.......:
🔰کلام #امام_رضا علیه السّلام از زمان #غیبت
🔸پدر و مادرم فدای #مهدی که هم نام جدّم و شبیه من (غریب الغربا) است.
🔹مردان و زنان مؤمن از فقدان مهدی غمناکند و می سوزند.
✅ امام #علی_بن_موسی_الرضا (علیهما السّلام) در سخنی از وقوع فتنه ای که گوش ها را کر و مستأصل کننده است، خبر داد.
#فتنه ای که دوستی ها و همدلی ها را از بین ببرد و آن فتنه زمانی است که شیعه سوّمین فرزند ایشان را گم کنند، و از فقدان او تمام اهل آسمان و زمین غمناک شوند، و چه بسیار مردان و زنان مؤمن که در زمان غیبت متأسف و غمگین و سرگردان و دلتنگ شوند.
📒 سپس امام رضا (علیه السّلام) سر به زیر انداختند و پس از درنگی سرشان را بالا آوردند و فرمودند:
«پدر و مادرم به فدای کسی که هم نام جدّم و شبیه من و شبیه موسی بن عمران است (امام مهدی ارواحنافداه) .
او را هاله ها و طوق های #نور بسیار درخشان فراگرفته که سرچشمه اش شعاع نور قدس پروردگار می باشد.
چه بسیار زنان مؤمن دلسوخته و مردان متأسف و دلسوخته و غمناک که در فقدان آن «ماء معین ( آب گوارا ) » می سوزند.
می بینم که در #اوج_ناامیدیِ مردم، ندائی به گوش آنان می رسد که شخص دور مانند شخص نزدیک آن ندا را می شنود.
که رحمت و مهربانی برای مؤمنان و عذابی است برای کافران.»
📚 کمال الدّین و تمام النعمة ج٢ ص۴٠٢
🔖اسکن yon.ir/kmCsS
📚غیبت نُعمانی، ص١٨٠
🔖اسکن yon.ir/bRPp5
https://eitaa.com/zandahlm1357
💠🔷🔹
🔷
🔹
چیزی که #شب_اول_قبر بدردم خورد
☺️💐📎کمی طولانی امابسیار خواندنی
حضرت #آیت_الله_مرعشی_نجفی می فرمودند:
چند شب بعداز ارتحال #آیت_الله_شیخ_مرتضی_حائری، او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟ !
پرسیدم: آقای حائری، اوضاع تان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه،انگار که از گذشته ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن… همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند… بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم .
ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می آید. صداهایی رعب آور و وحشت افزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست می کرد.
به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا #تشیع و #تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود #برهوت با افقی بی انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست، به من نزدیک می شدند.
تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می کشید و مانع از آن می شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می زدند و مرا به یکدیگر نشان می دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن.
خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمی آمد. تنها دهانم باز و بسته می شد و داشت نفسم بند می آمد. بدجوری احساس بی کسی غربت کردم . در دل گفتم :خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم ….
همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر و عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.
نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند . بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید؟
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگریستند فرمودند:
من #علی_بن_موسی_الرضا هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به #زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدتان خواهم آمد، این اولین مرتبه اش بود؛ ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد…
کرامات امام رضا علیه السلام از زبان بزرگان ؛ صفحه ۹۲
#حکایات_امام_رضا(ع)
https://eitaa.com/zandahlm1357