت تیر ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
کشتن حلاج
منصور به علما میگفت در قتل من شریک نشوید، ولی عده ای سرمست امضاء نامه قتل او بودند و به حرف وی اعتنا نمی کردند. منصور را به زندان بردند، و به فرمان مقتدر باللّٰه عباسی در اختیار رییس پلیس گذاشتند تا هزار ضربه به او زده شود، و اگر نمرد هزار تازیانه دیگر بزنند و گردنش را نیز بزنند. مقتدر به رییس پلیس گفت: اگر نمرد دو دست و پایش را قطع کن، سرش را جدا نما و بدنش را بسوزان و از حیله او باکی نداشته باش. رییس پلیس منصور را کشان کشان به محل مخصوص برد، هزاران تن منتظر مرگ او بودند. هزار تازیانه زدند و او فقط آهی کشید، سپس دست و پای او را بریدند و سرش را جدا کردند و جسدش را سوزاندند و سرش را بر جویی در کنار پل بغداد قرار دادند. وی در سال ۳۰۹ به قتل رسید.
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357