.......:
🔴پرسش
#دوستیهای_قبل_از_ازدواج
سلام
من یه سوال داشتم ، اینکه ما #قبل_از_ازدواج با خواستگارا #دوست نشیم
وهمینجوری بدون اینکه ببینیمشون #ازدواج کنیم اصلا #درسته؟
.......:
✅پاسخِ پرسش
سلام به شما
در #تصمیم گیری برای #یه_عمرزندگی، بخاطر #حساسیت_بالایی که هست نباید هیچ #مانعی برای شناخت طرفین وجود داشته باشه، باید در شرایط کاملا نرمال بدون هیچگونه حسی که تمایلی #فرای دو دو تا چهارتا کردن به وجود بیاره تصمیم گرفته بشه
دوستی های قبل از ازدواج بخاطر #وابستگی که ایجاد میکنن #مانع_دیدن اختلاف نظرها میشن #محبت و #نیازی که این وسط بوجود میاد باعث میشه که بخاطر طرف مقابل خیلی از مسائل رو #نبینید یا #نخواید که ببینید
و بعداز یکی دوسال که از ازدواجتون گذشت اونموقع اون #اختلافات کامل دیده میشن و بسیار براتون تحملش #سخت میشه ولی اونموقع دیگه نمیتونید #کات کنید چون این دیگه زندگیه و باید از قبل موانع دید رو برمیداشتید تا تحت تاثیر چیزی قرار نمی گرفتید ...
از طرفی این شکل انتخاب کردن #مسائلی هم با خودش میاره مثلا اگه بعداز مدتی که از دوستی گذشت، یکی از طرفین #مایل به ازدواج و دیگری #مخالف بود چه خواهد شد؟! یا اینکه چه #تعداد دوستی و وابستگی و کات کردن باشه تا به #نتیجه دلخواه برسید؟!
به این موارد فکر کردن هم #وجوهی از مشکلات این روش رو نمایان میکنه.
و اما اینکه #اصلا طرف مقابلتونو #نبینید و ازدواج کنید همچین چیزی هم اصلا #ممکن_نیست ، امروز برای خرید یه جوراب ساده هم نمی تونید کسیو بفرستید براتون بخره چون فقط خودتون میدونید که چی براتون مناسب تره چطور میشه بدون دیدن #انتخاب کرد؟
در همه چیز حد وسط و #تعادلش رو انتخاب کنید برای شناخت طرف مقابلتون مانعی وجود نداره و به راحتی میشه شناخت پیدا کرد، کسی که #قصد_ازدواج داشته باشه سعی می کنه با خانواده شما آشنا بشه بیاد و بره، شما همدیگه رو می بینید ،خانواده ها همدیگه رو می بینن، توی یه #محیط_سالم بدون #هیچ وابستگی و #خرج_احساسی قبل از شناحت کامل، با هم صحبت می کنید
هرچند #جلسهای که می خواید می تونید با اطلاع خانواده ها با هم حرف بزنید در مورد تمام #مسائل و #انتظاراتتون از همدیگه ،حرف می زنید تا کاملا با نظرات همدیگه آشنا بشید و بتونید یه تصمیم درست بگیرید
گاهی توی چند #جلسه صحبت رسمی به #شناختی از طرف می رسید که توی یک سال #دوستی و بستنی خوردن و خرج احساس به اون شناخت نمی رسید چون توی مورد اول از همدیگه #اشکال می گیرید و #علت اختلاف نظراتتون رو پیدا می کنید ولی توی مورد دوم بخاطر #احساسی که بینتون ایجاد شده و حالا نمی خواید این بیرون رفتنتون خراب بشه اصلا درباره اختلاف نظرات #حرف_نمیزنید که طرف ناراحت نشه و فقط میخواید با هم خوش بگذرونید
ولی خوش گذرونی فقط #بخش کوچیکی از یه زندگی هفتادهشتاد ساله ست بقیه ش سختی و مشکلات زندگیه ، رفت و آمد با فامیلای همدیگه ست، خرج و مخارج ومسائل مالیه، همراهی در بزرگ کردن بچه ست، و خیلی از #فراز_و_فرودهای زندگیه که قطعا توی دوستی های قبل از ازدواج اصلا بهشون فکر هم نمیشه
یه #اصل_کلی توی انتخاب همسر هست که باید بهش توجه کنیدو اون اینکه، اگه از #ده_سوالی که خودتون درباره علت انتخاب طرف مقابلتون از خودتون می پرسید #پنج_تاش جوابش این باشه که بخاطر اینکه #دوسش_دارم...بدونید که اون #تصمیمتون #مستقل نیست و #مانعِ_شناخت داره چون تحت تاثیر احساسات قرار گرفته
برای #مثال سوال از خودتون اینکه: ما خانواده ای هستیم که به صداقت اهمیت میدیم ولی دیدم ک طرف مقابل براحتی می پیچونه و طفره میره، جواب:مهم نیست من دوسش دارم درست میشه...
