eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.5هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
.......: آشنائي سردار محمدرضا محمدزاده بعد از عمليات محرم [۸]، لشكر ۲۵ كربلا كه دست بر و بچه‌هاي اصفهاني بود، قرار شد منتقل گردد به نيروهاي استان مازندران. بعد از انحلال گروه‌هاي نامنظم شهيد چمران، در لشكر ۲۵ كربلا، فرمانده گردان بودم. در اين تغيير و تحول ها، قرار شد تمامي نيروهاي غير بومي موجود در لشكر ۲۵، به لشكرها و تيپ‌هاي استان خودشان منتقل شوند. تنها آذربايجاني فرمانده گردان در اين لشگر من بودم. مرتضي قرباني هم فرمانده لشكر ۲۵ بود يك روز صدايم كرد و گفت: مي‌خوام تو را هم بفرستم لشكر عاشورا. از لشكر عاشورا تا آن روز هيچ شناختي نداشتم و روي همين ناآشنايي قدري دلهره داشتم. با اين حال به مرتضي قرباني گفتم: حالا كه اينجور صلاح مي‌دوني، من آماده ام. از مقر لشكر ۲۵، تا بياييم برسيم موقعيت لشكر عاشورا توي دشت عباس حدود ۴ -۳ ساعت طول كشيد. مرتضي قرباني توي راه از خصوصيات اخلاقي و فرماندهي مهدي باكري حكايت‌ها گفت و با صحبت‌هاي خود آن نگراني و دلهره‌ام را از پيوستن به لشكر عاشورا برطرف كرد. تا جايي پيش رفت كه افسوس خوردم چرا تا به حال آنجا نرفته‌ام و مشتاق شدم به لشكر عاشورا ملحق شوم و هر چه زودتر آقا مهدي را از نزديك ببينم. تصورم اين بود كه باكري هم مثل ديگر فرماندهان جنگ، اهل هياهو و غيض است و براي خودش بروبيايي دارد و ته دلم اين نگراني بود كه آيا خواهم توانست با او كار كنم و خواست‌هاي او را برآورده سازم يا نه؟ بعد به خودم دلداري مي‌دادم كه در مدت حضورم در جبهه‌ها كه از گروه شهيد چمران مسووليتي داشته‌ام و بعد هم در لشكر ۲۵ كربلا كه فرماندهش از فرماندهان سخت گير جنگ است، از كارم راضي بودند، اميدوارم كه در لشكر عاشورا هم كه همشهري‌ها و هم ولايتي‌هاي خودم هستند، نسبت به ساير جاها موفق تر باشم. توي ستاد لشكر ۳۱، ما را به چادري راهنمايي كردند كه خيلي معمولي و ساده بود. هيچ شباهتي به چادر فرمانده لشكر نداشت. يقين هم نمي دانستم كه اين چادر، چادر فرماندهي لشكر است. آقا مهدي خودش نبود و مي‌گفتند رفته خط مقدم. منتظر مانديم، از آقا مهدي خبري نشد. مرتضي گفت: من مي‌رم، با آقا مهدي صحبت كرده‌ام و تو هيچ نگران نباش. اذان ظهر كه گفته شد، رفتم وضو بگيرم و براي نماز آماده شوم. به هنگام وضو گرفتن ديدم يك آمبولانس كنار چادري كه من در آن بودم نگه داشت. تصور نمي كردم كه آقا مهدي با اين ماشين قراضه بيايد. بنابراين احساس خاصي نسبت به آن كسي كه با آمبولانس آمده بود، نداشتم. آقا مهدي را هم نمي شناختم. ولي ديدم [ صفحه ۲۵] كه بعضي از بروبچه‌هايي كه آن دور و بر هستند نسبت به آن شخص احترام مي‌كنند... و حدس زدم كه بايد يكي از مسوولان لشكر باشد. اما اينكه اين رزمنده ساده پوش مهدي باكري است اصلا به ذهنم خطور نمي كرد. وقتي آمدم چادر با همين برادر سلام و عليك كرديم، يكي از آنهايي كه از صبح توي چادر بود معرفي‌ام كرد و اينكه مرتضي قرباني هم