eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
46.5هزار عکس
33.6هزار ویدیو
1.5هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
افتتاح ۳ هزار واحد مسکونی در شهر جدید پرند وزیر راه و شهرسازی: 🔹امروز در استان تهران ۲۶ هزار و ۸۰۴ واحد مسکونی افتتاح می‌شود که ۳ هزار و ۴۹ واحد سهم شهر پرند است که تقدیم مردم عزیز شد. 🔹عملیات اجرایی ۳۷ هزار و ۴۵۵ واحد نیز آغاز شد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌گام‌هایی که به عشق امام(ره) برداشته می‌شود 🔹کاروان ۵۰۰ نفره ارادتمندان بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی که از گیلان راهی مرقد مطهر حضرت امام خمینی (ره) شدند در میان راه مورد استقبال مردم و سایر دوستداران امام(ره) و خادمین اماکن متبرکه قرار گرفتند. 🔹این کاروان مسیر ۳۵۰ کیلومتری رشت تا تهران را به عشق زیارت یار و رساندن پیام نهضت بزرگ‌مرد تاریخ بشریت به گوش مردم منطقه و جهان با پای‌ پیاده طی می‌کنند تا حماسه‌ای زیبا زیر بارش رحمت الهی در راه عشق به امام خوبی‌ها بیافرینند. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چرا موقع شهادت سردار سلیمانی پیام تسلیت نفرستادید؟🤔 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
@zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدمهاى زمان در ديار عشق آوران سالهاى سرنوشت در چهره آفتاب خورده اش قدم مى زد. چين و چروك ايام به روى دستهايش، گذر جوانى اش را فرياد مى كرد. شكوفه هاى سپيد روى چادرش، خبر از بهار عبادتش مى داد. حجابش را به دور كمرش گره زده بود. از كنار چارقدش، چند تار موى قرمز، سبزى حنا را به تماشا نشسته بود. مردمك چشمش در غبار مبهمى غوطه مى خورد. پلكهاى پلاسيده اش تحمل پرتوافشانى خورشيد را نداشت و متناوباً به هم مى خورد. حركات صادقانه اش توجهم را جلب كرد. جلو رفتم. سلام مادر جان! زيارت قبول، حالت چطوره؟ الحمد الله ننه جون، خدمت آقا كه هستم خيلى خوبم. از كجا براى زيارت مشرف شده اى؟ ننه جون! به جاى اين حرفها دستمو بگير، ببرم جلو ضريح زيارت كنم. به اين كارها چكار دارى؟ اى به چشم، مادرجان! زيارتنامه خواندى؟ نه من كه سواد ندارم. بيا زيارتنامه را برام بخوان. بازم به چشم، هر كارى بگى با جون و دل انجام مى دهم. بعد شما هم به چند سؤال من جواب مى دى؟ خوب حوصله‌ام را سر بردى سؤالتو بگو. راحتم كن. اهل كدام شهرى؟ از غرب كشور آمده ام، شهر... _ چند سالته ؟ اى بابا، دخترم! به اين كارها چكار دارى، مى خواى حاج عباس بشنود. از او دنيا بياد طلاقم بده؟ صورت مهربانش را بوسيدم و با لبخندى گفتم: مادر از خير اين سؤال گذشتم. يادته چندمين باره كه به زيارت مى آيى؟ والله راستش را بخواى نه، ولى مى دونم زياد اومدم. از اين سفرها خاطره اى دارى برام تعريف كنى؟ آها حالا شد يه حرفى. آره يه بزرگوارى از آقا ديدم كه هيچ وقت فراموش نمى كنم و به خاطر همون تا مى تونم به زيارت و پابوسش ميام... تا مداد و كاغذ را آماده كردم، با تعجب نگاهى كرد و گفت: وايسا! وايسا! اول بگو ببينم تو خودت كى هستى كه اين قدر سؤال پيچ مى كنى؟ تو چكاره اى كه مثل مأموراى شب اول قبر منو سين جيم مى كنى؟ حالا دفتر و مداد تو برداشتى ازم مدرك بگيرى. دستهايش را در دستم فشردم و گفتم من خدمتگزار ناچيز آقا هستم و براى مجله حرم هر وقت توفيقى حاصل شد، مطلب مى نويسم. سرگذشت آدمهايى را كه هنوز از جويبار صدق و صفا آب مى نوشند و در جاده آينه اى صراط مستقيم قدم بر مى دارند، آدمهايى كه در دستهايشان بركت خدا سبز مى شود و انديشه دلهايشان خرمن خرمن گندم است، ريا نمى فروشند، و زلال زلالند، مثل گنبد آقا. قلبشان در تاريكى و روشنايى مى درخشد. آرامش آخرتشونو به تشويش و نامردمى اين دنيا نفروختند. مثل سپيده صبح صافند و چون عشق داغ. دور و برش را نگاهى انداخت و گفت: واى، خاك بر سرم. خدا مرگم بده. مى خواى وقتى برگشتم به ولايت، هم ولايتى هام بگن ننه جعفر براى زيارت نرفته. با روزنامه چيا اختلاط كرده. حالام برگشته با فيس و افاده، كه من آدم مهمى شدم. ببين مادر جون! قربونت برم معذرت مى خوام، هيچ سؤالى نمى كنم. خوبه؟ راضى شدى؟ فقط خاطراتتو تعريف كن. باشه مى گم ولى اسممو نمى گم. پس بيا بريم يك جاى خلوتى بنشينيم. دل دل مى زدم و دعا مى كردم پشيمون نشه و از اين كه موفق شده بودم اين پير زن شهرستانى با صفا را به حرف بيارم خوشحال بودم. بفرما مادر! همين جا خوب و مناسبه، ياا... قربون قدمت. مى دونى دخترم. سالهاى گذشته، خدا بيامرز كربلايى عباس، يه روز به خانه آمد و گفت: ننه جعفر، خانوم خانوما! يه مژده برات دارم. هاج و واج به دهنش نگاه كردم ببينم چى مى خواد بگه. بعد از كمى صغرى كبرى چيدن، گفت: بار و بنديل رو ببند و كارها تو انجام بده تا كفش و كلاه كنيم و بريم پابوس آقا امام رضا (ع)، گفتم: چى؟ زيارت، فرياد ناگهانى كربلايى مرا به خود آورد: چى شده زن مى خواى خونه خرابم كنى؟ وقتى به خود آمدم ديدم از خوشحالى قدح سفالين بزرگى را كه پر از دوغ بود به روى زمين انداختم و مثل جگر زليخا تكه تكه شده. خيلى خجالت كشيدم زير چشمى نگاهى بهش كردم ديدم اخماش تو هم رفته، كمى ترسيدم. به من و من افتادم و نشستم زمين را تميز كنم، كه جلو آمد با محبت دستى به سرم كشيد و گفت: ناراحت نباش فداى سرت. شوق زيارت آقا بود پاشو، پاشو به كارهات برس، من جمع مى كنم. رو كردم به امام رضا: آقا جون! قربونت برم. آفتاب از كدوم طرف در اومده كه كربلايى ميخواد كار خونه انجام بده. فهميدم همه از شوق زيارت آقاست. خلاصه چه سرتو درد ميارم. دو روز بعد پس از خداحافظى از قوم و خويشها، با سلام و صلوات ما را از زير قرآن و آينه گذراندند و راهى سفر آروزها شديم. يادم نمياد چند روز طول كشيد تا به دروازه شهر مشهد رسيديم. البته، نه كه ما مشتاق ديدن قبر آقا بوديم و من هم اولين سفرم بود، خيلى در راه سخت گذشت و زمان خيلى طولانى به نظر رسيد. هر چى مى آمديم مثل اين كه جاده كش بر مى داشت و درازتر مى شد. تا اين كه يه روز دم دماى غروب به نزديكى شهرى رسيديم كه دو تا آفتاب داشت.