و همینجوری از خودتون #انتظارات و #خواستههاتونو بپرسید و با شرایط طرف مقابل #مقایسه کنید اگه از هر ده سوال پنج تاش بخاطر اینکه دوسش دارم بود یعنی اون تصمیمتون برای یه عمر زندگی #کفایت_نمیکنه...
موفق باشید
🔴 پرسش
#همسر_ناسازگار
سلام
همسر من خیلی #بی_خیال و بی مسئولیته اصلا به فکر قرض و قسط و هیچ چیز نیس خیلی وقتا هم #بیکاره اصلا به فکر خوراک و لباس بچه ها هم نیس با این شرایط من چکار کنم دیگه #صبرم تموم شده ۱۳ساله ازدواج کردیم
💢 الان ۴۱سالشه با من هم ۳۱مثل بچه هاس انگار که من از اون #بزرگترم .خیلی هم #دروغ میگه اصلا هم فرد معتقدی نیس بیشتر وقتا به زور پول #خرج خونه و قسطا رو میگیرم خودم میدم ولی خیلی دروغ میگه حتی #قسم دروغ هم میگه گاهی اوقات که ازش پول میخوام که مثلا یه عالمه قسط مونده آقا پول اضافه گرفته رفته #ولخرجی
💢خیلی اوضاع خونمون به هم ریخته اس وضع #مالیم هم اصلا خوب نیس که برم مشاوره لطفا کمکم کنین
💢همیشه تو خونه سر #پول و ولخرجی ایشون دعواس دوتا بچه دارم که کوچیکه که ۶سالشه خیلی یه #دنده شده و سر هر چیز کوچیکی که میخواد داد میزنه تا بدست بیاره خیلی به #طلاق فکر میکنم اصلا هم در توانم نیس که به یه مشاور مراجعه کنم تو رو خدا کمکم کنین
#قسمت_پنجاه_و_هفتم_رمان_نسل_ سوخته: محشری برای بی بی
با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ...
آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم ... چند دقیقه ... تلفن به دست ... فقط گریه می کردم ... از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ...
آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ... ده دقیقه بعد از رسیدن خاله ... دایی و زن دایی هم رسیدن ... محشری به پا شده بود ...
کمی آروم تر شده بودم ... تازه حواسم به ساعت جمع شد... با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ ... رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم ...
با الله اکبر نماز ... دوباره بی اختیار ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم ... برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم ... یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ... حال و هوای نمازم ... حال و هوای نماز نبود ...
مادربزرگ رو بردن ... و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم ... با شنیدن صدای قرآن ... هم وجودم می سوخت ... و هم آرام تر می شد ...
کم کم همسایه ها هم اومدن ... عرض تسلیت و دلداری ... و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم ... هر کی به من می رسید ... با دیدن حال من، ملتهب می شد ... تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم ... و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد ... بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ...
با رسیدن مادرم ... بغضم دوباره ترکید ... بابا با اولین پرواز ... مادرم رو فرستاده بود مشهد ...
.
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
1.mp3
6.11M
🔹 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
👌قد قامت الصلاة الله اکبر
🔊 #کربلایی_سید_رضا_نریمانی
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