آمده بود و... اينجا بود كه آقا مهدي را شناختم. احوالپرسي كرديم و براي من خوش آمد گفت. با هم رفتيم نمازمان را خوانديم و بعد از ناهار با هم از چادر بيرون زديم و در محوطه قرارگاه شروع كرديم به قدم زدن. قدري كه صحبت كرديم، فهميدم كه مرتضي همه چيز را در مورد من به آقا مهدي گفته است. و پس از كمي صحبت پيرامون وضعيت لشكر بالاخره گفت كه قرار است فرماندهي يكي از گردانها را به من واگذار كنند. من هم اعلام آمادگي كردم و گفتم: با شناختي كه آقا مرتضي از شما داده با عشق و علاقه اومده‌ام در كنار شما كار كنم، اميدوارم كه بتونم از عهده كارها و مأموريت‌هاي محوله برآيم. برگشتيم چادر. چند روزي مهمان آقا مهدي بودم و در اين مدت كم، آقا مهدي را روز به روز بيشتر مي‌شناختم؛ با همه آنهايي كه توي چادر بودند يكسان برخورد مي‌كرد، با ما مي‌خورد و با ما در يك چادر مي‌خوابيد، مراجعات را خودش جواب مي‌داد و هيچ فيلتري وجود نداشت بين مراجعه كنندگان و فرمانده لشكر. توي چادر آقا مهدي رزمنده اي بود به نام علي عمو كه كارهاي خدماتي چادر را انجام مي‌داد و وقتي صلوات مي‌فرستادند، عصباني مي‌شد. البته اين را بهانه كرده بود تا مدام در چادر ذكر صلوات [ صفحه ۲۶] باشد. به علي عمو «صلوات علمي» [۹] مي‌گفتند. رفتار آقا مهدي با اين آبدارچي و بقيه مجموعه لشكر هيچ فرقي نداشت. خوب من پيش از اين فرماندهاني ديده بودم. دبدبه و كبكبه اي داشتند كه بيا و ببين. چادر مخصوص، دفتر كار مخصوص و منشي و... اما در رفتار فرمانده لشكر عاشورا اين خصوصيات ديده نمي شد. وقتي اينجور ديدم خيلي خوشحال شدم كه با چنين شخصي كار خواهم كرد. انساني فهميده، مخلص، خاكي و... كه وقتي در رفتارش دقت مي‌كردم فرماندهان صدر اسلام در نظرم مي‌آمد كه هدفش خدمت و دفاع صادقانه از اسلام است. از حضورم در كنار اين مرد خدايي لذت مي‌بردم و آرزو مي‌كردم كه هميشه با او باشم و لحظه اي از او جدا نشوم. روز، آن ر
وزي بود كه بايد از چادر آقا مهدي مي‌رفتم. قرار بود فرمانده گردان ادوات [۱۰] لشكر معرفي شوم. آقا مهدي باكري قبل از رفتنم گفت: به تازگي در ادوات يك مقدار اختلاف سليقه مشاهده شده كه به همين خاطر فرمانده اش را عوض مي‌كنيم و شما بايد يك هماهنگي و وحدت بين نيروها به وجود بياوري تا در صحنه رزم آسيب پذير نباشن... آن دوران قدري مسئله همشهري بازي‌ها زياد شده بود؛ اختلاف بين نيروهاي شهرهاي مختلف مثل اردبيل و تبريز يا بناب و ملكان و... جو طوري بود كه هركس مي‌خواست خودش را مطرح كند و اين مسأله خيلي نگران مي‌نمود و آقا مهدي به عنوان فرمانده لشكر در فكر حل اين مشكل بود. توي جبهه‌ها حجم نيروها زياد شده بود و سازماندهي نيروها كار زيادي مي‌خواست. تيپ‌ها به لشكرها تبديل شده بود و گه گاه گردان‌ها هم آهنگ استقلال مي‌نواختند. در آن گرداني كه من فرمانده آن مي‌شدم اين مسايل مقداري حادتر بود. آقا مهدي در مراسم صبحگاه پس از ذكر سوابقي از بنده و تشكر از فرمانده قبلي گردان، به عنوان فرمانده گردان ادوات معرفي‌ام كرد. من تا آن روز توانسته