يكى اون ته هاى آسمونش بود و يكى هم عين خورشيد ظهر، بين زمين و آسمون مى درخشيد. به كربلايى گفتم اين جا كجاست كه دو تا آفتاب داره؟ كربلايى قيافه اى گرفت و قاه قاه خنديد، حالا نخند و كى بخند، من از خجالت سرم را پايين انداختم و حرفى نزدم و او بعد از مدتى غش و ريسه رفتن، ناگهان با قيافه اى مودبانه دست بر سينه، گفت: السلام عليك يا على بن موسى الرضا! و... برخود لرزيدم و اشك از چشمانم جارى شد. پس اين جا خراسونه؟ اين گنبد و گلدسته هاى آقامونه؟ زبانم بند آمده بود، نمى دانستم چيكار بايد بكنم. دست و پام رو جمع كردم و رو به حضرت گفتم: سلام آقا جان، سرو جونم فدات. و زار زار تمام غروب را گريه كردم. از اول شهر تا نزديك حرم، نفهميدم چطورى اومدم و چى به من گذشت كه بالاخره رسيديم. به كربلايى گفتم: تو رو خدا همين نزديكى‌ها يه خونه بگير كه پنجرش رو به حرم آقا واشه و اين ده روز هيچ از آقا جدا نشيم. گفت: اى به چشم، خانوم خانوما! ديگه چى، سرم را پايين انداختم و گفتم: خدا عمرت بده مرد، كه منو براى زيارت آوردى. جونم برات بگه، همون طور كه دلم مى خواست آقا كمك كرد و يك اتاق خوب گرفتيم و شديم همسايه آقا. پسرم و كربلايى رفتند وضو بگيرند. منم رفتم چادر نماز بردارم و آماده براى زيارت بشم كه تا دولا شدم چادرم را بردارم، درد شديدى در كمرم احساس كردم، طورى كه دولا ماندم. چه سرت را درد مى يارم، با هزار زحمت مرا خواباندند و گفتند: تو استراحت كن. خسته راه هستى. فردا ان شاءالله مى بريمت زيارت. تمام غصه هاى دنيا بغضى شد و در گلوم ماندگار شد. شوهرم و پسرم جعفر به زيارت رفتند من ماندم و اشك و التماس به درگاه آقا. درد ساكت نشد كه نشد. فردا رفتند داروى گياهى برام آوردند. هيچ اثر نمى كرد و هى مشكلى بر مشكل اضافه مى شد. تا يه شب كه شوهر و پسرم به زيارت رفتند. دلم خيلى گرفت. داشتم به حرم آقا با حسرت نگاه مى كردم و اشك مى ريختم. يعنى آقاجون! من گنهكارم كه تا اين جا آمدم ولى داخل خونه ات راهم نمى دى؟ اين رسم مهمان داريه؟ خودت مى دونى چقدر راه اومدم. تو را به جان جوادت! از سر تقصيراتم بگذر. آخه مى شه آدم تا اين جا بياد، شما رو نبينه؟ كه ناگهان در بين هق هق گريه‌ام در اتاق باز شد و يه آقايى اومد تو با يك بشقاب انگور. من دست و پامو گم كردم. گفتم حاج آقا! ببخشيد. ما نمى دونستيم! اين خونه شماست. اين جا را به ما هم اجاره دادن، كربلايى بياد از اين جا مى ريم. آقا بشقاب انگور را زمين گذاشتند و گفتند: بخور، خوب مى شى، من اومدم دو ركعت نماز بخونم و برم، در گوشه اتاق به نماز ايستادند. دست و پام مى لرزيد. صورتم را محكم پوشوندم و سرم را روى بالش به سمت ديوار برگردوندم. دعا مى كردم زودتر جعفر و كربلايى برگردن. با شنيدن صداى در، فرياد زدم جون خودتون اومدين زيارت! خونه مردم را غصب كردين و توش نماز مى خونين، حتماً قبول مى شه؟ عبادتتون خيلى درسته و زدم زير گريه، برگشتم ديدم آنها متحير مانده اند، فكر كردن ديوانه شدم با احتياط جلو اومدن. گفتن چى! ما خونه را اجاره كرديم و در اختيار خودمونه. با دست گوشه اتاق را نشان دادم و گفتم پس اين آقا چى مى گن؟ و هر سه نفر برگشتيم، نه آقايى بود و نه بشقاب انگورى. ناخود آگاه از جا بلند شدم. دردى در خود احساس نكردم ولى هنوز شيرينى همان يك دونه انگور را در دهنم مزه مزه مى كردم. آره جونم! بعد از كلى بهت و حيرت، متوجه شديم كه آن آقا، آقا امام رضا (ع) بودند كه به ديدار دل شكسته من اومدن و منو شفا دادن. بعدش هم خودت بهتر مى دونى كه چه احساسى داشتم. از اون سال تا حالا در هر شرايطى به ديدن آقا ميام، حالا بيا زيارتنومه برام بخون. رو چشمم، مادر جان! السلام عليك ايها الامام الغريب...!! تو گرامى ترين مقصود هستى! اى خداى من! تقرب مى جويم به سويت به وسيله فرزند دختر پيغمبرت محمد (ص) كه رحمت تو بر او و آلش باد! نوشته سكينه آرزومانى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
💎 آگاهی از آینده 🔶 دعبل خُزاعی یکی از شاعران بزرگ زمان امام رضا علیه السلام بود که در مدح امامان معصوم شعر می گفت. 🎁 در یکی از مجالس شعری درباره کرامت های امام رضا علیه السلام سرود، آن امام مهربان هم سکّه هایی از نقره که نام امام بر آن نقش بسته بود، به او هدیه دادند. ✅ دعبل پول ها را نپذیرفت و بازگرداند، چون از سر محبّت و ارادت شعر سروده بود، امّا امام فرمود: این سکّه ها را بگیر، زیرا به آن نیاز خواهی یافت! 💰 دعبل می گوید: وقتی به خانه برگشتم، دیدم که دزد آمده و وسایل خانه را برده است. 🔸 چون روی سکّه های نقره نام امام نقش بسته بود، مردم آن ها را به قیمت خوبی از من خریدند، من هم هر چیزی که نیاز داشتم را با آن ها خریدم. 🌐 (قطب الدین راوندی، الخرائج و الجرائح 2 / 769؛ بحارالانوار 49/56.) 📎 📎 📎 السلام 📎 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژگی های نفاق و منافقین ✅ جلسه 9 (بخش اول) 🎙آیت الله مجتبی تهرانی(ره) 📖 وصف دوچهره‌ها در قیامت ✍️پیغمبر‌اکرم(ص) فرمودند:«مِنْ شَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ذُو الْوَجْهَيْنِ‏»1️⃣؛ شرّ مردم در روز قیامت و نزد خداوند، کسی است که دوچهره‌ای است. «ذولسانین» در روایت نیامده است و ظهور ابتدایی‌اش تقریباً در ارتباط با فعل است. عمّار یاسر نقل می‌کند، پیغمبر‌اکرم(ص) می‌فرماید:«مَنْ كَانَ لَهُ وَجْهَانِ فِي الدُّنْيَا كَانَ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لِسَانَانِ مِنْ نَارٍ»2️⃣؛ کسی که دو‌چهره‎ای در دنیاست، حشرش در قیامت این‌چنین است که دو زبان از آتش دارد. موسی بن جعفر(ع) از آبای گرامی‌شان نقل می‌کند که پیغمبر‌اکرم(ص) فرمودند:« .» ؛ با یک چهره جلو می‌آید و با یک چهره عقب می‌رود. ص 153 و 154 1️⃣ وسائل الشيعة، ج‏12، ص 259 - بحار الأنوار، ج‏72، ص 204 2️⃣.بحار الأنوار، ج‏72، ص 204 – مستدرک الوسائل، ج9، ص96 ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️راز عزیز بودن و محبوبیت شهید ابراهیم رئیسی و سایر شهدای انقلاب چیست؟! 🔻 استاد حسن ازغدی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥امکان اعتراض به ردصلاحیت‌ها وجود ندارد 👤سخنگوی شورای نگهبان: 🔹امکان اعتراض به ردصلاحیت‌ها در انتخابات ریاست‌ جمهوری وجود ندارد. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶تصویربرداری سریال «رویای نیمه شب» با غرق شدن ۲ تن از عوامل متوقف شد 👤«سعدی» تهیه‌کننده سریال رویای نیمه‌شب: 🔹۲ تن از دستیاران صحنه با نام‌های علی شیروانی و وحید یوسفی در صحنه فیلمبرداری در رود بهمن شیر آبادان دچار حادثه شدند. و پیکرها با کمک نیروهای امدادی، هلال احمر و پلیس از رود بیرون آمدند. 🔹فیلمبرداری سریال «رؤیای نیمه شب» پس از این حادثه فعلاً به احترام این ۲ عزیز از دست رفته متوقف شده است./ مهر ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶 علائمی که سالمندان باید جدی بگیرند ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶احکام اعضای ستاد انتخابات ریاست‌جمهوری صادر شد 🔹وزیر کشور احکام ۱۲ عضو ستاد انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری را صادر کرد. 🔹سید محمد تقی شاهچراغی، رئیس ستاد انتخابات کشور 🔹سید مجید میراحمدی، رئیس ستاد امنیت انتخابات 🔹افشار دارابی، عضو و رئیس کمیته اطلاع رسانی ستاد انتخابات 🔹محسن اسلامی، دبیر و سخنگوی ستاد انتخابات کشور 🔹محسن حقیقت، عضو و رئیس کمیته حراست و استعلامات 🔹محمد مهدی عارف پور، عضو و رئیس کمیته بازرسی 🔹میکائیل راسخی، عضو و رئیس کمیته مالی و پشتیبانی 🔹امیر شجاعان، عضو و رئیس کمیته فناوری اطلاعات 🔹عبدالله مرادی، عضو و رئیس کمیته سیاسی 🔹علیرضا احمدی، عضو و رئیس کمیته حقوقی 🔹جلیل دارا، عضو و رئیس کارگروه آموزش ستاد 🔹هاشم کارگر، عضو ستاد ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مراسم بزرگداشت هفتمین روز شهادت شهدای خدمت در حرم مطهر رضوی ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گزارش شبکه خبر از آغاز عملیات اجرایی دهکده مدرن ورزشی ۶ هکتاری الهیه ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🔶استعمال یک وعده قلیان مضرتر از ۱۰۰ نخ سیگار است 🔹معاون علوم پزشکی اراک: برخلاف بسیاری از عقاید و باورهای سنتی، دود منتشره از قلیان حاوی مقادیر بیشماری مواد سمی است که به عنوان عوامل اصلی بروز سرطان ریه، بیماری‌های قلبی عروقی و سایر بیماری‌ها شناخته شده‌اند. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سوال خبرنگاران در حیاط دولت: نامزد انتخابات میشوی؟ ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 الهی مستجاب الدعوه ام کن و آتش زن مرا از بیخ و از بن الهی درد هایم بی شمار است دل از داغ شهیدان بی قرار است الهی یا الهی یا الهی رها کن سینه ام را از تباهی به آتش زن مرا خاکسترم کن و چون گل های عاشق پرپرم کن به حق ساقی جام شهادت مرا سرشار کن از این سعادت تنم را با لباس خون بپوشان مرا از شهد شیرینش بنوشان که من دلداده ی کوی حسینم دخیلم بسته ی کوی حسینم که شاید یابم از او آبرویی ندارم جز شهادت آرزویی... 🎙حاج صادق آهنگران ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357