بودم آقا مهدي را مختصر بشناسم و با اين شناخت يقين كرده بودم كه آقا مهدي سرآمد همه فرماندهان نيروهاي مخلص جبهه هاست. اولين عملياتي كه پس از پيوستن من به لشكر عاشورا به وقوع پيوست عمليات و الفجر مقدماتي، در واپسين ماه‌هاي سال ۶۱ بود كه به درايت و قدرت فرماندهي آقا مهدي باكري پي بردم. در عمليات و الفجر مقدماتي [۱۱]، ارتفاعاتي كه گردانهاي لشكر عاشورا عمل كرده بودند، رمل بود و حركت در رمل بسيار مشكل بود. پا را كه مي‌گذاشتي روي زمين تا زانو مي‌رفتي توي خاك. در ساعات اوليه عمليات، گردانهاي خطشكن در منطقه گير كرده خط دشمن هنوز شكسته نشده بود. نيروهاي عراقي هنوز با استفاده از عوارض طبيعي از خود مقاومت شديدي نشان مي‌دادند. وقتي نيروهاي ما رسيدند به نزديكي‌هاي خط دشمن، از هر سمت و سو تيراندازي شد و نمي شد سنگرها را تشخيص داد كه نيروهاي دشمن كجا هستند. از پشت هر تپه اي و يا گياهي و درختان كم ارتفاع منطقه، تيراندازي مي‌شد و نيروهاي ما زمين گير شده بودند. كار كه به درازا كشيد آقا مهدي با بي سيم تماس گرفت و پرسيد [ صفحه ۲۸] كه چرا گردانها پيشروي نمي كنند؟ https://eitaa.com/zandahlm1357
Part08_خاطرات شهید صیاد شیرازی.mp3
5.3M
👆🏻 ◉━━━━━──── ↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆ 🎧کـــتاب صــوتی " خاطــرات شهیــد علــی صیــادشــیرازی"« ره» 🔴قسمــت 8 💚سلامتی و تعجیل در فرج حضرت امــام زمــان «عــجل الله تعالی فرجه الشریف» و شــادی ارواح طــیبه شهــدا و حــاج_قــاسم صلــوات 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قوله علیه السلام: وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ. [۸] که از عقول ناقصه خلق تعبیر به « وهم » نموده که او مدرک معانی جزیئه است، یعنی حقّ تعالی چنان که محاط ابصار ناظرین نمی شود، نیز محاط اوهام و عقول متفکّرین هم نمی شود، کما قیل: « عجز الواصفون عن صفتک » [۹] « ما عرفناک حق معرفتک » [۱۰] . لذا حضرت مصطفی که عقل کلّ است در مقام عجز، عرض می‌نماید: « لاأحصی ثنآء علیک أنت کما أثنیت علی نفسک ». [۱] ما به کنه حقیقت نرسیم ای یقین و گمان ما همه هیچ ---------- [۸]: ۸ - اصل: الواصفة. [۹]: ۹ - الکافی، ج ۱، ص ۱۳۷، عن کنه صفته. [۱۰]: ۱۰ - عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۳۲ ؛ بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۳. [۱]: ۱۱ - شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۷۳ ؛ مصباح الشریعه، ص ۵۵ ؛ عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۱۳. 📚✍شرح بر صحیفه سجادیه میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: عزت نفس شیخ طوسی در کتاب تهذیب در آغاز کتاب مکاسب به روایت معتبر از حسن بن محبوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: از خدا بترسید و نفس خود را با پرهیزکاری بمیرانید، و با اطمینان تقویت نمایید و با طلب غنی از خدا، حاجت به دربار حاکم نبرید. شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357