🍂 🔻 ۱۴۸ خاطرات سردار گرجی‌زاده بقلم، دکتر مهدی بهداروند شب چهاردهم رمضان بود. یکی دیگر از بچه ها این طور تعریف کرد: در اردوگاه ما خائنی بود که وقتی به اردوگاه آمد، بعد از چند روز، به عراقی ها اعلام کرد که من با شما هستم و از این جماعت خوشم نمی آید. او هر روز اخبار ریز و درشت ما، از جلسات قرآن و دعا تا برنامه ریزی‌های سیاسی - فرهنگی و جلسات مدیریتی، را می‌گذاشت کف دست عراقی ها. بچه ها اسم او را محسن آمریکایی گذاشته بودند. محسن در رذل بودن چیزی کم نداشت. سیگار کشیدن بزرگترین لذت او بود. حاضر بود هر راست و دروغی را به عراقی ها بگوید تا او را تحویل بگیرند. هر دو سه روز یک بار، عراقی ها به سالن ما حمله می‌کردند و بچه ها را می زدند و عده ای را با سر و صورت خونی رها می کردند و می رفتند. محسن آمریکایی از روحانی جماعت بدش می آمد و در مورد روحانی های اردوگاه بیشتر خبرسازی می کرد. یک روز صبح که دور هم جمع شده بودیم و حرف می‌زدیم، در بند باز شد و چند عراقی وارد شدند و گفتند: «ابوترابی، بیا بیرون.» وحشت کردیم، ولی آقای ابوترابی گفت: «ناراحت نباشید. چیزی نیست.» همراه آنها بیرون رفت و دو سه ساعت بعد، در حالی که معلوم بود حسابی او را کتک زده اند، به سالن بازگشت. عده ای از بچه ها گفتند: «محسن آمریکایی به دلیل همکاری با عراقی‌ها دیگر ننگ ما شده است و باید او را بکشیم.» موضوع کشتن محسن در میان بچه ها پخش شد تا به گوش حاج آقا ابوترابی رسید. او، در حالی که به شدت ناراحت بود، همه را جمع کرد و گفت: «هیچ کس حق ندارد از جانب خودش فتوایی علیه دیگری بدهد. اسلام حساب و کتاب دارد.» محسن آمریکایی هم گوشه ای ایستاده بود و حرف‌های حاج آقا را گوش می داد و جیک نمی‌زد. عده ای از بچه ها چند بار محسن را کناری بردند و او را نصیحت کردند، ولی گوشش بدهکار نبود. او می گفت: «من نمی توانم مثل شما زندگی کنم. حال و حوصله سختی کشیدن را ندارم.» چند بار حاج آقای جمشیدی با او صحبت کرد، ولی او بی شرمانه فریاد زد: «چه شده؟ از جانم چه می خواهی؟ بابا، من از شما خوشم نمی آید. می فهمید؟» هر چقدر بچه ها به او نزدیک تر می شدند، او عاصی تر می شد و بیشتر برای بچه ها حرف درست می کرد. به خاطر نامردیهای او شدت عمل عراقی ها در برابر بچه ها بیشتر و خطرناک تر می شد. یک شب، که بیشتر بچه ها خواب بودند، حاج آقا ابوترابی او را صدا زد و نزد خودش نشاند و گفت: «پسرم، این راه عاقبت ندارد. تو جوانی، نماینده یک مملکتی، حیف نیست مزدور عراقی ها بشوی و دوستان و هموطن هایت را لو بدهی؟» او، در حالی که قیافه حق به جانبی به خود گرفته بود، گفت: «ببین آقا سید، من جاسوسی برای عراقی ها را یک افتخار می دانم و ول کن این کار هم نیستم. تو هم تلاش بیهوده نکن!» . با شنیدن حال و هوای محسن آمریکایی، یاد کریم اهوازی خودمان افتادم که چطور نوکری خودش را به عراقی‌ها نشان داد. وقتی از نامردیهای محسن آمریکایی چیزهایی شنیدم، گفتم: «خدا صبر عجیبی به شما داده؛ جاسوس کنار آدم باشد و باز او را نصیحت کند؟» - او حرف هایش را چنین ادامه داد: «تبعید ما به اینجا به خاطر گزارش های محسن آمریکایی به عراقی ها بود.» گفتم: «انشاء الله وقتی برگردید، ببینید یکی دخل محسن آمریکایی را آورده و او را به جهنم فرستاده است.» همراه باشید ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357